( دیدم ی دفه ساکت شدنم ممکنه یکم تابلو باشه )

گفتم خیــــلی کم خابیدم ، چشام اصن روی همه !

اصن ی دفه انگار انرژیم تموم شد ، ساکت شدم

گف نــهـ آدم وقتی میره توی فکر اینجوری میشهـ ...

گفتم نه بابا عاخه دیروز فقط 3 ساعت خابیدم ، امروزم از قبل نماز مغرب خابم میومد شدیـد !


منتظر نــشدم دوباره چیزی بگه ، سریع برگشتم ب مامی خانوم چیزی بگم

مقابل این آدمای زرنگ خیــــــلی باید حواسم جمع باشه

چون حواسش خیــــلی جمعه

باید خیــلی خیــلی تر مراقب تغییر حالت های نامحسـوس چهره ام باشم

بعضیا خیلی دقیقن

زود میفهمن

هرچقدم من فیلم بازی کنم واسشون ...

واسه اینک دیگ بیشتر از این تابلو نــشم ، مجبور شدم یکی دو لقمه شام بخورم



سخت است ب اجبار ب جمعی بنشینی

وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد . . .