۳۴ مطلب با موضوع «شیــرینـی هـآی زنــدگـی» ثبت شده است

297 : جواب میده !!

+ دیشب داشتم دورهمی میدیدم ، "مارال فرجاد" داشت داستان عاشق شدن و ازدواج کردنشو تعریف میکرد

میگف : وقتی همسرشو دیده ب دوستش گفته این چرا اینقد قیافه گرفته ؟؟؟ فک کرده کی هس ؟؟؟ ایییییییییش !!!

و بعد اضافه کرده ک چقد ب درد شوهری میخوره  : دی

بعد مهران مدیری گف : پس از این ببعد هرکسی ُ دیدین ازش خوشتون اومد ، بگین فک کرده کی هس ؟؟

بقیه اش خودش درست میشه  : )))


راست میگه  : دی

منم دقیقا همون لحظه خطاب ب خانواده گفتم راست میگه !!

دفعه اولی ک خیلی وقت پیش (حدودا یک سال و نیم پیش) با همسری با هم صحبت کردیم ، بعدش خیلی اعصابم خورد بود

همش میگفتم فک کرده کی هس ؟؟؟؟ اینقد قیافه میاد ؟؟؟ پسره مغرووووور و قِس علی هذا  : دی

و شد  : دی


البته ی تبصره داره ؛ حواستون باشه اون لحظه حستون باید واقعی باشه ، همراه با حرص خوردن فراوان  : دی

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۶

296 : بزن باروووون ، ولی حالا آرومم بباری قبوله هااا !!

+ ینی هربار ما نیت کردیم بریم پارک ، هوا بارونی شد اونم تند !!

همراه با طوفان و رعد و برق !!!

و در مواردی دیده شده ک حتی باید نماز آیات خوند از شدت ترس از رعد و برق !.! 

اشکال نداره ؛ ببار ، ببار ک در هر شرایطی عشقی :/  : دی


+ خانوم دکتر : ای وای مردم توی میدون شهدا خیس شدن

 : چخبره مگ ؟

خانوم دکتر : آقای رئیسی صحبت داشتن

: مردم ُ ول کن ، برو پایین کشکا رو از زیر بارو بردار ک خیس شدن : ))

[ لازم بذکره ک این کشکا یک هفته ای توی حیاط بودن ک خشک بشن ، با این وضعی ک ما از جامون تکون نمیخوریم ، فک کنم حالا حالاها باید همونجا بمونن : ))) ]


+ درسته گفتن "تپ 30" تا آخر هفته توی مشهد رایگانه !

اما بشرط اینک پیداش کنی : / 

ما ک هر وقت لازمش داشتیم ، توی هر محدوده ای بودیم ماشین نداشت : |

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۶

289 : بر سر آنم ک پای "صبر" در دامن کشم ...

+ یادش بخیر !

از 30 خرداد جز پیش نویس ها بوده ک ی روزی پست بشه !!

اگ این مدتی ک نبودم ، میبودم ، حتما ی روزی پستش میکردم ..!×

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

287 : دخترم "فاطمه"

+ خب من همیشه این مد نظرم بوده ک اسم دختر فقط و فقط "فاطمه" باشه

چون حدیث داریم از پیامبر (ص) ب این مضمون ک در هر خانه ای ک "فاطمه" باشه غم راه نـداره

و الان هم یک حدیث دیگ خوندم ک نوشته بود ب اون خونه فقـر راه نـداره


همه میگفتن خب این نظر توئه ، باباش چی ؟

میگفتم خب پدرشم باید قبول کنه دیگ ، اسم بهتر از "فاطمه" ؟؟!×

و خب خداروشکر پدرش هم قبول کرد  : دی


چندوقت پیش همکارم گف دیشب خوابتو دیدم

خواب دیدم با مامانت و بچه ات ک "دختر" هم بوده ؛ اومدی ک واسش اذان بگن

گف خیییییییلی خوشگل بوده ، سفیــــد ، چشم مشکی ، چشماش درشت (تعریف از خود نباشه میگف شبیه خودت بوده  : دی )


خلاصه دیروز نمیدونم بحث چی بود ک ی دفه گف آره دیگ "فاطمه دخترت" !!!

