۲۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

94

+ ی خــآنومی دو تا دخـتر داشـتهــ ، یکیش خیـــــلی خوب ُ سر ب راه ُ حـتی از پدر ُ مادرش هم خیـــــــــلی بهــتر

ولی اون یکی دیگ کاملا متضــآد ُ داغـــون ، جـوری ک پدر ُ مادرش از دستش عاصی شده بودن

خـانوم دکتر ازش پرسیده بود : چجوریاس ؟ خب چرا اون یکی اینقدر خوب ، این یکی اینجوری ؟

گفتـهـ بود اولین باری ک با همسرم رفتیـم مـکــهــ ، دعــآیی ک کردیم این بود :

خــــــــدآیا یک بچـهــ صـــــآلح ب ما بـدهــ !

و خـب دعامون اجابت شد !

خـآنوم دکترم گفـتهــ خب چرا اینجوری دعا کردین ؟ میگفتـین بچـهــ های صالح !!

اونم معــترف شدهـ ب اشتباهش ُ گفــتهــ تقصیــر خودمون بوده ک حواسمـون نــبوده چجـوری دعــآ کنیــم


در دعـــا کردنمـون خــیلی دقــت کنیــم ، ی وقت دیدیم همون زمانی ک داریم خیلی خیلی الکی با خـــدآ صحبت میکنیم ُ حواسمون نــیس ، همون دعــآ اجابت شد

و ب قول معـروف در همون لحـظهـ مـرغ آمیــن از بالای سرمون گذشت ُ دعامون ُ شنیـد ُ اجــآبت شد

ینی ماها هرچـی میکِشـیم از خودمون مـیکِشیم ! هر لحـظهـ ی چیـزی میگیـم ؛ یکم پیش خودمون منطـقی فک کنیـم میبینیم ک دعاهامون یا با دعاهای بعدیمون در تضـآدهـ یا با اعـمالمون

خودمونم دقیـقا نــمیدونیم چی می خوایم ، خب خـــدآ چی ُ اجابت کنهـ واسمون ؟!؟!!

حــتی یاد نــدآریم درســت دعــآ کنیــم

+ گــوش کـنیـد

[ کلیک ]

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۲۹ فروردين ۹۵

93

من : جناب پدری شما اون جعبـهـ قاب هـآی "یاعـلی" توی پارکینگ ُ بلند کردین ؟؟؟

( لازم بذکره ک جناب پدری بدلیل بیماری قـلب اجازه بلند کردن هیـــچ شی سنگین بیشـتر از یک کیـلو را نــدآرند ، ابــدآ )

جناب پدری : نــهــ

من : پس کی بلندش کرده ؟

مامی خـآنوم : حتما خانوم دکتر بلندش کرده ، آخ آخ

من : نــهــ بابا ، خیـــلی سنگینهـ ، تنهایی نــمیتونهـ

مامی خـآنوم : پس کی کرده ؟

من : اجــنهـ

جناب پدری : کــــــــــی ؟؟

من : اجنـهـــ  : دی

جناب پدری : خـب دستـشون درد نــکنـهـ ، خــــدآ خیــرشون بـده !!!

: )))


پ.ن :  خـآنوم دکتر نـیست ُ من راحـت اظهار نظر میکنم در این زمیـنهـ  : دی

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۸ فروردين ۹۵

92

+ آغـــآز عشـق سخت تر است یا انتهـآیش ؟!

گــوش کـنید

[ کلیک ]

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۸ فروردين ۹۵

91

+ نـهـ شـرع نـهـ عـرف و از اون مهـم تر عآطـفهـ من اجازه بده شما پاتونو از ی گلیمی اون طرف تر بذارین

وگرنه همینجا پیاده میشم

و ی نکته دیگـهـ

من ب هیچکس غیر از خودم تعلق نــدارم

ب عبارت بهتر مال ِ کسی نــیستم

- وقتی قبول کردی برسونمت فک کردم توام ب اندازه من دلتنگ بودی این روزا

+ قبول کردم چون بین ما هنوز ی بند مشترک هست

پسرمون

امیـد

شاید مجبور باشیم گاهی همدیگرو ببینیم

بخاطر ِ آیـنده اون بچـهـ

- خبـرش ُ دارم هفته پیش رفتی دیدیش

+ بعـلهـ

ی مادر چی می خواد جز اینک هفته ای یکی دوبار ی چند ساعتی زیر نگاه ِ سنگین بقیـهـ پاره تنش ُ ببینـهــ ؟!

ممنون واقعـآ

- موقـتیهــ این روزا شهـرزاد

میگــذرهـ

 این وسط تنها چیزی ک مهمه اینه ک من ...

من

من هنوز با همه وجودم دوستت دارم

عاشقتم

+ خواهش میکنم اینقد تجاوز نـــکن ب حریم این کلمه مظلوم ِ بی پناه 

تو عاشـقی ؟

تــو عاشقـی واقعا ؟؟

عـآشق چیزی رو با چیـزی تاخــت نـمیزنهـ

عاشق زندگی ساده رو با من نــمیذاره تو ی کفهـ ، زنـدگی پر جلال جبروت با شیرین ُ توی ی کفه دیگـهـ

عـآشـق مث بره نــمیره زیر ِ یوغ ِ بـزرگ آقـآ

عــآشـق اینقـد تـرسو نــمیشهــ ک هـنوز هــآی ب هــوی نــرسیدهـ اینجــوری آدم ُ تنهــآ ول کـنهــ بـرهــ

- بسـهــ دیگ لامصــب

من هرکاری کردم بخاطر ِ آیـنده پسرمون بوده

بخـآطر ِ آیـندهـ امیـد بودهـ

+ اِاِاِ ؟

امیـد برای آینده اش ب مـآدرش بیشـتر احتیـآج داشت یا مال ُ منال بزرگ آقـآ ؟

- سپردم بتـول چشم از این بچـهـ برنــدآرهـ

مطمئن بـآش چهارچشمی مراقبشـیم

طـوری نــمیشـهـ

+ تو اصــن میفهـمی من چی میگـم ؟

از این ببعـد هرچی دلت می خـوآد بگــو

ب حرفـآت گوش مـیکنم

ولــی ب خــودت نــگـو عــآشــق ک توهیــنهــ ب شـعــورم

الآنم اینجـآ وایستا ، نــمی خوام مادرم ببینتِت داغ ِ دلـش تازه شـهـ

- شهـرزاد ؟

من توی خـوآب و خیـآل همون روزام هـنوز

هـنوز خواب ُ خیـآل حرف زدنامون

گپ زدنامون

گفتن خندیدنامون

شام ناهار خوردنامون

شبـآ هزار ُ یک شب خوندنمون

بابا من نــمیتونم شهـرزاد

هـر روز ِ دوری تو داره طاقـت ِ من ُ بیشـتر طاق میکـنـهـ

بابا سخـتهـ واسم دوری ِ تـو

این ُ بفهــهم

چطـور این ُ بهت ثـابت کنم ؟

+ دیـر شدهـ

برای ثـآبت کردنش خیـلی خیــلی دیر شـدهـ

تو خیـلی فرصـت داشتی از زیر ِ سـآیـهـ بزرگ آقـآ بیـآی بیرون

نــیومدی

حتی مَلِک ِ جـوآن بخـت ِ هـزآر ُ یک شبـم نــبودی

وگرنـهـ من کم قصه و داستان ب گـوش تو نــخوندم

عــآشـق ِ بُــزدل عشــق ُ هم ضــیع میکنـهــ آقــآی قبــآد دیوآن سالار !





دیـالوگ مـآندگـآر


پ.ن : ینی من عــآشق این دیـآلوگ هــآ شــدم

این سـریال من ُ افـسرده کـردهـ والا

از همون اولم با ازدواجش با قـبـآد ناراحت شـدم ُ الآنم خـیلی خوشـحـآلم ک طلاق گـرفـتـهــ

شده حتی دیگ ازدواج نـکـنهــ حـتی با فــرهـآد ؛ اما دیگ هـیچوقت با ی آدم ِ بی عـرضـهـ یکی نـشهـ ...

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۲۷ فروردين ۹۵

90

+ همسـایه قبلیمون رفتن ُ خونشون ُ دادن اجـآره

کلا خواب ِ من روزای جمعه اس ، کل هفتـهــ از 6 صبح بیداری ُ کار ُ خواب کم ُ نـآمنظـم ، فقط جمعه هـا صبح خستگمیو در میکنم

اصن کل هـفتهــ ب امید ِ جمعه میرم ُ میام

( یکی نــیس بگه حالا انگار مجبورش کردن  : | )

واسه همین اگ خواب ِ روز جمعه ام بهم بخوره خیـلی اعصابم بهم میـریزه

کلا هم ی آدمیم ک در سکوت مطلق خوابـم میبره فقــط ، چون بچه کوچیک هم نــداریم کلا عـآدت کردم دیگ ، و حتی اگ از خسـتگی هم بمیرم در شلوغـی ُ سروصدا اصلا خـآبم نـمیبره

این همسایه جدید ی بچه دارن ظاهرا ( فک کنم دختر باشه ، حدود 4-5 سال ! )

دقیقا هر 5 ثانیـهـ یا حـــداکثـــــــــر 10 ثـآنیـهــ ی جیـــغ میکِشهــ

ینی روان من بهــم ریخــت دیگ ، جوری ک صبح از خواب عمیـقم بیـدآر شدم

فقط می خواستم پنجــره اتاقم ُ باز کنم ُ بلــند داد بــزنم : " خفــــهــ شـــــــو " ×

درسـتهــ چهاردیواری اختیـــآری ! ولی یکم رعـآیت فرهـنگ همسایـهـ ای هم از ملزومـآت ادب و همچنین آداب شهــرنشیــنی محسوب میشـهـ !

+ عـــجب بــــآرونــــی

مگ باز ب بهــآنه این بـــآرون یکم برن تو خونشـون ُ ما نفــــس بکشــیم !

کاش این بـآرون همیشهـ بود اینا جرات نــمیکردن بیان تو حیــآط  : /


پ.ن : اگ قصـد شستن حیـآط ُ دارین ، بذارین واسه روزای بهــآری

خــــدآ شلنگ آب ُ واستون نگهــ میدارهــ ، شما جــآرو بکِشیــن  : )
  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۲۷ فروردين ۹۵

89

+ تا الآن منتظر موندم بــره تا منم برم بخوابم !

مامی خانوم در حال نماز خوندن ، منم توی اتاقم پای pc

از پشت ِ در 

میگ خداحافظ

میگم خوش اومدیـن ، ب سـلآمت

میگ التماس دعـآ ، شب آرزوهای بزرگه !

میگم همچنین

میگه با شما نــبودم ، با مامانتون بودم

: |

من ُ ضایع میکنی ؟؟ با کسی ک نماز میخونن ک حرف نــمیزنن : /

باشــهـ !!! هروقت ازدواج کردی ب حساب زنت میرسم  : دی

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۲۷ فروردين ۹۵

88

+ گـوش کنیـد

[ کلیک ]


پ.ن : روزه سه روز پنجشنبه ، جمعه ، شنبه های ماه رجب سفارش زیادی شده  : )

( می خواستم تصویریش ُ بذارم ، گفتم حجمش ُ کم کنم کیفیتش خیلی میاد پایین ، صوتیش ُ گذاشتم ُ تا جایی ک کیفیتش خیلی بد نـشه حجمش ُ آوردم پایین ک راحت بتونین گوش کنین )

التمـآس دعــآی زیــآد و عــآجـل در این شــب ...

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۶ فروردين ۹۵

87

+ کافیـهـ بخوایم بریم جایی ، این حرف ِ همیشـهــ منهــ

"مامان چـــی بپـوشم ؟؟؟ "

تـآ خلا هم می خواد بره از من میپرسه چی بپوشم !!

: )))))


ینی من تا بحال در این عمــرم این کلمه رو از دهـآن مامی خانوم نــشنیده بودم ، و اگ توی فیلما ب گوشم نــخورده بود اصن معنیـشم نـمیدونستم

فک کنم مامی خانوم با ادای این کلمه اوووج اعصاب خوردیشون ُ ابراز کردن  : )))

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۲۵ فروردين ۹۵

86

+ گــوش کنیـد

[ کلیک ]

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۲۵ فروردين ۹۵

86

" خنده بر هـر درد بی درمـآن ... ولـش کن بی خیــآل

درد دارد خنده هـآیم ، چشــم گریـآن بهــتر است "
  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۲۴ فروردين ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )