۳۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

158

اصلا لرزیدن دل برای کسی که مطمئن نـــیستی آینده ات با او رقم میخورد یا نــه ، غـیــر عآدی است ×

ھر چیزی که از طبیعتت دور باشد غـیــر عـآدی است

ببینمش قلبم به تپش بیفتد عادی است ؟!×

ترس ِ از دست دادنش ، وقتی که دارمش عادی است ؟×

بنشینم یک جا و سھم من را از من بگیرند غــیـر عادی است ...


* برگرفته از وب : فیــروزه سیـآه
  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۲ خرداد ۹۵

157

+ بهم میریزم ، دست خودم نــیست

اصلا دست خودم نــیست ، اونجا ُ همون موقع خوبم ها ×

ولی امان از وقتی ک بیام خونه ، امان از وقتی ک اون جمع تموم بشه ×

اُففففففف ؛ خسته شدم دیگ

از این موقعیت خلاصی هم نــدارم

ب هیــچ احـدی هم نــمیتونم بگم و مهم تر اینک نـمی خوام بگم ×

خیلی روم فشــآره واقعا

فقط واقعا از خـــدا می خوام ک هربار هیچکس متوجه تغییر حال ِ من بعد از اون موقعیت نـشه

شایدم متوجه میشن ُ ب روم نـمیارن ...

این حالتا واسه خودمم تازگی دارن ، واسه خودمم عجیب شدم !...


+ خـــدایا این رسمش نــیست واقعا . . .

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵

156

+ پسرعمه جان ُ دیدم ، سلام ُ احوال کردم

حالا در همون گیر ُ دار ک همه اش شاید 1 دقیقه هم نـشد ؛ داشتم کلی ب مغزم فشار میاوردم ک اسم خانومش چی بود ؟؟؟

ک مثلا ی حالی هم از خانومش بپرسم !!

اینقـــد تند فکر کردم ک همونجا بمحض اینک ب ذهنم رسید ب زبونم جاریش کردم !

با این همه تلاش تااا اول اسم خانومش ُ گفتم پسرعموجان اومد !

رسما همه تلاشام ب باد فنا رفت ، من ُ باش با زبون روزه اینقد فسفر سوزوندم !×


+ یادم اومد حدودا 4-5 سال پیش بود فک کنم !

ک پسرعمه جان من ُ بعـد از چنـــــدین سال از نزدیک ، اونم در محل کار دید !!

اصــــــــــلا باورش نــمیشد ، فک کنم توقع داشت هنوز با همون زیـنب کوچولوی قدیم مواجه بشه

یا همون زینبی ک اون پسرعمه دیگ دستاش ُ میگرفت ُ ازش بالا میرفت

ی ســــــــــــلام زینب خانوم ِ غلیظـــی تحویلم داد !

اصن فک کنم لفظ "خانوم" ب زووور تو دهنش چرخید  : دی

و چقـــدر بعدش خوشحال شدم ک محض احترام ُ این صوبتا احوال خانومش ُ نــپرسیدم

چون جدا شده بودن ُ من خبر نـداشتم !

بعد اینجوری حتما با خودش فک میکردم می خوام تیکه بندازم مثلا !!

فک کنم هنوزم ک هنوزه اینا من ُ میبینن باورشون نـشه اینقـــد شدم !! ینی از نظر سنی ×

چون از نظر جثه هنــوز لباسای سال دوم سوم راهنمایی اندازمه ! فقط اندکی تنگ شدن ، بازم نه در حدی ک نــشه پوشید ×


+ باز فک کنم ی مدت اون تغییر رفتار جدی یادم رفت !

باشد ک از امروز دوباره شروع کنم ُ موفق بشم

اصن بذار بگن مغرور ُ خشک ُ جــدی × اینجوری بهتره ب گمونم !

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۰ خرداد ۹۵

155

+ ی لباس شومیز دیدم توی ی سایتی ، خیلی خوشم اومد ازش

تخفیف زده بود ؛ 49 ت

دست دست کردم نـخریدمش ، حالا باز زده 97 ت

حالا نشستم ثانیه ب ثانیه سایتش ُ چک میکنم ک کِی دوباره تخفیف میزنه  : |

حالا همه لباساش ُ تخفیف میزنه ها ! اون ُ نه  : /
از طرفیم میترسم وقتی تخفیف بزنه ک سایز من ُ تموم کرده باشه ×
  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۰ خرداد ۹۵

154

+ الآن چشمم خورد ب بایگـآنی اون گوشه !

من از شهریور پارسال اینجام ؟!

کم کم داره میشه یک ســآل ؟؟

اصن نـفهمیدم چطوری گذشت

عُـمر ُ ببین ...

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۹۵

153

+ و هـــــنوزم هســتن کسایی ک در وآتـس اپ بمن پیام میدن

و از بقیه پرس ُ جو هم میکنن ک چرا جواب نـمیدم !!

الآن چند وقته من هیـچ شبکه ای نــدارم ؟!

ب گمونم یک ماه دیگ میشه یک سال !

و هنوز ی عده همچنان بمن پیام میدن !!

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۱۸ خرداد ۹۵

152

+ مامی خانوم ببینین روی لبم چیزی مونده ؟ می خوام وضو بگیرم

- من نــمیدونم ، ی دستمال کاغذی بردار ، بکش روی لبت

یا ی پنبه ، پنبه بهتــره

+ پس خــدا آستین لباس ُ واسه چی آفـریده ؟؟  : )))

-  : |



+ حلــول ماه مبـآرک رمضـآن تبــریک میگم

در لحظات فوق معــنوی سحـر ، افطـآر

لحظات خـآص و زیاد اجابت دعــا توی این مـآه ، من ُ هم از دعـآی خیـرتون فراموش نـکنین

لطـــفـآ ...


" عَـفوَک َ عَفــوَکَ عَفــوَک ، یـــآ کَـریـم . . . "

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۱۷ خرداد ۹۵

151

+ شُبهه راجع ب تعـدآد ازدواج پیـآمبر (ص) زیاده

با توجه ب اینک ماه شعبان ، ماه پیامبر (ص) هست ، متاسفانه خیلی دیر یادم اومد ک این فایل ُ بذارم

واقعـــآ مفیــده واسه خودمون ؛ چیزایی ک شاید خیلیامون اصلا حتی ب گوشمون نــخورده

و خوبه ک آدم ی جوابی داشته باشه واسه افرادی ک در هر موردی می خوان ی اِن قُلتی بیارن ×

[ گوش کنید ]

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۱۷ خرداد ۹۵

150

+ یکی از همکارا ب حـــــدی لفظ قلم حرف میزنه ُ با ادبه ک آدم فقط دوس داره ب حرفاش گوش کنه

بعد از اینک کلـــی جملات حاوی پیام تشــکرات تحویل اون یکی همکارم داد

آخرین جمله اش این بود : " سپاسم نثـآر شمـآ " !!!!

باید بگم واسم ی کلاسی چیزی بذاره ؛ در این مقوله رسما تعطیـلم !
  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۹۵

149

+ داشتم عکسای نامزدی پسرخاله جان ُ ب یکی از فوامیل نشون میدادم

داستان ها رو میشنوه

ی دفه میگه زینب تو چرا ازدواج نـمیکنی ؟!

همونجا هم بطور خیلی اتفاقی عکس یکی از خواستگاران ُ یکی از فوامیل گف من تو گوشیم دارم میخای نشونت بدم ؟!

گفتم البته بلانسبت اینا ک الآن زنگ زدن ، پسرای این دوره زمونه همشون چَـپَر چُـلاقَن !!!  ( این تیکه کلام مخصوص منه ، در موارد بسیـآر داغون ب کار میبرم ! )

گفتم دیدین ک الآن ؟!

میخنده میگه آره

میگم حالا حق میدی ؟

میگه آره آره ؛ من تازه این داماد ُ دیدم

گفتم بله توقعتون رف بالا ؟؟ مث این باشن منم میخام ؛ کسی مث اینا نـیس ک

گف آره من ی دفه فک کردم همه مث اینن ، حق داری !

+ یکی از بچه ها ی بار توی وبش خیلی خوب نوشته بود

پسرای الآن قربونم بشن قداشون ک آب رفته ! تحیصلات هم ک !! شُغل هم ک !!

نــمیدونم واقعا ب چه امیدی میچرخن واسه خودشون ُ تازه دنبال ازدواجم هستن ××

والا نه قیافه دارن ، نه شغل دارن ، نه مال دارن ، نه حال دارن !!

صرفا ب تکیه بر "مَـرد" بودنشون (صرف جنسیت) !! میخان زن بگیرن . !

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۱۵ خرداد ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )