+ بهم میریزم ، دست خودم نــیست

اصلا دست خودم نــیست ، اونجا ُ همون موقع خوبم ها ×

ولی امان از وقتی ک بیام خونه ، امان از وقتی ک اون جمع تموم بشه ×

اُففففففف ؛ خسته شدم دیگ

از این موقعیت خلاصی هم نــدارم

ب هیــچ احـدی هم نــمیتونم بگم و مهم تر اینک نـمی خوام بگم ×

خیلی روم فشــآره واقعا

فقط واقعا از خـــدا می خوام ک هربار هیچکس متوجه تغییر حال ِ من بعد از اون موقعیت نـشه

شایدم متوجه میشن ُ ب روم نـمیارن ...

این حالتا واسه خودمم تازگی دارن ، واسه خودمم عجیب شدم !...


+ خـــدایا این رسمش نــیست واقعا . . .