+ این اتفاقات از ابتدای ماه رمضون با فاصله رخ داده :
سرکار اومدم از ی جایی رد بشم ، حواسم نـبود سرم ُ بیارم پایین ُ رد بشم
بالای سمت راست سرم محـکممممم خورد ب سقف ×
در حد بیهوشی پـیش رفتم
وقتی سرم خورد مث توی کارتونا ک جوجه های زرد دور سر طرف میچرخن ُ گذشته رو یادش میارن !
یادم اومد وقتی بچه بودیم ُ با هم بازی میکردیم ، اون زیر پله ها قایم میشدیم ، بقیه وسایلشون ُ اونجا میذاشتن ُ وقتی میخاستن بردارن ُ برن ، سرشون ُ میاوردن پایین
اومدم سوار ماشین بشم ، اونم با هیـجـآن زیاد
بالای سمت چپ سرم با شــــــدت کوبیده شد ب در
این طرف سرم باد کرده بود ، اون طرفشم هماهنگ شد !!
وقت افطار مامی خانوم گفتن چای بریز
مهـدی [ کلیک ] ب بغـل ، کتری روی گاز ، جــــوش و در حال غُل غـُل زدن !
ی دفه پاشو زد ب دستم ُ واسه اینک آب جوش روی پای بچه نـریزه مجبور شدم چند ثانیه ای طولانی پام ُ زیر آب جوش روون نگه دارم تا شیرش ُ ببندم
بعدش هم اصلا ب روی خودم نـیاوردم و حتی شلوارمم کنار نـدادم ببینم چخبر شده !!
یک ساعت بعد تازه پام ُ نـشون بقیه دادم ُ واااییی بود ک بلند شد ×
نتیجه اش هم شد ی سوختگی عمیـق ، ک من بازم ب روی خودم نـمیاوردم ، ولی الآن راه رفتن واقعا واسم سخت شده ، هم سوزش هم درد [ کلیک ]
تاولش هر روز بزرگتر میشد ، احساس میکردم ی شی سنگینی از پام آویزونه ، دیگ دیدم خودش بترکه بدتره ، درنتیجه ب توصیه بقیه دست ب دکتر بازی زدم [ کلیک ]
اومدم برم توی حیاط ، تا در ُ باز کردم نشستم روی دسته مبل کنار در
پام ُ گرفتم توی دستم ، برگشتم مامی خانوم ُ نگاه کردم !
- پات ُ زدی ب در ؟؟؟
خب پوستش کنده شد ×
جالبه صدامم در نــمیاد ! بس ک تحمل دردم بالاست ُ لامصب اینقــد ک مظلومم ×
* همــیشه هم میرسم ب این حرف مامی خانوم ک :
" تـو سرِ سـآلم ب گــور نــمیبری " ×
- زینـب خــآنم
- دوشنبه ۷ تیر ۹۵
- ۱۵:۰۹