گفتم تو از کجا میدونی اسم دختر من چیه ؟

گف تو خوابم دیگ ، اسمش فاطمه بود


دیگ ظاهرا اسمش فقط باید "فــآطمه" باشد  ; )

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

281 : رئیس ِ همیشه در صحنه

+ ینی کافیه ی روز من دیر برسم سرکار (حالا خودمونیم هر روز دیر میرم !) یا احیانا زودتر برم بیرون

بـــــآید رئیس ُ ببینم

راه نداره انگار !!

حالا میخاد حتی پرنده بشم روی هوا ، میبینم اون بالا رئیس داره پر میزنه سلام میکنیم !!

ینی شما بگو ی جـو آبرو ... ×


+ حرم بودم ، بمحض اینک وارد شدم ، درها رو بستن ، دیگ اوووج خوشحالیم بود ، میتونستم ب ضریح دست بزنم

(میدونم ک میدونین ولی میگم واسه کسایی ک احیانا نمیدونن ؛ وقتی میخان ضریح مطهر و اطرافش ُ بشورن ، درها رو میبندن ؛ کسایی ک داخل هستن ُ از جلوی ضریح بیرون میکنن ، ینی درواقع همه غیر از کسایی ک مشکلی دارن احیانا و نمیتونن ب ضریح دست بزنن ؛ پس اگ ی وقت حرم بودین ُ دیدن درهای سمت ضریح ُ بستن ، ساده نباشین زود برین بیرون ، فوقش نیم ساعت طول میکشه تا بیرونتون کنن ، بعد دیگ تا دو ساعت یا بیشتر نه هیچکس میتونه وارد بشه نه خارج ، غیر از همون خادم هایی ک داخل هستن)


خب در اینجور مواقع فقط آقایون حریف خانوما میشن !!!

عاخه مگ بعضیا بلند میشن ؟؟؟ نِــمیرن ک !! هی وایمیستن ، دیگ گاهی خادما مجبور میشن آب ُ باز کنن ک مگـــــ برن مردم !!


نزدیک ضریح بودم ، در اووووووون همهمه و شلوغی می خواستم عکس بگیرم ، عکس ُ گرفتم



ی دفه از کنارم ی دست مردونه اومد نزدیک گوشیم

نگاش کردم ، گف : گوشیتو میگیرمـــآ

گفتم : خب منم نــمیدم !!

والااا ! چی فک کردی داداش ؟!

من از این صحنه خفن ترا هم عکس گرفتم شما حواستون بهم نبوده  : دی

دریافت

دریافت

(وقتی میگم بنده های خدا مجبور میشن کارشون ُ شروع کنن ُ آب ُ باز کنن ینی این صحنه ها)


+ خانوم دکتر در حال دعا خوندن ؛ مامی خانوم میگن : داره دعا میخونه جواب نمیده ؟

میگم : آره ، میگن : کجای دعاس ؟

میگم : اونجاش !!! خب چجوری بگم کجای دعاس !!؟!


مامی خانوم میگن : اون سرویس قابلمه ک خریده بودیم ُ ندیدی ؟

میگم : چرا ، زیر تختمه !

میگن : چی ؟؟ کجاس ؟

میگم : خب چه سوالایی میپرسین ، مگ توپ فوتباله ک وسط خونه باشه احیانا دیده باشمش !

میگن : خب نـیست اصلا ، نـدیدیش ؟

میگم : چرا ، سر چهارراه بساطش کردم !!

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵

270 : خودتی !!

