۳۱ مطلب با موضوع «زندگـی است دیگـر» ثبت شده است

300 : به قول خاله : مث هلوی پوس کنده بود از خوشگلی ...

+ لحظه آخر دیدمش ، وقتی کفن ُ از صورتش زدن کنار واسه خداحافظی ...

وقتی میذاشتنش توی قبر ندیدمش ، ولی قبل از اینک بیارن داخل قبر ُ نگاه کردم ...

خیییییییییییییلی گود و عمیق بود

بابا آخه این ک تازه طبقه بالا بود ؟؟

چرا اینقد میذارینش اون پایین ؟؟؟

از این لحظه ببعد دیدم ... سنگ لحد ُ گذاشتن .... ی عالمه سنگ ، ک انگار تکون نخوره ...

بعد روش ی سطل سیمان ریختن ...

(ب همسر گفتم : بگو روی من سیمان نریزن ، من میترسم ....)

بعدم روش ی عاااااالمه خاک ....

و تموم ...

انگار تموم شد ، کی باورش میشه دیگ نمیبینیمش ؟؟

کی باورش میشه دیگ نیست ؟!

ینی دیگ عیدا نمیریم دیدنش ؟؟؟؟.....

چقـــــــــدر مرد خوبی بود ...

خانم دکتر ب دایی تهرانی میگف : شما برادر از دست دادی ، ماها پدر ...


+ همش با خودم فک میکنم منم میتونم اینقــــدر خوب باشم ک هیچکس ، هیچکس ، هیچکس ازم بدی ندیده باشه یا حداقل مِن بعد نبینه ؟؟؟

میگن بیشتر گناها واسه زبونه ؛ میشه ینی بتونم ُ این زبونم ُ لوله کنم بذارم کنار دهنم ک ی وقت دل نشکنم ؟؟

میشه همش گره از کار مردمُ باز کنم ؟ بی نام و نشون ؟! میشه همش صلح و صفا بدم بین همه ؟ میشه توی دلم هیچی نباشه ؟؟ میشه اینقد خوب بشم ؟؟؟؟


+ حالا بیشتر از هر وقتی احساس میکنم ک باید تا جایی ک میتونم بیشتر برم حرم ، خییییییییلی نیاز دارم بهت امام رضا جانم ...

مگ حالا غیر از کارای خودش ُ شما کی بدردش میخوره ؟؟؟...

واقعا اونایی ک امام رضا ندارن وقتایی ک داغونن ، کی آرومشون میکنه ؟؟؟...


+ خوشبحالت دایی بزرگه ، با عزت و آبرو رفتی ...

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۲۳ بهمن ۹۶

298 : کس نخارد پشت من !

+ خیلی وقته ب این نتیجه رسیدم ها

ولی نمیدونم چرا هنــــــــوزم وقتی ب یکی ی پیشنهادی میدم و قبول نمیکنه ک همراهیم کنه ، خیلی توی ذوقم میخوره و ناراحت میشم ؟؟!!

واسه کلاس شنا ب همین نتیجه رسیدم و اقدام کردم ، تنهایی ادامه دادم و بعد دیگ از تنها رفتنم هم لذت میبردم

الآن هم واسه شروع دوباره کلاس ورزش و خیلی چیزای دیگ ، باید بپذیرم ک خودم باید با اشتیاق و بدون کوچکترین تنبلی "تنها" ادامه بدم

نمیدونم چرا گاهی فازم عوض میشه و دنبال پایه میگردم ؟!

بابا.. ! زینب خانوم ؟؟؟

وا بده لطفا !!!..


پ.ن : البته اینو اضافه کنم ک این قضیه هیچ ارتباطی ب تاهل نـداره

هرکسی حتی بعد از ازدواجش هم یک حریم شخصی و یک اوقاتی داره ک باید خودش تصمیم بگیره ک چجوری سپری کنه ، حالا البته بعد از ازدواج با مشورت همسر

و اینو هم از قبل از ازدواج شنیده بودم ک ؛ کسی ک قبل از ازدواج احساس خوشبختی نـکنه ، قطعا بعد از ازدواج هم ب همچین حسی دست پیدا نمیکنه

و فک میکنم این تنها ب همین حس خوشبختی محدود نمیشه ، همین ک بدونی چجوری باید تنهایی از اوقاتت استفاده کنی ؟

اصن چیکار کنی ؟! کجا بری ؟ چی بخوری ؟

ک حالت ب تنهایی خوب باشه و کار اشتباهی هم انجام ندی


اون وقته ک انرژی داری ک یکی دیگ رو شاد کنی

اون وقته ک میتونی ی همسر شاد و آرامش بخش باشی

وقتی ک خودت ب تنهایی یک حس خوشایندی نسبت ب خودت داشته باشی


حالا جدای از همه این توضیحات داخل پرانتزی ، بازم اشاره میکنم ک زینب ؟؟ وا بده لطفا !...

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۲ مرداد ۹۶

296 : بزن باروووون ، ولی حالا آرومم بباری قبوله هااا !!

+ ینی هربار ما نیت کردیم بریم پارک ، هوا بارونی شد اونم تند !!

همراه با طوفان و رعد و برق !!!

و در مواردی دیده شده ک حتی باید نماز آیات خوند از شدت ترس از رعد و برق !.! 

اشکال نداره ؛ ببار ، ببار ک در هر شرایطی عشقی :/  : دی


+ خانوم دکتر : ای وای مردم توی میدون شهدا خیس شدن

 : چخبره مگ ؟

خانوم دکتر : آقای رئیسی صحبت داشتن

: مردم ُ ول کن ، برو پایین کشکا رو از زیر بارو بردار ک خیس شدن : ))

[ لازم بذکره ک این کشکا یک هفته ای توی حیاط بودن ک خشک بشن ، با این وضعی ک ما از جامون تکون نمیخوریم ، فک کنم حالا حالاها باید همونجا بمونن : ))) ]


+ درسته گفتن "تپ 30" تا آخر هفته توی مشهد رایگانه !

اما بشرط اینک پیداش کنی : / 

ما ک هر وقت لازمش داشتیم ، توی هر محدوده ای بودیم ماشین نداشت : |

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۶

295 : بر حذر باش !

+ یک خانوم عصبانی
واقعا خیلی خطرناکه ...

باید سعی کنید خیلی درست و حساب شده برخورد کنین
چون خانما احساسی برخورد میکنن ، و در اون لحظه ممکنه هر تصمیمی بگیرن
هرچند قطعا ممکنه بعدش پشیمون بشن .!


پ.ن : این صحبتا لزوما ب زندگی متاهلی من مربوط نمیشه
دونت ووری  : دی

پ.ن 2 : ینی از این تغییرات هورمونی خسته شدم !!
اصن آدم نمیفهمه چرا عصبانیه ؟ چرا ناراحته ؟
نمیشه هم جلوشو گرفت !!!
امان از اون لحظه ای ک بشه "اشک" !! مگ بند میاد حالا ؟؟

و امان از اون روزی ک یکی در همون حال بهت بگه بالای چشمت ابروئه ...
: |
اوه اوه !.
  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۶

289 : بر سر آنم ک پای "صبر" در دامن کشم ...

+ یادش بخیر !

از 30 خرداد جز پیش نویس ها بوده ک ی روزی پست بشه !!

اگ این مدتی ک نبودم ، میبودم ، حتما ی روزی پستش میکردم ..!×

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

286: یحتملات موقت !!

تلگرام ُ دوباره نصب کردم ولی همچنان ازش استفاده چندانی نمیکنم

بیشترین تایم آن بودنم هم اختصاص پیدا میکنه ب چک کردن عکس پروفایل بقیه  : دی


بچه جِزقِل پروو بمن واسه اولین بار توی تلگرام پیام داده ک " سلام ، منو وصل کن فامیلی" !!

اولا ک تو حداقل ده سال ازم کوچیکتری ، این چه طرز حرف زدنه ؟

جای سلام علیک درست و حسابیته ؟؟

ثانیا امری با من حرف میزنی ؟ دستور میدی ؟!

