۱۸ مطلب با موضوع «حــرص میـخـوریم - _ -» ثبت شده است

297 : جواب میده !!

+ دیشب داشتم دورهمی میدیدم ، "مارال فرجاد" داشت داستان عاشق شدن و ازدواج کردنشو تعریف میکرد

میگف : وقتی همسرشو دیده ب دوستش گفته این چرا اینقد قیافه گرفته ؟؟؟ فک کرده کی هس ؟؟؟ ایییییییییش !!!

و بعد اضافه کرده ک چقد ب درد شوهری میخوره  : دی

بعد مهران مدیری گف : پس از این ببعد هرکسی ُ دیدین ازش خوشتون اومد ، بگین فک کرده کی هس ؟؟

بقیه اش خودش درست میشه  : )))


راست میگه  : دی

منم دقیقا همون لحظه خطاب ب خانواده گفتم راست میگه !!

دفعه اولی ک خیلی وقت پیش (حدودا یک سال و نیم پیش) با همسری با هم صحبت کردیم ، بعدش خیلی اعصابم خورد بود

همش میگفتم فک کرده کی هس ؟؟؟؟ اینقد قیافه میاد ؟؟؟ پسره مغرووووور و قِس علی هذا  : دی

و شد  : دی


البته ی تبصره داره ؛ حواستون باشه اون لحظه حستون باید واقعی باشه ، همراه با حرص خوردن فراوان  : دی

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۶

283 : سیگـآریت کردم !×

+ وارد کوچه ک شدم ، دو تا پسر پشت سرم بودن

مشخص بود سنشون زیاد نیست فقط قدشون یکم دراز شده

یکیشون با خنده گف : حالا درسته سیگاریت کردم ولی دیگ بیشتر از خودم ک نـمیتونم سیگاریت کنم !!!!


ینی اینقـــــــــدر خشم وجودم ُ فرا گرفت ، ک فقط می خواستم برگردم دو تا محکم بخابونم توی گوششون

خـــــــــــــــــآک ینی ..×

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۲۱ آبان ۹۵

281 : رئیس ِ همیشه در صحنه

+ ینی کافیه ی روز من دیر برسم سرکار (حالا خودمونیم هر روز دیر میرم !) یا احیانا زودتر برم بیرون

بـــــآید رئیس ُ ببینم

راه نداره انگار !!

حالا میخاد حتی پرنده بشم روی هوا ، میبینم اون بالا رئیس داره پر میزنه سلام میکنیم !!

ینی شما بگو ی جـو آبرو ... ×


+ حرم بودم ، بمحض اینک وارد شدم ، درها رو بستن ، دیگ اوووج خوشحالیم بود ، میتونستم ب ضریح دست بزنم

(میدونم ک میدونین ولی میگم واسه کسایی ک احیانا نمیدونن ؛ وقتی میخان ضریح مطهر و اطرافش ُ بشورن ، درها رو میبندن ؛ کسایی ک داخل هستن ُ از جلوی ضریح بیرون میکنن ، ینی درواقع همه غیر از کسایی ک مشکلی دارن احیانا و نمیتونن ب ضریح دست بزنن ؛ پس اگ ی وقت حرم بودین ُ دیدن درهای سمت ضریح ُ بستن ، ساده نباشین زود برین بیرون ، فوقش نیم ساعت طول میکشه تا بیرونتون کنن ، بعد دیگ تا دو ساعت یا بیشتر نه هیچکس میتونه وارد بشه نه خارج ، غیر از همون خادم هایی ک داخل هستن)


خب در اینجور مواقع فقط آقایون حریف خانوما میشن !!!

عاخه مگ بعضیا بلند میشن ؟؟؟ نِــمیرن ک !! هی وایمیستن ، دیگ گاهی خادما مجبور میشن آب ُ باز کنن ک مگـــــ برن مردم !!


نزدیک ضریح بودم ، در اووووووون همهمه و شلوغی می خواستم عکس بگیرم ، عکس ُ گرفتم



ی دفه از کنارم ی دست مردونه اومد نزدیک گوشیم

نگاش کردم ، گف : گوشیتو میگیرمـــآ

گفتم : خب منم نــمیدم !!

