۳۴ مطلب با موضوع «کـمی معـجـــزه خــ❤ــدآی مــن» ثبت شده است

275 : اول از همه خودم ! باید آویزه گوشم کنم

حدیث

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۵ آبان ۹۵

271 : یا مُنزِل الشفـآ و یُذهِبَ الدآء

+ دیروز حین ناهار خوردن ، تلویزیون روشن بود ُ شبکه یک داشت ی برنامه ای پخش میکرد

شوکــه شدم 

اولش ی لحظه اصن نشناختم

وقتی نادر طالب زاده رو با اون چهره دیدم !!!

دیگ غذا از گلوم پایین نــمیرفت

خییییییلی ناراحت شدم


پ.ن : اللهم اشف کل مریض ...

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۱ آبان ۹۵

252 : همدم قلب های شکسته ای ؟! واقعـآ ؟...

+ یکی از پسرخاله ها شبیه فرزاد حسنی

یکی از پسرداییام بشـــــــــدت شبیه شهاب حسینی بود ، ولی از وقتی دماغ ُ فکش ُ عمل کرد کلا همه شباهتا رو صاف کرد !

یکی از دوستا بشــــــــــدت شبیه نیکی کریمی ، ینی اصن خودشه ، باور کن !

یکی از فامیلا خیــلی شبیه لیلا حاتمی ، حتی حالتا و بعضی رفتاراش ؛ البته خیــلی خوشگل تر از اون

همکارمم شبیه مهران مدیریه ، هم قدش هم هیکلش ، هم ته مایه فیسش

هربار واسم چیزی توضیح میده خنده ام میگیره ، از این شباهت  : دی


بعضی شباهتا جالبه ، مخصوصا اون نیکی کریمی !!


+ چهارشنبه خیلی عصبانی بودم ، خیلی زیاد ؛ و حدودا یکی دوسالی هس وقتی خیلی ناراحت یا عصبانیم کلا سایلنت میشم ، سکوت محض مگر مواقع خیلی لزوم !

تا یکم بخودم بیام ، و اگر از ی شخص واقعی ناراحت باشم بتونم جمله های درست ُ حسابی پیدا کنم ک باهاش صحبت کنم و احیانا دلخوریم ُ بگم


خب چهارشنبه کلا رفتم روی سایلنت ، از سرکار رسیدم خونه

خب در مواقع لزوم صحبت میکردم ؛ مامی خانوم گیــــــــر دادن بشـدت ک بگو چیشده ؟ کسی چیزی گفته ؟ از کی ناراحتی ؟

هی میگفتم هیچی ، چیزی نیست

ولی مامی خانوم ب قول خودشون من اگ بچم ُ نشناسم مادر نیستم

و جناب پدری : ول کنین بابا بچم ُ ، هیچیش نـیست ، چرا هی بهش تلقین میکنین ؟!؟؟؟

خانوم دکتر داشت غذا میخورد ، ی چندلحظه حواسم نبود نگاش میکردم ؛ گف : نگام نکن ، غذا تو گلوم گیر کرد  : /


آخرشم همشون ب این نتیجه رسیدن ک : اصـــلا تیریپ غم ب قیافه ات نـمیاد

اصلا ناراحتت خوشگل نیست ، و نـمیشه تو ناراحت باشی

و هی گفتن : قربون درد ُ غمای دلت .!


درسته سلامتی همیشه بهترین نعمت ُ موهبته ، و واقعــآ ی تاج نامرئی سلطنتی روی سرمونه و قطــعا شاکرش هم هستم

امـآ

از آدما دلگیر نیستم . ×

ولی دلم شکسته ...


دوای دل شکسته

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۷ شهریور ۹۵

248 : مراقب باشین این روزا پرتون ب پرم گیر نکنه !

+ خیــــــــلی بدم میاد کسی با نداشتن علم کافی توی یک جمع بخاد هی اظهار فضل کنه !

اصولا هم روم نـمیشه ولی اون دفه نـمیدونم چطور روم شد و اتفاقا جواب هم داد !!


ی کتابی دستم بود ، بقیه راجع ب موضوعش بحث کردن ، ک ااا چه جالب ، خب همش ُ خوندی یا نه ؟ تهش جواب این سوال چی میشه ؟!

ک در حد همون مقدار کمی ک خونده بودم توضیح دادم !


اون بنده خدا هم شروع کرد قاطعانه ب صحبت کردن ک نخـیر ! اینجوری نیس ک این کتاب نوشته ، اشتباهه و ...

حالا توی اون جمع ، عملا داشت ب نویسنده اون کتاب بسیار معتــبر هم توهین میشد و ب واقع می خواست بگه تو کشکم نـمیفهمی !

این نویسنده بعلاوه تو با هم دارین اشتباه میکنین !


یکی دوباری گفتم ، گف نه اینجوری نـیس !

اذهان  ُتا حدی مشوش کرد  ُ در مورد صحت مطالبش ب فکر فرو برد


گفتم : شما علم داری در این زمینه ؟ عالِمی ؟

گف : نه چیزایی ک بنظرم میاد ، فک نمیکنم درست باشه

گفتم : منم علمی ندارم ؛ در صورتی این بحث ما جواب میده ک دو نفر عالِم ، با اِشراف کامل ب این قضیه ، بشینن با هم بحث علمی کنن

وقتی من و شما ک خودت میگی علمی نداری ، میشینیم با هم بحث میکنیم ، در واقع داریم سر جهل خودمون بحث میکنیم

در صورتی ک نویسنده این کتاب یک شخص ب تمام معنا عالم و صادقه

گف : راست میگی !!

و بحث تمام !× البته شانس آوردم طرفم عاقل بود/هست !


+ این روزا اصلا اعصاب نـدارم ، ظاهرا پررو هم شدم ایضا !×


داشتم از اتوبوس پیاده میشدم ، خانوم جلوییم ظاهرا چادرش ُ جمع نکرده بود ، منم نـدیده بودم ، چادرش زیرپام گیر کرد

برگشت یک نگااااه عمیـــق و خشـــــنی بهم کرد ، ینی رسما می خواست بزنتم !

گفتم : ببخشــید

پشتش ُ کرد رف !

منم رفتم پشت سرش بلند گفتم : ببخشـــــید ، بیا بـزن حالا  : دی

بدون اینک برگرده گف : خواهش میکنم !!


+ امـروز عرفه اس ، التمـــآس دعـآ

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۲۱ شهریور ۹۵

240 : اقوام هند جگرخوار !...

+ فیلم وحشتناک زیاد میبینم ، ولی میدونم فیلمه ؛ امـآ واقعیت فرق داره ، نـمیشه تحمل کرد ...

نوشته بود نـبینین ها ، ولی دیدم

شما حیوونم نـیستین ...

قلبش ُ از توی سینه اش درآورد خورد . . .

خــــدا ب بدتـرین شکــل ممکــن خوار ُ ذلیل ُ لعنــــت ُ عــذابتون کنه انشــــــــــالله ...


#بازگشت_دوباره_جگرخواران_صدر_اسلام

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۱۲ شهریور ۹۵

229

+ دو تا فایل صوتی دارم ، ک میخام بذارم اینجا گوش کنین

جت آدیو هم داره واسم فیلم درمیاره ، نـمیتونم فقط صوتیش ُ بذارم ، درنتیجه ی ویدئو

یکیش راجع ب امام رضاس ، یکی هم راجع ب فضای مجازی

اول می خواستم فضای مجازی رو بذارم ؛ ولی الآن دلم رف سمت اون یکی

با توجه ب اینک تصویریه ، حجمش زیاد نـیس

پیشنهادم اینه ک گوش کنین

[ ببینید ُ گوش کنیـد ]

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ۹۵

225

+ بماند ک دیر خوابیدم ُ بد خوابیدم ُ هی بیدار شدم .!


+ ما مشهـدی ها رسم داریم شب آخر هر روضه ای ، از امام رضا (ع) روضه بخونن

شعر اولی ک توی این فایلی ک می خوام بذارم گوش کنین هس هم ، یکی از شعرهای معروف بین مشهدی هاس

چون گوشیم اتصالش ب pc مشکل پیدا کرده ، نـشد کات کنم

من خودم خیـــلی دوسش دارم


[ گوش کـنید ]


با تو دل از غصـه رهـــآ می شـود

پــآک تر از آیـنــه ها می شـود


http://s1.picofile.com/file/8263717168/DSC_9380.JPG


+ عیــدتون مبـآرک ، التمـآس دعـآ  ( کلیک راست کنید ، عکسا رو با کیفیت بهتر ببینید )


http://s1.picofile.com/file/8263717200/DSC_9373.JPG

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۲۴ مرداد ۹۵

224

+ بخـآبم میگــذره ...
  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۳ مرداد ۹۵

218

+ 24 سالگی !

فرق خاصی با روزای دیگ نـداشت ، توقعی هم نـداشتم ک تفاوتی داشته باشه !

امیـدوارم واقعــــآ بزرگ بشم ُ رشد کنم ، و این سال از سنم ُ جوری بگذرونم ک هیچـوقت از هــرکاری ک توی این سنم انجام دادم پشیمون نـشم

انشـــآلله

همیـن


آهـآن ! صبحم ک رسیدم سرکار ، کادوی همکارم روی میزم بود

ی تیشـرت گل گلـی ، ب قول خانوم دکتر گل گلی خانوم !


فک کنم تنها تفاوتش این بود ک امسـآل رفتم حرم ُ گفتم امام رضـآ (ع) بــآید ، ینی همون "لطـفـآ" خودمون ؛ بهم کادو بدین

کادو هم اصولا باید در شان کادو دهنده باشه

و یک کادو هم نـه ! چــــــــندتا کادو می خوام

چون میدونم چیزی ک شمـآ بدین ُ پس نـمیگیرین ، همیشـگیه ، و حتما بهــترین


تازه ی چی دیگ هم گفتم !

گفتم تولدم بهم کادو بدین ، ولادت خودتونم بازم بهم کادو بدین  : دی


البته ب خـــدا هم گفتم ، خلاصه از هر امامی سر راهم بوده کادو خواستم !


و منم قطــعـآ منتظــرم


پ.ن : نظـرات بازه

از همتون پیشاپیش بسیـآر متشـکرم  : *

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۱۷ مرداد ۹۵

210

+ من ُ خانوم دکتر رفته بودیم روی منبر واسه دختردایی ک نه دیپلم چیه ؟! خجالت داره ، باید کنکور بدی ُ رتبه ات هم عالی بشه

میگفتم دو روز دیگ روت میشه بچه ات توی مدرسه بگه تحصیلات مامان من دیپلمه ؟!

خانوم دکتر گف تو خودت روت میشه بچه ات بگه تحصیلات مامان من لیسانسه ؟! اون زمان دیگ لیسانس مث دیپلمه !


خب من محیط دانشگاه ُ دوس دارم ، مخصوووووصا دانشگاه و علی الخصوص دانشکده خودمون ، اساتید اکثرا عالی ُ با اخلاق ُ مومن ، محیط تمیز ، با کللللللللی امکانات ، اصن همین امکانات خیلی زیاد بنظرم کافیه تا یکی وسوسه بشه واسه ادامه تحصیل !

خب نـمیگم ک این حرف خانوم دکتر من ُ ب فکر فرو نــبرد ، خب چرا ، ولی وقتی علاقه ای نـدارم چه کنم ؟!

بخام ادامه بدم مدیریت ُ ادامه نـمیدم ، و میدونم ک اگ بخوام ُ بخونم واسه کنکور قطعا رتبه ام خیلی خوب میشه

و همین ک بخای یک رشته دیگ رو بخونی ، ینی همه چی از اول !× تازه منابعم نــدارم دیگ بدتر !


همین همت واسه درس خوندن نـمیاد سراغم

شاید اگ سرکار نـمیرفتم حتما ادامه میدادم 

البته بگماا ! فکر کردن ب پایان نامه ارشد هم یکمکی بیشتر سستم میکنه


چند وقته حس میکنم این کار خودمم ارضام نـمیکنه ، روحم ی چیز فراتر میخاد

روحم تشنه اس ، این چیزا سیرش نــمیکنه

خودمم نــمیدونم

ولی کلا چند وقته اوضاع طبق دل من نـیس ، اصن اوضاع وفق مراد نـیست 

این روزگارم با این بازیاش ...

میدونم ک باید بزرگ شد ، فک کنم زندگی میخاد بزرگم کنه ...


+ بلاخره دیروز واسه امروزم توی تقویم رو میزیم نوشتم  " خـــدایا معـجزه کن "

می خواستم زمانی این جمله رو بنویسم ک واقعا با همه دلم ، منتظر معجزه باشم

زمانی ک کم آورده باشم ...

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۱۲ مرداد ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )