+ ی خــآنومی دو تا دخـتر داشـتهــ ، یکیش خیـــــلی خوب ُ سر ب راه ُ حـتی از پدر ُ مادرش هم خیـــــــــلی بهــتر

ولی اون یکی دیگ کاملا متضــآد ُ داغـــون ، جـوری ک پدر ُ مادرش از دستش عاصی شده بودن

خـانوم دکتر ازش پرسیده بود : چجوریاس ؟ خب چرا اون یکی اینقدر خوب ، این یکی اینجوری ؟

گفتـهـ بود اولین باری ک با همسرم رفتیـم مـکــهــ ، دعــآیی ک کردیم این بود :

خــــــــدآیا یک بچـهــ صـــــآلح ب ما بـدهــ !

و خـب دعامون اجابت شد !

خـآنوم دکترم گفـتهــ خب چرا اینجوری دعا کردین ؟ میگفتـین بچـهــ های صالح !!

اونم معــترف شدهـ ب اشتباهش ُ گفــتهــ تقصیــر خودمون بوده ک حواسمـون نــبوده چجـوری دعــآ کنیــم


در دعـــا کردنمـون خــیلی دقــت کنیــم ، ی وقت دیدیم همون زمانی ک داریم خیلی خیلی الکی با خـــدآ صحبت میکنیم ُ حواسمون نــیس ، همون دعــآ اجابت شد

و ب قول معـروف در همون لحـظهـ مـرغ آمیــن از بالای سرمون گذشت ُ دعامون ُ شنیـد ُ اجــآبت شد

ینی ماها هرچـی میکِشـیم از خودمون مـیکِشیم ! هر لحـظهـ ی چیـزی میگیـم ؛ یکم پیش خودمون منطـقی فک کنیـم میبینیم ک دعاهامون یا با دعاهای بعدیمون در تضـآدهـ یا با اعـمالمون

خودمونم دقیـقا نــمیدونیم چی می خوایم ، خب خـــدآ چی ُ اجابت کنهـ واسمون ؟!؟!!

حــتی یاد نــدآریم درســت دعــآ کنیــم

+ گــوش کـنیـد

[ کلیک ]