+ تا ساعـت 2:30 شب حرف میزدیم ! خب بازم خــ❤ــدآ رو شکر ک تهــش نتیجه رضایت بخش بود
گفتم زهـرآ جان دیگ شب بخـــیر ! شما فردا تا لنـگ ظهر می خوابی ، من طفلک باید صبح زود بلند شم برم سرکــآر - _ -
صبح هم طبق معمــول !!! خواب موندم : $ ساعت 9 بدو بدو حاضر شـدم
توی کوچـهـ ک داشتم میرفتم ، ی جا دیدم همه مغـآزه دارا از مغازشون اومدن بیرون و بعضی از مردم از سر و صدا اومده بودن توی کوچه !
منم عجله داشتم وقت نــدآشتم وایسم فضــولی : ))
دو تا آقای کت و شلواری جلوی ی خونه وایســآده بودن
یکیشون داشت با پلیس تماس میگرفت و آدرس میداد ، اون یکی دیگ هم آروم آروم عقـــب عقـب میرف ، ی دفه پا گــذآشت ب فــــــرآر
اون یکی دیگ هم انگـآر برق گرفــتنش شروع کــرد ب دوویدن و هـــوآر ک : " بگیــرینش پِـدَ ســَ ... ُ " : )))
مردم خوش غیــرت ما هم صاف صاف واستاده بودن ب تمـآشا و حتی دریغ از ی تکون دادن کوچولو ب خودشون ک بی غیرت میبینی داره میدوئه ، حداقل تو ک جلوشی بگیرش ...
اینقـــــــــد دویید تا بلاخره گرفتش ، ایندفه از یقه گرفته بود و ولش نـمیکــرد !
دوبـآره تماس گرف با پلیس و گف گرفتمـــش !! بیایـن
بازم خوشـآ ب غیـرت مردای قدیم ، ی پیـرمرد فقط اون بین بود و میگف حالا یقشو ول کن !
تا ب حــآل توی عمــرم دزد ب اون باکلاسی !
اتوکشیــده ، کت و شلوار ، ریش پورفسوری و کامـــلا مــرتــب ، اونم ساعت 8-9 صبــــح !!!!!!!
نــدیده بودم !
از صبح زود پاشده دنبال ِ کارش دیگ : /
ولی خوشم اومـد گِرفــتش ; )