+ رفتیم جشن خونه یکی از اقوام

کسایی ک آخر مجلس نشسته بودن ، مث دانشجوهایی ک ردیف آخر میشینن ، تنبل بودن ُ فقط حرف میزدن ُ همکاری نــمیکردن

قرعه کشی هم داشتن و شماره هرکسی ک اسمش درمیومد ُ میخوندن

خوندن ُ خوندن ُ خوندن ! اسم بنده درنــیومد !!

اتفاقا همــش هم از افراد آخـری درمیومد !

دو سه نـفری هنوز می خواستن قرعه کشی کنن ، منم نزدیک خانوم مولودی خون نشسته بودم

گفتم بابا نــمیشه ک ! همش دارین اسم آخری ها رو میگین ! حالا ما اینجا اینقــد همکاری میکنیم !

گف بابا بخــدآ من بی تقـصیرم

می خواستم بگم میـــــدونم  ; )

بعد گف حالا بخـآطر شما دوباره یکی دوتا شماره برمیدارم

25 ! نــیست ؟؟؟

اااا ، چرا هـــس ، مــــــــــــنم  : ))))

کلــی تعجب برانگیـــز بود واسه همه ، گــف انشــآلله بحــق همین روز خـــدا ی علی اکبـر بهت بده ( منظورش همسر بود )

یکی دو تا از بچه های دبیرستان بودن ، همون لحظه اینقــد اذیتم کردن ، نــمیذارن آدم آمیــن بگه خب

اینا فک میکنن من هنو مث همون زمان همونقــــدر جلفم ُ اکتیویم ُ بروز میدم !!!

خــبر نــدارن ک از تصمیمای اخیـرم

+ پارسال پیارسال هم اسمم نـیـومد

خب هرکسی جایزه دوس داره دیگ ، مخصوصا اگ قرعه کشی باشه هیجانش خیلی خوبه

قبلش گفتم امام حسین اینجا اگ اسمم درنــیــومد ، خودتون بهم جایزه بدین

اگرم اسمم دراومد ُ بهم جایزه دادن ، بازم خودتون باید بهم جایزه بدین !

بعدش ک اسمم دراومد گفتم خــداروشکر توی دعام فقط جایزه اینجا رو نــخواستم ، وگرنه بدجوری ضرر میکردم

"عــآدتُکُم الاِحسان و سَجیّتُکُمُ الکَرم "

+ فک کنم دیــروز چشمم کردن ، از صبح دارم از دل درد میمیرم

صبحم نــرفتم سرکار ، نصفه راه هم تماس گرفتم با جناب پدری ک بیان دنبالم

توان نــداشتم ی قدم راه برم حتی

نــمیدونم چیشدم ی دفه ؟؟!!