سر ِ یک سری مســآئل و پیـگیــری درمـآن باردآری یکی از همکــآرا دیگ چند وقتـی هــس ک نمیـآد

خیــلی همش ب من محبت داشت ، هـــــرجــآیی می خواستم برم باهام میومد ، اگ بیرون بودیم با هم و شوهرش میومد ، حتما میرسوندن من ُ ، یا مثلا توی ماه رمضــون ک جناب پدری استراحت مطلق بودن ب نوعی و منم علاقه وافــر داشتم فقط ب زولبیــآ بامیـــهــ ی قـنآی خــآص ، واسم میخرید و حتی ی بار قبل افــطآر اومد دم خونمون و بهم داد ، یا شب سـردی ک تا یکی دو سـآعت از این پآشـآژ ب اون پاسـآز میرفتیم ک واسه گوشیـم ی قـآب خوشگـل پیدا کنیـم و نکــردیم ! و خیـلی محبت های دیگــ ک یادم نمیــره و منکــرش نیســتم

این خــآنم فعلا نمیـآد

از وقـتی نیومد هـــــــــی می خواسـتم بهش زنگ بزنم حالشو بپرســم ، هـــی یـآدم میرف  - _ -

یکی دیگ از همکــآرا ک بعلت حاملـگی و استراحــت مطلق دیگ نمیــآد ، جایی من ُ دید و گف چرا ازش خبر نمیگیـری ؟؟ خیــلی ب دلش اومده و گناه داره و این حرفــآ

گفتم باور کن هی می خواستم خبر بگیرم یا اس بدم ، هی نمیشده و ... ولی قبول دارم ، چشـم

فک میکنم بمناسبت عید قــربـآن بود ، ی اس دادم بهـش سرآســـر انـــرژی و محــبت و با احــسـآس و تبریـک عیــد

در جــوآب فقط گف سلام خانوم ، عید شما هم مبـآرک

ینی من اینجـــوری شــدم دقیــقـآ  " : | "

اون همه انـرجـی !!! همیـــن ؟؟؟ خــــآنم ؟؟!!   o_O

نمدونم والا ×

دیگ چیزی نگفتم ، نه اس نه تماس ، هیــچـی

خودمم ناراحتم ، ولی خب دیدم ی جورایی توهین میشه بهم

تا همین چند دقیقه پیـش !

یکی از همکــآرا بعد از کـلـــی معذرت خوآهــی ک ببخشیــد من این حرف ُ میزنم و معــذرت و من فقـط نقل قول میکنم و این صـوبتا

گف دیروز ب فلانی اس احوال پرسی دادم ، گفته ب زیـنب بگو خیـلی بی معـــرفـتی

- _ -

ینی در واقع موندم چی بگم ! فقط ی کوچولو گفتم ک من چی پیام دادم و برخورد متقابل اون چی بوده ...

گف منم خیلی تا حالا بهـش اس دادم و زنگ زدم ، جواب نداده اصن ؛ فقط همین ی بار جواب داده ک اینم گفته این ُ ب شمــآ بگم

گفتم باشه ممنون

گفـتم بیخــیآل طرز جواب دادنـش ، این بــآر باهاش تماس میگیـــرم ک خیـلی بهــترم هس

اگـر احیـآنا گلایـهــ کرد بهش میگم خب وقتـی اونجــوری جــوآب دادی منم گفــتم حتما دوس نـدآره و مــزآحمش نشم ×

ی بـآر تماس گـرفتــم بعد از دوبـآر زنگ خـوردن رَد کـرد !!!!!

در کمــآل تعجــب گفــتم شـــآید اومده جــوآب بده دســتش خورده !

دوبــآره تمــآس گـرفــتم و این بــآر هم بعد از چهــآر بار بـوق خوردن رَد داد !!!!

نمیـدونم این رفــتآرا از ی خـآنم بـزرگ ینی چــی ×

نمیدونم شــآید من کـآرم بد بوده ک خبـر نگـرفتــم ازش

یا خوش بینــانه اش اینه ک بگم حتمــآ دکــتر یا جــآیی هس ک امکـآن جواب دادن نــدآره !

راسـتش من ک ب قـول خودش جــآی خواهــر کوچکـتر نداشته اش هسـتم ، تا حــــــآلا خیــــــــــــلی شــده ب خیــلی از همین دوستــآی وبلآگی با انـرجی پیـآم دادم و دریـغ از ی جـوآب اس خـآلی حــتی ...

ولی خـب توی دعـآهام همچنـآن هسـتن

یا هــرســآل روال همینه با یکی دو تا از دوستـآم بدون اینکه حتی تولد من یادشون باشه و یا حتی بدونن کِی هس

ی بـآر کـآر دوستم ک روز تولــدم با آژآنـس با مامـانش اومدن دم خونمون و واسم گـــل آورد و رفــت کـــآفــی بود ک من هــنوزم بعد از این همه ســآل هــنوز هر ســآل تولدش ُ تبــریک میگم و اون دیگ یـآدش نمـوند و فقط همون ی بـآر بود

هرچـند من همچـنآن خوشبینانه فک میکنم و حسن ظـن دارم ، شــآید همکـآرم گوشیش دست کسی بوده و اون رد داده ، شاید مطب دکتر بوده ، شـآید دستش بند بوده ، و ده ها شـآید دیگ  : )


بعـدنـش نـوشت :

عـآقــآ همکــآر گــرآنم پیـآم داد اونم محـبت آمیـز ک جوجه خـآنم ما رو نمیبینی خوشحالی ؟؟  : )

خب خــــــــدآ رو شکـر دستش بند بوده و نتونسته جواب بده و کدورتی ظاهرا از من نـداره  ^_<

بیـآین همیشه رفـتآر دیگـرآن ُ توجیه ب مـثـــ+ـــبـت کنیم و حـسن ظـن داشـته بـآشیم ب بنده هـآی خــــــــدآ   : )