+ داشتم قدم میزدم ُ با خـودم قک میـکردم ک راننـدگی با کفــش پاشــنهــ بلـند اونقـدرا هم سخــت نـیست ، ینی درواقـع اصلا سخـت نــیست

ینی ب محـض اینک این فکـر از ذهنم عبــور کرد پـآی چـپم آنچنــــــآن پیـــچــی خورد ک نــگـــو  : |

ینی قشــنگ گفتم پــام دور از جـونم از مــچ شکســت  : ((

شانـس منم ترآفیـک بود ُ همونجــآ ی مـآشین ک توش چندتـآیی پسـر بودن تقــریبا جلـوم بودن

بقیه حــوآسشون نــبودا ، راننــده من ُ دید ُ ســریع ب همه دوســتآش گـف  : /

بابا خــب مریضیــن ؟؟ خودتـون ضــآیع شدن مردم ُ میبینین دیگ چرا ب رفیقـآتونم اطلاع میـدین ک همه با تمسـخر برگـردن ب آدم نگـآه کنن ؟؟

البته اگ ب من باشه ک خودم بیشــتر از همه ب خـودم میخـندم  : ))

ولی جهــت حفـظ آبــرو و وقــآر بــدون توجه ب درد پــآم ُ نگـآه بقیـهــ ســریع سرم ُ انداختــم پایین ُ محل ُ تـرک کردم  : ))

خیـــــــلی پیــش اومده هـــآ ! ینی کـآفیه مثلا من با خـودم فـک کنم چقـد امروز واکـس کفــشم خـوب مونـده !!

شــده از آسمــون مسـتقیم خــآک نازل میـشهــ روی کفــشم تا همه فکــرآم در لحـظهــ نــآبود بشـهــ !!!

دیگ می تـرسم حتی در خلــوت خــودمم فک کنم  : دی