والااا ! چی فک کردی داداش ؟!

من از این صحنه خفن ترا هم عکس گرفتم شما حواستون بهم نبوده  : دی

دریافت

دریافت

(وقتی میگم بنده های خدا مجبور میشن کارشون ُ شروع کنن ُ آب ُ باز کنن ینی این صحنه ها)


+ خانوم دکتر در حال دعا خوندن ؛ مامی خانوم میگن : داره دعا میخونه جواب نمیده ؟

میگم : آره ، میگن : کجای دعاس ؟

میگم : اونجاش !!! خب چجوری بگم کجای دعاس !!؟!


مامی خانوم میگن : اون سرویس قابلمه ک خریده بودیم ُ ندیدی ؟

میگم : چرا ، زیر تختمه !

میگن : چی ؟؟ کجاس ؟

میگم : خب چه سوالایی میپرسین ، مگ توپ فوتباله ک وسط خونه باشه احیانا دیده باشمش !

میگن : خب نـیست اصلا ، نـدیدیش ؟

میگم : چرا ، سر چهارراه بساطش کردم !!

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵

237 : در این موقعیت ویژه ، کاش پسر بودم !

+ ی آقای پیری (نه فرتوت !) ماشینش خاموش شده بود ، یک اتوبوس ُ چندتا ماشین منتظر بودن این بنده خدا ماشین ُ بکشه کنار تا رد بشن

واقعـــآ دوس داشتم برم کمکش ، ولی خب دخترم ، اونم با چادر ، قطعا صحنه زشتی میشه ی دختر اونم با چادر بره ماشین هول بده ، نه ؟!


اون لحظه واقعــآ داشتم ب حال پسرا ُ مردای جامعه افسوس میخوردم

چرا اینجوری شدن ؟ یا بهتر بگم شدیم ؟!

ینی واقعـــــآ از اون همه آدم ک داشتن رد میشدن یا میدیدن ، یا حتی یکی از همون راننده های پشت سری ، یک نفرشون نـمیتونست بره ماشین ُ هول بده ؟

هرچند بعدش ی آقای مُسنی رف کمک

نـمیگم دین ، حرف از انسانیت میزنم ؛ ینی واقعا یک جو غیرت توی وجود جوونا نـمونده ک برن کمک ی پیرمرد ؟!


شرایط ُ برعکس کنیم ، اگ ی دختر جوون بود چی ؟!

پسرا ی دفه سوپر من نـمیشدن ؟!

اصن همه قهرمان وزنه بردای میشدن !!


بـی غیـرتی ، یا ب عبارتی سیب زمینی بی رگ بودن ، بد دردیه ...

بنظرم ی مرد بی غیـرت محل ترحمه واقعـآ ...

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۱۰ شهریور ۹۵

204

+ وقتی بچه هاتون یک سری فهم های اولیه از ازدواج ُ نــدارن ، چرا زنشون میدین ؟ ( یا شوهر )

وقتی دیدم یکی زُل زده بهم ، اولین چیزی ک ب چشمم خورد حلقه اش بود !

فقط همین توی ذهنم اومد ک وقتی پسرتون کمترین درکی از تاهل ُ وفاداری نــداره ، چرا دامادش میکنین ؟

بذارین هر غلطی میخاد بکنه ، لااقل با اسم ازدواج ی دختر دیگ رو هم بدبخت نــکنه ...


+ ینی من عااااشق اینم موهام ُ کوتاه کنم ، حتی در حد مردونه !!

ینی درواقع کوتاه کوتاه میپسندم

ولی امــآن ، مخالفام هر روز بیشتـر از دیروز میشن ، ب هرکی میگم مامی خانوم نــمیذارن ، میگه رااااااااااس میگن خــب !

تنها مشوقم خالمه ! ک خب وقتی مامانم میگن نــه ، سکوت میکنه ِ ُ میخنده  : دی  : |


تا حالا یواشکی ُ با هماهنگی با جناب پدری زیاد موهام ُ کوتاه کردم ، گاهی در حد تابلو شدن ، گاهی نه ، اصــلا مامی خانوم نــفهمیدن

دیگ آرایشگاه ک جرات نــدارم برم ، ب هرکی میرسم دست ب قیچی شده میگم قربون دستت بیا یکم از موهام ُ کوتاه کن !!

حالا خرمن مو هم نــدارم ها ، ولی تا توی کمرم اومده بود ، مامی خانوم حیفشون میومد ُ با کلللللللی اصرار من ، آخرش ی سانت یا حداکــثر سه سانت کوتاه میکردن !


دیروز بلاخره با تهدیدهای فراوان من ک میــــــــــرم آرایشگاه هــآآآآآآ ! خب خودشونم میدونن بری آرایشگاه با یک دنیـآ مو هم بری کچل برمیگردی !

نــمیدونم این آرایشگرا چه اصراری دارن ک اگ مثلا بهشون بگی خانوم 5 سانت از موهام ُ کوتاه کن ، حداقل ی 15-20 سانتی کوتاه میکنن ×

و ب بهانه شروع روضه هامون و اینک می خواستم موهام خوش حالت تر باشه ، مامی خانوم حدود 15-18 سانتی از موهام ُ کوتاه کردن

بعدشم خودشون بشـــــدت پشیمون بودن  : دی

البته خودم بعدش باورم نــمیشد ک مامی خانوم همچین کاری کنن ؟؟؟؟؟!!!

خب زیاد شد !!

شاید عادت کرده بودم ب بلندیشون ، ب اینک دستم ُ ک میبردم پشت ِ کمرم از همونجا راحت میتونستم شونه کنم

الآن نه ناراحتم نه خوشحال × حس خاصی نــدارم ، فقط خب اون بلندی قشنگه

ب قول مامان بزرگم : مو ک غصه نــداره ، وصله اش از سَر ِ خودشه !

والا ! باز بلند میشه

ینی فقط کم مونده بشینم واسه "مو" غصه بخورم !!!

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵

203

+ رفتم ی چیزی خریدم ، همون موقع از رنگش خوشم نـیومد

خانومه گف حالا بخر ، بعدا بیا عوضش کن ، اگرم استفاده کردی تمیز استفاده کن

گفتم نه خب ، من ک نــمی خوام خودم ُ مدیون کنم ، چون میخام عوضش کنم استفاده نــمیکنم ازش

گذاشتمش کنار

دو هفته ای گذشت

گفتم ی سر بزنم شاید رنگای دیگش ُ آورده باشه

رفتم فقط ی رنگ دیگ  و ی دونه داشت : آبی-سبـز


من اصلا میونه خوبی با رنگ آبی نــدارم ، اینی هم ک خودم داشتم : آبی-نارنجی بود

رنگ غالبش هم آبی بود عاخه ×

گفتم رنگ دیگ ، گف نه ، هنوز نــیاوردیم

خاله ام باهام بودن ، گفتن این با آبیش مشکل داره !


ولی دیگ عوضش کردم

حالا ک اومدم خونه یکم نگاش میکنم میبینم نه ، همون آبی-نارنجی قشنگ تر بود

ینی نارنجیش قشنگ بود ، سبز-آبی ش خیلی مات ِ

میگم باز برم عوض کنم ؟

مامی خانوم میگن برو بابا حوصله داری ، استفاده کن دیگ ب رنگش چیکار داری ؟


خیلی دو دل بودم/هستم !

گفتم نه ، همون آبی-نارنجی قشنگ تر بود

هی ذهنم درگیرش بود ، بعد گفتم نخــــیر ، ینی چی اینقد دل دل میکنی ؟؟

مسئولیت انتخابت ُ باید بپذیری ، می خواستی توی مغازه چشات ُ باز کنی

حالا اینجا میشه عوض کرد ، ولی در آینده مگ میشه از هر انتخابت ک پشیمون شدی پسش بگیری ؟؟

حالا ک انتخاب کردی نــباید پسش بدی

مسئولیت عواقبش با خودته


درواقع با خودم مبارزه کردم ، وگرنه اصلا سیاست شرکتشون اینه ک ب هر دلیلی میشه جنسی ک مشتری نــمی خواد ُ عوض کرد

دیدم من اگ یک بارم با این دو دل بودن خودم مبارزه نــکنم ک نــمیشه

دوسش نــدارم ، ولی انتخابش کردم ؛ پس باید تحملش کنم

امیدوارم بتونم بازم جلوی خودم واستم


هرچند هنوز دلم چرکینه

راستش شایدم اگ شماره گارانتیش ُ پیامک نـمیکردم ُ اصلا بهش دست نــمیزدم بازم ی تست میکردم

ولی دیگ خودم خجالتم میکشیدم ! خانومه میگه این معلوم نـیس با خودش چند چنده !

اون لحظه فقط می خواستم از اون چیزی ک دارم خلاص بشم

غافل از اینک اینی ک رفتم دنبالش ، همچین آش دهن سوزی هم نــبود !×

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۴ مرداد ۹۵

180

+ هی خودم ُ دلداری میدادم ک حداکثر تا آخر این هفته میتونم لب باز کنم ُ بگم

حالا تا 4 هفته دیگ چجوری طاقت بیارم ُ چیزی نــگم ؟؟؟؟؟

اااااافففففف چقد سخته !!!


+ حالا چی بپوشم ؟؟

باز اعصاب خوردی ؟

نــه دیگ طاقتش ُ نــدارم

وای خــدآجون کمکم کن اصن مغرور باشم !

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۱۱ تیر ۹۵

166

+ عاخه بــدبخت
تو ک نـــهـ نـــآیـی ب جونت مونده
نـــهـ ســویـی ب چشـمت
تو دیگ چرا چشــم چــرونـی میکنی پیرمرد ؟؟؟
  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۹ خرداد ۹۵

155

+ ی لباس شومیز دیدم توی ی سایتی ، خیلی خوشم اومد ازش

تخفیف زده بود ؛ 49 ت

دست دست کردم نـخریدمش ، حالا باز زده 97 ت

حالا نشستم ثانیه ب ثانیه سایتش ُ چک میکنم ک کِی دوباره تخفیف میزنه  : |

حالا همه لباساش ُ تخفیف میزنه ها ! اون ُ نه  : /
از طرفیم میترسم وقتی تخفیف بزنه ک سایز من ُ تموم کرده باشه ×
  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۰ خرداد ۹۵

110

+ میگم راستی امروز روز شهادتهـ هـآ

میگه مهم نــیست

میگم عاخه شیرینی هم گرفتین

میگه سخت نـگیــر ، من قبلش میرم میگم

میگم خب باشهـ فردا

میگه فردا شلوغ میشهـ نــمیشهـ ، مهم نـــیست

میگم اتفاقــآ مهمــهـ ، اصـــلا قشــنگ نــیست


پ.ن : الهــــی بگردم ک چقــد امامامون غریبن ، حتی بین مذهــبی هـآ ...

چرا مهم نــیست ؟ چرا ی آدم معتقد باید با خودش فک کنه ِ ُ بدتر از اون ب زبون بیاره ک مهم نــیست ک امروز شهادته ؟

روز معلـم ک گذشت ، حالا یکی دو روز دیگ هم روش اتفاق خاصـی رخ نــمیدهـ

وقــت هم میشهـ پیدا کرد

اینا بهــونه های جالبی نــیست واسه توجیه رفــتآر

کـاش این کارا بخاطر اثبات خود ُ خودرایی نــباشه

انشـــآلله

ما همسایـهـ پسرشونیــم ، دیگ اصلا درســت نــیست

حداقل احترام همسایه رو حفظ میکردین/م ، همسایه ای ک عــزادارهـ ...

+ شهادت امام موسی کاظم (ع) تســلیت ...

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )