خـ❤ــدآجـون
دلم ُ گیر جایی نــکن که هیچ سنخیتی با من نـداره ...
اگه چیزی
بود که قرار نــبود مال من باشه ، مهرشو به دلم نــنداز ...
دلم ُ به جایی گره بزن
که رضات توشه
که میدونم باهامه ...
که میدونم مال خودمه ...
- زینـب خــآنم
- يكشنبه ۲۰ تیر ۹۵
خـ❤ــدآجـون
دلم ُ گیر جایی نــکن که هیچ سنخیتی با من نـداره ...
اگه چیزی
بود که قرار نــبود مال من باشه ، مهرشو به دلم نــنداز ...
دلم ُ به جایی گره بزن
که رضات توشه
که میدونم باهامه ...
که میدونم مال خودمه ...
مــولای من ، یا صــآحـب الـزمــآن :
ز بـس ک پـرده عصــیـآن گرفته چشمم رآ
تـــو ❤ در کنـآر منــی
مـــ ـــن تــــو ❤ را نــمی بیـنم . . .
+ آمـــدم دوبـآره . . .
+ همیشه کلی فکر میکردم ک دعام ُ حـروم نــکنم
اون دعایی ک میگن بعد از هر نماز واجب انشــآلله مستجابهـ
یکی دو روز پیش ب جایی رسیدم ک هیچی نــمیخواستم بگم
فقط صـلوات فرستادم
هـیچی نـگفتم ، هیــچی نــخواستم
خســتهـ شدم ...
فقط باید ی چیزی بخوام
باید واقع بین بود
چیزی ِ ک هممون کم داریمش ، یا استفاده نـمیکنیم
یاد نــداریم درست استفاده کنیم ازش
استفاده کردن ازش هــنر میخاد
کار هرکسی نـیس پذیرفتن این حـرف
"عقــل"
دیگ فقـــط می خوام دعـآ کنم ک خــ❤ـدآ بهم عقـل بده
عقـل ِبا عمـل
عقــل ِ با استـفاده
عقــل ِ مجـری
عقـل ِ مفید
عقــل ِ کاربردی
وقـتی انســآن بجــآیی رسید ک : " سُبحانَک انی کنت ُ مِن الظالِمین "
تو اینی ، و من اینم ؛ درهــآ برای انســآن باز میشود
وقتی درها بسته می شود ک گمــآن میکنم "مــ ــن" کَــسیم و "او ♥" را نــمیبینم
دیگــرآن را میبینم و "او ♥" را نـمی بینم
بعد میگویند برو خودت در را باز کن ، بـده دیگــرآن در را باز کنند اگــر هــنــر دارند ×
امــا اگر رسیدی ب آنجــا ک " اَن لا اِله اِلا اَنت "
"او ♥" را دیدی ، و صفات "او ♥" را ، قــدرت "او ♥" را ، تجــلی "او ♥" را ، حاکمیــت "او ♥" را در وجــود "اِن ِ الحُکم ُ اِلا لله"
و بعــد خودت هــم در ِ نـیســتی را کوفــتی و هســت شــدی
بعــد درب هــآ برآیــت بــآز می شــود . . .
« دوبــآره آمــده ام تــآ دوبــآره در بــزنم
اگــ ـــر جـــوآب نــیــآید ، دوبــآره در بــزنم . . . »
+ اصن فک میکنم فلسه اش همینه !
گاهـی خــــ♥ــــدآ ی شــرایـطی رو واست پیش میــآره ک بهت حــآلی کنه
ک آهــآی بنده من ک ظاهرا خوشی زده زیر ِ دلت و از همه چی و همه کَـس و حــتی من غافــل شــدی
ببین عزیــزم اگ من نخــوام هیـــــــــــــچ احــدی هیـــچ کاری ازش برنمیاد ک واست انجام بده
پس فقط خودمم و خودت . . .
آی خــــ♥ــــدآی ِ مـن
من ک جــز خودت هیــچ کیو ندارم ، ب هیـچ کدوم از خلقــتم امید ندارم
دسـتمو بگیـــر ، جلــوی بدخواهــآ جــوری بلــندم کن ک هیــچکس ب مُخَــیله اش هم خطـور نمیکرده . . .
خــــ♥ــــدآی ِ من
با بغــضـی ک یکســره داری میبینیش ، با تک تک سلولـآی وجــودم میگم
خودت میدونی چـــــنــد وقته ک هیــچـــی ُ ازت با این حال نخواستم
ک چـــــنــد وقته ک اصن هیـــچی ُ با این شــدت و حــدت ازت نخواســتم
ک چـــــنــد وقته اصن هیچی ُ اینجـــوری جــدی ازت نخواستم
ی بــآر حاجــتمو بده . . .
حــآشــآ ب کــرمت . . .
داشــتم ی پُســت ِ طول و درآز مینوشــتم ، همش غُــر و شـکــآیـت و نــآله و شــآیـدم ناشُـــکــری . . .
همیشــهــ پرهیــز میکردم از اینک مبــآدا غُــرآی دلمو بنویسم و با حــرفـآم تصــور یکی دیگ رو هم ب خــدآ حتی یکـم ، از حالت مثــبت خــآرج کنم
داشـتم مینوشتم ک نــیــــلـــو پیام داد ، ک کلی وقت گـذآشت و کــلـــی حـرف زد باهــآم ، حــرفــآیی ک واقعا جــآی تامــل داره ...
بعضــی حرفــآش خیلی ب دلم نشست ، میگن آنچه از دل برآید ، لاجـرم بر دل نشیند ...
همین بود دقیقا
دیــر یــآدم افتاد ک کپـی کنم حرفــآشو ، بــآزم همینا غنیــمتـهــ ...
+ به بزرگیش شک نکن اگه دنیا بکامت نیس ...
+ برا اون هیچکاری نداره ... واقعا هم نداره عین اب خوردنه
ولی بشین کلاتو قاضی کن چرا نمیده
یجای کار میلنگه حتما ...
+ با دلت ... از ته دلت ... همونجا که بغضیه ... همونجا که درد میکنه ....
از همونجا برو باهاش حرف بزن ....
برو بهش بگو کم اوردم ، دیگه حریف دلم نمیشم ؛ برا بهونه هاشو بغضاش...
بگو اومدم خدایی کنی
اومدم دست دلمو بگیری ، بگی اروم میکنمش ...
حتی حتی اگه اون اتفاقی که منتظرم نیوفته ...
بگو فقط ارومم کن ...
الان ارامش میخوام چیزی که ندارمش
اگه بدی شکر ... ندیم شکر
+ حس کن خدا بغلت داره میکنه
حس کن خدا دستاشو داره دراز میکنه سمتت
حسای خوب بده به دلت ...