ثالثا خب تو ک بابات دوس نداره با فامیل رفت و آمد داشته باشین ، گیریم اصن ما گروه داشته باشیم ؛ گروه ُ چیکار داری ؟؟؟

اخبار فامیل ب درد کسایی میخوره ک توی فامیلن ×

رابعا !! منو وصل کن ب فامیلی ؟! منظورت گروه فامیلیه ؟؟

حالا همه اینا ب کنار ، من اگ بهت بگم ما اصلا گروه فامیلی نداریم ، تو باورت میشه ؟

نه خداییش باورت میشه ؟

بعد من بیام عز و جز کنم ک ب تو ثابت کنم ک باور کن ما اصلا گروه فامیلی چیزی نداریم ، ی وقت فکر نکنی میخایم چیزی رو شما نفهمین هاااا

باید بهش بگم هنوز اونقد بیکار نشدیم توی گروه سراغ همو بگیریم ...


پ.ن : "اولا" و "ثانیا" خدایی خیلی مغرورانه و توام با تکبر نوشتم ، نه ؟

حالا انگار مثلا من کی هستم

خدایی خودمو بزرگ نمیبینم ، ولی ادب اقتضا میکنه آدم با بزرگ تر از خودش مودبانه صحبت کنه نه امری

ولی داغ کردم ی چیزی گفتم شما باور نکنین  ; )


* جوابشو کلا ندم راحت ترم "سَر کَم ؛ سخن کَم"

والا !

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۲۸ فروردين ۹۶

285 : اسطوره ایران !!

* دیروز میگه : امسال احسان علیخانی دعوتت میکنه

میگم : واسه چی ؟

میگه : بعنوان کسی ک بیشترین خرید اینترنتی رو در کشور انجام داده !!

: )))


* امروز میگه : چی میخای بپوشی ؟

میگم : واسه کجا ؟

میگه : برنامه ماه عسل ک میخای بری دیگ !!

: دی


پ.ن : حس نوشتن نداشتم

هربار چیزی سوقم بده ب نوشتن ، هرچند کوتاه ، هرچند روزمره ، سعی میکنم یادم بمونه و بنویسم

خوبین ؟؟

واقعا دلم واسه این فضا تنگ شده بود

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۲۷ فروردين ۹۶

282 : از این طرفا !!

+ بعد از مدت های زیاد ، تلگرام ُ نصب کردم ، اونم ب شکل موقتی ، چون کار دارم

بعد از ی چند روز پاکش میکنم

خب زودتر از روز نیازم نصبش کردم ، چون میدونستم تا چند روز باید جواب تبریکات و تعجبات بقیه رو بدم

از دیشب تا همین الآن دارم جواب تبریک میگم !

و ظاهرا هنوز هم ادامه داره :

بلاخره تلگرامی شدی !! دیدی طاقت نیاوردی !! گول خوردی ؟! و خیلی چیزای دیگ


اینقد گفتم از این شبکه ها و چت و علی الخصوص تلگرام خوشم نمیاد ک همه شدن سراسر تعجب ک تو کجا اینجا کجا ؟!

من واتس اپ ُ دوس داشتم و دارم

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵

281 : رئیس ِ همیشه در صحنه

+ ینی کافیه ی روز من دیر برسم سرکار (حالا خودمونیم هر روز دیر میرم !) یا احیانا زودتر برم بیرون

بـــــآید رئیس ُ ببینم

راه نداره انگار !!

حالا میخاد حتی پرنده بشم روی هوا ، میبینم اون بالا رئیس داره پر میزنه سلام میکنیم !!

ینی شما بگو ی جـو آبرو ... ×


+ حرم بودم ، بمحض اینک وارد شدم ، درها رو بستن ، دیگ اوووج خوشحالیم بود ، میتونستم ب ضریح دست بزنم

(میدونم ک میدونین ولی میگم واسه کسایی ک احیانا نمیدونن ؛ وقتی میخان ضریح مطهر و اطرافش ُ بشورن ، درها رو میبندن ؛ کسایی ک داخل هستن ُ از جلوی ضریح بیرون میکنن ، ینی درواقع همه غیر از کسایی ک مشکلی دارن احیانا و نمیتونن ب ضریح دست بزنن ؛ پس اگ ی وقت حرم بودین ُ دیدن درهای سمت ضریح ُ بستن ، ساده نباشین زود برین بیرون ، فوقش نیم ساعت طول میکشه تا بیرونتون کنن ، بعد دیگ تا دو ساعت یا بیشتر نه هیچکس میتونه وارد بشه نه خارج ، غیر از همون خادم هایی ک داخل هستن)


خب در اینجور مواقع فقط آقایون حریف خانوما میشن !!!

عاخه مگ بعضیا بلند میشن ؟؟؟ نِــمیرن ک !! هی وایمیستن ، دیگ گاهی خادما مجبور میشن آب ُ باز کنن ک مگـــــ برن مردم !!


نزدیک ضریح بودم ، در اووووووون همهمه و شلوغی می خواستم عکس بگیرم ، عکس ُ گرفتم



ی دفه از کنارم ی دست مردونه اومد نزدیک گوشیم

نگاش کردم ، گف : گوشیتو میگیرمـــآ

گفتم : خب منم نــمیدم !!

والااا ! چی فک کردی داداش ؟!

من از این صحنه خفن ترا هم عکس گرفتم شما حواستون بهم نبوده  : دی

دریافت

دریافت

(وقتی میگم بنده های خدا مجبور میشن کارشون ُ شروع کنن ُ آب ُ باز کنن ینی این صحنه ها)


+ خانوم دکتر در حال دعا خوندن ؛ مامی خانوم میگن : داره دعا میخونه جواب نمیده ؟

میگم : آره ، میگن : کجای دعاس ؟

میگم : اونجاش !!! خب چجوری بگم کجای دعاس !!؟!


مامی خانوم میگن : اون سرویس قابلمه ک خریده بودیم ُ ندیدی ؟

میگم : چرا ، زیر تختمه !

میگن : چی ؟؟ کجاس ؟

میگم : خب چه سوالایی میپرسین ، مگ توپ فوتباله ک وسط خونه باشه احیانا دیده باشمش !

میگن : خب نـیست اصلا ، نـدیدیش ؟

میگم : چرا ، سر چهارراه بساطش کردم !!

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵

279 : رهایی بعد از 45 دقیقه !!

+ خونه داییم روضه بود ، آخر زیارت عاشورا رسیدیم ، خانوما همکف بودن ؛ ی کاری داشتم طبقه داییم ، رفتم بالا !

خب توی آسانسور بین طبقه سه و چهار گیر کردم

اول هرچقد تلاش کردم فایده نداشت اصلا

دیگ خداروشکر گوشیم آنتن داد ُ ب دخترداییم خبر دادم ک من گیر کردم

اون طفلکم نرفته بود روضه ک درس بخونه ، از وقتی گفتم اومد پشت آسانسور نشست باهام حرف میزد ک نترسم

اولاش ک روشن بود ، بعد شد سیاهی مطلق

میگم خوبه آدم یاد قبر و قیامتش میکنه ، فقط زیادی گشادتر از قبر بود !!!


خلاصه ک بعد از 45 دقیقه بلاخره آزاد شدم !!

فاطمه جون میگه : زنگ میزدی آتش نشانی ! گفتم : بابا وسط روضه ، حالا مردم فک میکنن چخبره !!!!

بعدم هرکسی ی جوری میمیره دیگ ، اینم تقصیر من ک نبوده ، خدا خواسته اینجوری بشه ؛ بعدشم بنده های خدا داشتن کلی باهاش سر و کله میزدن ک درستش کنن

میگه : آخرش این خونسردیت کار دستت میده ×..


فقط میترسیدم مث تو فیلما ی دفه با سرعت بیوفته پایین ..


* وقتی روضه آخرش بود ُ داشتن چراغا رو خاموش میکردن رسیدم ب مجلس !!!!

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )