+ چندوقتی بود هـــی ب همکارا میگفتم : یادتون میاد پارسال پیارسال ُ ؟؟ وااااای چه همتی داشتم من !!
توی بـرف ، با تـــب !!!! توی بارون ، توی هــــــر شرایطی میرفتم استخر ! ی روز از کلاسم نمیزدم
یادمه با تب میرفتم توی آب ، وقتی مربیمون میومد میگفتم ببین من تب دارماااا ! اونم بعد از تشویق بنده ! آخر کلاس ی نیم ساعتی میگف تو زودتر برو حالت خوب نیس ! و من بازم از کلاس نمیزدم !!!! فوقش ده مین زودتر میرفتم
اصن ی چیزی بودم عجیـــب در همت و اراده !!!
دیگ کم کم خیلی بهم برخورد ک چرا اینقــد تنبل شدی ؟!
خب استخر زیاده ، ولی من فقط دو جا رو خیلی خوب میدونم ُ قبول دارم ، یکی استخر دانشگاهمون ، یکی هم استخر آستان قدس
خب من دانشگاه ُ خیلی قبول دارم چون اساتیدش اساتید رشته تربیت بدنی ان و حساااابی اصولی درس میدن ؛ و استخر هم بسیــآر تمیزه ، هرچند مشترکه بین خانوما و آقایون ولی جز دو تا استخری در مشهده ک با "اوزون" تمیز میشه
ولی چون از قضا دانشگاه ما واقعااا واسه خودش یک شهره ، تا از در شمالی دانشگاه برسی ب استخر ، باید حدود بیست دقیقه ای پیاده روی کنی ! اتوبوس های داخل دانشگاه هم تا دم در استخر نمیبرن ، و من همیشه ترجیح میدادم پیاده برم تا اینک با اتوبوس دانشگاه گردی کنم
استخر آستان قدس هم با "اوزون" تمیز میشه و خانوما و آقایون هم استخر مجزا دارن ؛ اینم کلللللی پیاده روی داره ؛ هنوز تایمش ُ ندارم ولی میدونم زیاده پیاده رویش
شک داشتم بین این دو تا استخر ، ولی خب آستان قدس ب خونمون نزدیک تره ؛ تا اینک با رایزنی های فراوان تصمیم گرفتم برم آستان قدس ؛چون اولا آستان قدس ب دلیل وجهه علمی بالا ، هیچوقت ی مربی تازه کار و بی تجربه و نابلد ُ استخدام نمیکنه و وجهه خودشُ زیرسوال نـمیبره ؛ و هم اینک همه مسابقات ُ فدراسیون ُ خلاصه همه خبرا از آستان قدس شروع میشه
ک اگـــ احیـــــانا خواستم مدرک غریق نجاتی یا مربی گریم ُ بگیرم ، دیگ لازم نباشه راه زیادی برم ، پیش خودشون باشم راحت تره یحتمل !
حالا ببینین !!!
من کلی برنامه ریختم ، هی تلفن ُ تلفن کاری ، قبل از سرکار پاشو برو بخش اداری آستان قدس ، کلی سوال ُ پرس ُ جو ؛ تصمیم گرفتم از فردا برم ترم جدید ُ
من تا حالا "میخچه" ندیده بودم ! نمیدونستم چجوریه ؟! از زمانی ک ب شکل جدی شروع کردم ب پیاده روی ، بعد از ی مدت حس کردم شاید پام میخچه زده !!
دیگ چون درد داشتم هی ب این ُ اون نشون دادم ُ گفتن میخچه اس ! و پیشنهاد شد ک قبل اینک بری دکتر ، چسب میخچه بگیر ، بزن ب پات ، اگ سطحی باشه و عمیق نباشه ، ب راحتی با همون چسب تموم میشه !!
عاقا من ی بسته و نصفی چسب خریدم ُ هــــــــی زدم !!! مگ خوب میشد ؟ فقط بخاطر خاصیت این چسب هــــی لایه لایه گوشت پام ُ میکَند تا ب آب برسه !!
دیدم خوب نمیشه و دردش هم خیلی زیاده
تا دیشب بلاخره برنامه ها جور شد ُ رفتم دکتر ، خب پام ُ دید ُ گف عفونت کرده !!!! (والا من ک چیزی ب اسم عفونت ندیدم ولی اون دکتره دیگ !)
گف درش بیارم ؟ گفتم آره دیگ
گف بخواب !!!
در جریانین ک من بشـــــــــدت از آمپول میترسم ؛ چادر ُ روسریم ُ کشیدم روی صورتم و اصن نفسام تند تند بلند شده بود : دی
چشام ُ محکم بستم ، گف : چشاتو باز کن ببین امپول ُ
گفتم : نمیخام !! گف : باز کن ببین خب !! گفتم : خــب نــمیخام ببینم !!
گف : بابا ببین واست عوض کردم ، ببین چقد کوچیکه !!
بله خب !! سوزنش اندازه سوزن واکسن آنفولانزا بود ، ولی دردش تمــــــام وجودم ُ گرفت و دقیقا تا مغــز استخونم تیر کشید ُ بشــــدت درد گرفت
خب هر جراحی ای دلش میخواست انجام داد ، آخرش پرسیدم : میخچه بود ؟؟
گف : نــه ! احتملا شیشه ای ، سنگی ، چوبی ، یا حتی سیخ جارویی ممکنه رفته بوده توی پات و اینجوری ظاهر شده ؛ واسه همین بوده هرچی چسب میزدی مقاوم بوده و درنمیومده
بعد از مطب دکتر می خواستیم بریم جلسه ،جناب پدری گفتن نمیخاد بیای ، گفتم نه دیگ بیام یکم حواسمم پرت بشه ، خب در اثنای جلسه کم کم بی حسیش ازبین رفت ُ دردش شـــــروع شد !!
خواستم بگم !!!! اگ ی وقتی توی خیابون ! یا حتی توی روضه ای ! مهمونی ای شاید ! جلسه ای !!!
دیدین ی دختر جوون چلاق وار راه میره و با دمپـــآیی !! اومده ، بهش نــخندین ، مسخره نکنین ی وقتی ! شـآید پاش جراحی شده ُ پاسنمان و توی کفش جا نمیشه : /
نــخندین بهش ، سرتون میاد : |
قبل از اینک بریم بیرون ب دخترعموجان میگم : فکـــــ کن با دمپـــآیی !! آبـــروم رف !! من ُ پوشش بدین کسی نبینه !! تازه دمپایی هامم گذاشتم توی جاکفشی : دی
وقتی پام کردم میگه : دمپاییت ک چرمیه ، خوبه بابا ، ی جــــــــوری همش میگی دمپایی ، فک کردم الآن با دمپایی پلاستیکی قرمز اومدی : )))
خب اینقد سخنوری کردم ک بگم من این همـــــه روی نفــس ! ِ خودم کار کردم ک تنبلی رو بذارم کنار ُ برم شنام ُ ادامه بدم ؛ حالا بخاطر پام حداقل تا ده روز نباید استخر برم ؛ شاید یکی دو جلسه آخر کلاسم نتونم برم ، وسطشم شاید نتونم برم ! دیدم دیگ چیزی نمیمونه !
انشــآلله ماه دیگ برم واسه ثبت نام ُ باز ببینم اون موقع ساعت کلاسا چجوریه هم بشـرط ِ حیات و هم بشـرط عدم دخالت نفس ِ تنبلی !!
خب بنده از دیشب دارم از درد ب خودم میپیچم ، و مسکن هیــــــچ فایده ای نداره ، سرکار هم نرفتم ، عملا راهی هم نمیتونم برم و پام ورم کرده و هم اینک گف اگ آویزون باشه خونریزی میکنه
و منی ک عادت دارم 6 صبح بیدار بشم ! از 6 صبح تا 8:30 صبح هر نیم ساعت ، ده دقیقه ؛ از خواب بیدار شدم از شدت درد ؛ و دیگ ساعت 8:30 فک کردم دیگ خیــــلی خوابدیم ُ اذانه !! گفتم چقــــــد میخابی دختر !!!
بدنم جنبه استراحتم نداره : /
حالا جالبه ! دیشب هی ب دکتر میگم الآن پام ُ اینجوری کردین ، فردا میتونم پیاده روی کنم ؟؟؟؟ میگه آرهــــــ مشکلی نیس !!!
فک کنم از همون اول ترس من ُ دید هیـچی نگف ک : عــزیزم زهی خیال باطل ! فردا دو قدم عادی هم نمیتونی برداری ، چه برسه ب پیاده روی یک ساعته !!!