+ حـدودا بعد از 10 ســـآل دیدمشـون !!!

اصــلا نــشناختم اولش ، در این حــد حـتی !

وقـتی فکر میکنم میبینم طی این 10 سال حتی ب قـدر ذره ای نــبودنشون نـه تنهــآ واسم حــس نــشد بلکه نفـــــس میکشیــدم

آرامش خـآطر داشتم

حالا نـمیشه جلوی بعضـی دیدارا و رفت و همچنین آمدهـآ : ( ی اجبـآری رو گرفت

همــش ظاهــر سـآزی

البته حس میکنم این احساسی رو ک من دارم ، اون هـآ هم قطعا دارن !

دیشب خودم دیگ از چسبـوندن کلمه "جـون" ب نســبتاشون ی جوری میشــدم ، ولی متاسفانه هیچ گریزی نـبود

تحــمـل ، غیـر از تحـــمل چاره دیگ ای نــیست

ولی واقعا این 10 سال نفـس کشیدم ، چقــد راحت بودم ، چقد آرامـش داشتم

حالا دیگ اینقـــدر حســآس شدم ک با هـربار دیدارشون سـردرد میشم

خیلی جالبهــ ک بعد از این همه سـآل غیـر از یکی دو دیـدار اول ک شرمنـدگی در رفـتآر بعضـی هـآ دیده میشد ؛ دیگ شـدن همـون آدمـآی ســآبق با همـون رفــتآرا !!!!!

ای کـآش میشـد نــبینمـشون ، ای کـآش میشد اختیـآر داشتیم ک جـآیی دعــوتشون نــکنیم

ای کـآش میشد اون احتـرام ُ نــمیذآشتم ، ولی حیـف ک شان من نـیس بخـوآم کمی نـآمحترمانه برخـورد کنم ...