+ داشتم سیب میخوردم ؛ آبش پرید توی گلوم ، باز هم داشتم خفه میشدم


خانوم دکتر میزد پشتم ، گف : خب عاخه چرا اینجوری میخوری احمق !!!!!!!!!
در همون حین گفتم :  خودتی  : دی
گف : هیچوقت نباید کم بیاری ، نه ؟ داشتی خفه میشدی !!!
ینی تو رو توی قبرم بذارن ، اگ کسی چیزی بگه سرت ُ میاری بیرون ، جوابش ُ میدی باز میخوابی  : )))


پ.ن : توی خانواده ما "فحش" هیچ جوره اش جا افتاده نـیست

و کسی هم ب شوخی بخواد ب کار ببره با واکنش سریع مامی خانوم مواجه میشه

اولش تعجب کردم از این کلمه ×

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۹ مهر ۹۵

253 : عشـــق است غـــدیر

+ جا داره با افتخــآر عرض کنم ک من عــــــــآشق امام علیم و همچنین عاشـــق غــدیر


"الحــمدلله الذی جعلـنآ من المتمسکین بولایه امیـرالمومــنین"


تا جایی ک یادم میاد و یادم نمیاد و حتی من نبودم ! ما همیشه صبحای غدیر مجلس داشتیم ، ینی پدربزرگم ، و بعد از ایشون هم ادامه پیدا کرده

اصولا 6.6:30 صبح شروع میشه با دعای ندبه و بعدش هم صبحانه

و تا جایی ک من عقلم میکشه و یادمه ! ما همیشــــــــه خدا دیــر میرفتیم !! و اتفاقا هـــــرسال هم می خواستیم زودتر برسیم !

لااقل قبل از اینک نصف مهمونا بیان ! (وقتی میگم مهمون نه یک مجلس مختصر ، حدودا 5-6 هزار تا مهمون هس ، یک مجلس گسـترده)

و جالبه ک همیشه از وقتی بچه بودم ، چه دبستان چه دانشگاه حتی ! همه فک میکردن من سیدم ! حتی معلما ؛ وقتی میگفتم من سید نیستم همشون تعجب میکردن !!!

نمیدونم چجوریاس ، شایدم سیدیم ُ خودمون خبر نداریم


و ایضا نمیدونم ک چه کسی باب کرده ک فقط سیدا باید عیدی بدن ؟!؟! روز غدیر روزیه ک همه میتونن عیدی بدن و هیـــچ اختصاصی ب سید بودن یا غیرسید بودن نداره

امام صادق (ع) می فرمایند : عیدی یک درهم در روز عید غــــدیر، معادل هزار هزار درهم است .

ب هرکسی می خواستم عیدی بدم ، میگفتن : مگ سیدی ؟؟؟

گفتم : مگ سیدا فقط باید عیدی بدن ؟ نـگفتن ک سیدا ، گفتن هرکســی ، همــه

و خیلی شنیدم از کسایی ک اهل عیدی دادن گسترده بودن توی این روز ، ک همیشه گفتن ما هرچقد عیدی دادیم غدیر ، چندبرابرش ب خودمون برگشته ...

شده حتی یک 500 تومنی عیدی بدین ، شده حتی یک جوراب ، یک روسری ، هرچیــزی ، این نفس ِ عیدی دادن مهمه و واقعا فضیــلت داره و سفارش و تاکید شده


همونطور ک ب روزه گرفتن در این روز خیلی تاکید شده ، و یکی از چند روز مهم سال هست ، ب اطعام دادن و غذا دادن در این روز هم خیلی سفارش شده

امام رضا (ع) می فرمایند : هرکس مؤمنى را در روز عید غـــدیر، اطعام دهد مانند آن است که همه پیامبران و صدّیقین را اطعام کرده است.


خب موفق شدم ب زووووور هم ک شده روزه خانم دکتر ُ باز کنم  : دی  ینی دنبالش میدوئیدما  : دی


و همچنین خیلی سفارش شده ک هــرچیز نو و جدیدی ک دارین ، در این روز افتتاحش کنین

و تا جایی ک یادم میاد از بچگی همیشه لباسای جدیدی ک میخریدم ُ نزدیک بود ب عیدغدیر ، مامی خانوم میگفتن : نگه دار روز عید غدیر حتی شده یک بار توی این روز بپوش

من کلا مدلم اینجوری نیس ک یک فصل خاصی خرید کنم ، هرچیزی لازم داشته باشم میخرم ؛ ب وقتشم کاری ندارم

ک مثلا حتما سال نو چیز جدیدی بخرم یا سرتاپا رو نو کنم ، ولی این داستان واسه غدیر همیشه بوده

ینی اگ چیزی لازم داشتم ک نزدیک غدیر بوده ، همه رو میذاشتم ک غدیر اول بپوشم

و خب امروز کم مونده بود خودم ُ عوض کنم !


