+ خب فک میکنم اکثرتون ب برکت اینستا ! میدونین ک دوست صمیمی بنده مزدوج شد

دوماد عروس ُ بدون چادر نــدیده بود تا رفتن آتلیه !

از من خواهش کرد ک لطفا با من بیا آرایشگاه

بعدش قرار بود من ُ برسونن خونمون تا حاضر بشم ُ خودشونم برن آتلیه ، ولی خب چون اکثرا آرایشگاهی ها بدقولن ، یک ساعت ُ نیم دیرتر از اون ساعت مقرر حاضر شد ، هرچند خیلی دخترونه و ساده می خواست ولی خب شانسش اون روز از در ُ دیوار آرایشگاه آدم میریخت !!

با التماس های یواشکی ازم خواست ک باهاشون داخل آتلیه هم بشم ک اولین بار و اولین لحظه تنها نـباشن وقت رو برو شدنشون باهم

ینی داشت سکته میکـــردا !! دیگ آخرش دعواش کردم ، گفتم خودت ُ جمع ُ جور کن دیگ ...

خب یک دقیقه بعد از اینک داماد عروس ُ دید ؛ من گفتم با اجازه برم بیرون ُ تنهاشون گذاشتم

توی یک اتاق منتظر بودم ک کارشون تموم بشه بریم ، توی اون یک ساعتی ک اونجا بودیم فک میکنم 3 تا عروس بود ُ یک خانواده

توی اتاقی ک من نشسته بودم عروس ُ دومادا میومدن ک عکس واسه روی شاسیشون انتخاب کنن واسه توی تالار


وای خـــدای من !!!! داشتم از خنده منفجـــر میشدم اصن  : دی

خب چی بگم ؟! عروسا واقعا قشنگ نــبودن ! حتی با اون حجم آرایش .!×

بعد واسم جالب بود ک مردم چقـــــدر از خودشون تعریف میکنن !!!

اول ک این کارمندای آتلیه چه هندونه ای میدادن زیربغل عروس ، ک ظاهرا از دوستاشون بود ، جلوی داماد !!!

ک وااااااااااااایییی چقد ناااااز شدی !!!!! تو ک اصن عوض نــشدی ، شکل خودته !!!!!! خیــلی خوشگل شدی ُ این صوبتا !!!!

بعــــــد !!!! خود ِ عروس !! خطاب ب داماد میگه وااااااااااااااااییییییی ببین اینجا چقـــــــد خوشـــــــگل شدم !!!!!!!

: | با همین غلظـت !×


ینی من درونم این شکلی بودم  : |  بعد از خنده داشتم میترکیدم ، ی لبخندی روی لبم بود ، ولی ب واقع پوزخند بود !!


خیـــلی دیدم تا حالا ؛ مردم واقعا هیــــچ چیز خاص ُ برجسته ای نــدارن ، اونوقت اینقــــــد از خودشون تعریف میکنن

طفلک اون داماد بیچاره پیش خودش فک میکنه دیگ الآن چه حوریه ای گیرش اومده !!! ...


بعد بنده  : | خطاب ب پسری ک تشریف میاره واسه امر خیر ، ک سوال میکنه چه هنری دارین ُ اینا ؛ عرض میکنم ک همین کیک ُ شیرینی ُ دسری ک همه دخترا درست میکنن دیگ ، میدونین دیگ از این بیشـتر نــمیتونم بزنم توی سر مال ×  : /

ینی در عجبم از خودم در مقایسه با مردم !!!!


حالا از اون طرف دیگ ، ی بنده خــدایی میگف شوهرم توی جلسه خواستگاری ازم پرسیده چه هنرایی دارین شما ؟ ایشونم رشتشون هنره ؛ خب هیچ هنر خاصی هم بلد نـبود و هنوزم نـیست ، فقط طراحی اونم نه در حد پیشرفته ، در حد دانشگاهی فقط

کلی در مزایای طراحی رفته رو منبر ک من کلللللللللی هنرمندم ُ الم ُ بلم !

چب بگم من ب خودم ؟  : /


پ.ن : دقت کردین چقد کلمه "بعد" ُ تکرار کردم ؟  : [