میدونم ک واقعا کار خود ِ خداست ، عظمت این روزه ، ک انگار یک شادی خاصی توی دلمه ، دلم شاده ؛ غما هس ولی شادی عظمت این روز میچربه
(همیشه گفتم من امام علی رو خیلی دوس داشتم ، ولی از وقتی نجف ُ دیدم ، وضعیت کاملا فرق کرد و اونجا بود ک عاشق شدم)

و واقعا عظمت این روز ، دیدن عکسای حرم امیرالمونین توی این روزا ، واقعا فوق العاده اس

باید نزدیک غدیر نجـف باشین تا ببین چه وضعیه اونجــآ

از در ُ دیوار حرم گـــل میباره ، عظمت ایوان نجف ، شادی خاص شیعیان ، ذوق ُ شوقشون ، تمیزکاریاشون واسه عید ؛ همه چیز عالیه


هرسال جناب پدری بعد از مراسم صبح ، میرن روستاهای اطراف مشهد واسه مراسم غدیر ، خانم دکترم چندساله ک غدیر نجفه ؛ ک امسال بخاطر قلب مامی خانوم نرف

امسال اولین عید غدیریه ک هممون تا بعد ناهار پیش همیم


عیـــــدتون خیـــــــــــــــــــلی مبــــآرک

التمــآس دعــآی زیاد

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۳۰ شهریور ۹۵

243 : یحتمل بچه ام پسره !

+ دیروز داشتم توی اینستا عکس نوزاد میدیدم ، ی دفه یادم افتاد اِاِاِ !! من دیشب خواب دیدم !

خواب دیدم یک بچه داشتم ، نوزاد بود ، وای خدا کوچــولو بود ، حسش واقعـــآ فوق العاده بود

جالبه من در واقعیت با بغل کردن بچه هیــچ مشکلی ندارم ، کاملا بلدم ؛ ولی توی خواب انگار یکمکی هول شده بودم 

می خواستم بهش غذا بدم ، وقتی یاد حسم افتادم کلللللی حسای قشنگ اومد توی وجودم


من خواب اینک بچه دارم زیاد دیدم ، چه خواب اینک ی بچه نوزاد داشته باشم ، بچه چند ماهه ، چه حتی وقتی بچه می خواست بدنیا بیاد

هروقت از این جنس خوابا میبینم ، تا ی هفته توی توهمم  : دی حسش همراهمه ، ولی این بار زود حسش پرید !!×

جالبه ک خیلی وقته از این خوابا ندیده بودم ، و اصلا هم توی فکر هیچ بچه ای نبودم ، ولی تا حالا خواب ندیده بودم ک بخوام ب بچه ام غذا بدم !


و بیشتر تر جالبیش اینه ک توی همه خوابام ، بچه ام پسره !!!


+ رئیس میگه فلان فایل ُ الآن واستون میفرستم

میگم : واسه من ؟

میگه : آره دیگ

میگم : خب من تلگرام ندارم !

با ی خوشحالی شگرف ! میگه : واقعــــــــا بهتون تبریک میگم ، راااااااااااحتین

میگم : آره ، دارم زندگی میکنم

میگه : آره واقعــآ ، آفریــن ، خیــــــــلی کار خوبی میکنین

(البته فک میکردم ناراحت بشه ، چون روند یکم سخت تر میشه ؛ ولی ظاهرا دل همه پُره !..)
  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۱۵ شهریور ۹۵

241 : عروس چقد قشنگه ؛ خوش بحال دوماد : دی

+ رئیس و مهندسین شرکت بشـــــدت تخصصین ، ینی حرف زدن عادیشون فوووول آف اصطلاحات خیلی حرفه ایه ، خییییلی هم آپ تودیتن ؛ طوری ک مثلا از اینجا کنفرانس آنلاین دارن با فلان مهندس معروف آمریکایی  (مرگ بر آمریکا!)

خب من واقعا در حد اونا نـمیدونم ، رشته من ک مهندسی کامپیوتر ُ سخت افزار نـبوده ؛ درسته ک یاد گرفتم ُ آموزش دیدم ، ولی قطعا خیـــلی چیزا هس ک اونا میدونن ولی من نه

در نتیجه اینقد زخم خوردم !!!  ک تا ی چیزی از صحبت های رئیس ُ نـمیفهمم سریـــعا صابون مورد تمسخر واقع شدن ُ ب خودم میمالم ُ اعلام میکنم ک آقا من نـفهمیدم !

نـدانستن ک عیب نـیس ، نـپرسیدن عیب است ؟!..

رئیس صدام میکنه میگه : هستین ؟

ی چیزی ُ میگه ، میگه بلدین چجوری ؟

[خطاب ب همکارم میگم : فحش میده ؟  : دی]

میرم پیشش میگم بله ! و چون رئیس ید طوووولایی در مسخره نـمودن دارن  : دی 

سریع بعدش اضافه میکنم : البته اگ منظورتون ُ درست متوجه شده باشم ، بله بلدم !

میگه : بیا

نشونم میده ، میگه : بلدی ؟ میگم : بله !

این چیزا ک دیگ واسه ما آب خوردنه ، چی فک کرده راجع بمن ؟  : /


+ امروز ساعت 11 اومدم سرکار !! (خسته نباشم واقعا  : دی)

ساعت 8 با نگار (سرو روان) حرم قرار داشتیم ؛ طفلک از بوق صبح بخاطر من زابراه شده بود

همونطوری ک از نوشته هاش مشخصه ، واقعا دختر گرم ُ آروم ُ بامحبتی بود ؛ ینی تصورم با چیزی ک در واقعیت ازش مشاهده کردم تفاوتی نـداشت ، همینقدر خوب راجع بهش فک میکردم

شاید بتونم بگم از بین چندین نفری از بچه های مجازی ک هم ُ دیدیم ، جز معدود آدمایی بود ک واقعا باهاش راحت بودم ، هیچ چلنجی حس نـمیکردم ، واقعا مصاحبت باهاش لذت بخش بود


خب امروز سالگرد ازدواج حضرت زهرا و امام علی (ع) ، گفتم بیا بریم جایی ک عقد میکنن ، خیییییلی شلوغ بود ، البته نه در حد شلوغی "غدیر"

خب صبح زود فضیلت جاری شدن خطبه عقد بیشتره (سحر ، بعد از نماز صبح) ، ولی مردم ساعت 9-10 هم عقد میکردن !! واسم سوال بود اینا مرداشون کار ُ زندگی ندارن این وقت روز ؟  : دی

نکته دیگ ای ک واقعا جالب بود واسم ، شباهت نسبتا زیاده نگار با ماه-ی بود ، حــتی : انگشتر عقیق دستش !!

جز معدود افرادی بود ک اگ بازم اومد مشهد دوس دارم ببینیم هم ُ 


+ بلاخره رسید 13 شهریور ، مجلس عقد فاطمه جون

مسلمه ک خیلی زیاد واسش خوشحالم ، ولی اینک عزیزترین، نزدیک ترین،صمیمی ترین دوستت ، ازدواج کرده و عملا متعلق ب یک نفر دیگ شده ؛ و بدتر از اون اینک داره واسه همیشه میره تهران  ؛ ی حس غربتی داره ، ی حس خیلی خاص

من این حس ُ دوبار تجربه کردم ، ی بار هم واسه ازدواج ماه-ی (البته نه در این حد) ؛ هرچند اون دیگ کلا رف خارج از دسترس ؛ بازگشتشون قریب الوقوعه

هرچند رابطه من با فاطمه جون کلا فـــرق داشت


ولی ب این نتیجه رسیدم این دوریا ، این کمتر در دسترس قرار گرفتن بعضی از آدمای مهم زندگیت و حتی حذف شدن بعضی از عزیزات ، تغییر جایگاهشون پیش خودت و خیلی چیزای از این قبیل ، همه اش لازمه تا بزرگ بشی ، لازمه تا بزرگت کنه ، زندگی اینجوری بهت درس میده ؛ درسایی ک ممکنه هیچوقت در شرایط عادی بهشون پی نـمیبردی


این دعا بتازگی جز دعاهای مهمم شده بعد از شنیدن خبر هر ازدواجی :

امیدوارم چه عروس ُ دومادایی ک امروز دیدیم چه فاطمه جون ُ اقوام تازه مزدوج شده ، هیــــــــچ کدومشون حتی ثانیه ای تا آخر عمرشون از انتخابشون پشیمون نــشن ، هیــــچوقت

الهــــــــی آمیــــــن

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۱۳ شهریور ۹۵

236 : پیری ُ هزار ..!

+ بخاطر پیاده رویم ، سعی میکنم مخصوصا صبح تا ظهر ک میرم بیرون ی شیشه آب همراهم باشه

حرم بودم ، داشتم میرفتم بیرون

ی پیرزنی ک ب معنای واقعی کلمه کمرش دولا بود ، خانوم خادم دستش ُ گرفته بود ُ آهسته آهسته از پله ها میاوردش بالا

وقتی رسید بالا شنیدم خادم بهش گف : مادرم شما اینجا باش تا من برم واست آب بیارم

شیشه آبم ُ دادم ب خادم ، گفتم فقط بهش بگین ک دهنیه  : دی

پیرزن دید ، تا شیشه رو دادم دستش همونطوری ک خم بود ، دستم ُ بوسید

خییییییییییییلی شرمنده شدم

نـمیدونم چرا ، ولی پیرزن خیلی دلنشینی بود ، اصن چون خیلی ب دلم نشسته بودم واستادم ُ داشتم بالا اومدنش ُ نگاه میکردم


+ ی بار دیگ هم حرم بودم ، وقت نـداشتم ، با فاطمه جون قرار داشتم ، خودم میخاستم دعا ُ نماز بخونم

پیرزن کناریم گف دخترم بیا واسم جامعه کبیره بخون !!!

حالا هیچی هم نه ، جامعه کبیره !! میگن اصولا پیرزنا ک واسمون بخون ، ولی مثلا امین الله

گفتم ببخشید حاج خانوم وقت نـدارم

هرچی گفتم اصرار کرد ک بخون

منم شروع کردم ب خوندن ، حدود 10 مین تموم کردم

بعد از اینک تموم شد ، برگشت ی نگاهی بهم کرد ، روش ُ کرد اون طرف ، رف  : دی

خب تند تند خوندم واسش ، بعد جالبه خودشم یاد داشت !! مثلا من میومدم نفس بگیرم میدیدم خودش داره میخونه  : /

خب مادرجان وقتی میگم وقت نـدارم ، دیگ اصرارت چیه ؟ تشکرم نه ، لااقل خداحافظی میکردی  : دی

بعد از اون روز ، ی چندباری دیدمش اون پیرزن ُ ، با نگاهش میخاس بزنتم !!


+ سوار اتوبوس بودم ، ی پیرزنی سوار شد

خانومی ک صندلی جلو نشسته بود ، گف مادرجان عقب جا هس ، برین اونجا بشینین

پیرزن هم سریـــــع گف : خودم میبینم جا هس ، کور نـیستم ، حتما نـمیتونم تا اونجا برم ، لازم نـیس شما بگی

: |

توی دلم گفتم حقته هیـــچ احدی بهت جا نـده


+ ی حدیث دیدم خیــــلی واسم جالب بود (البته من نقل ب مضمون میکنم ، عین عبارت یادم نـیس)

پیامبر اکرم (ص) : حسن خلق باعث آمرزش گناهان میشود .

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۹ شهریور ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )