+ صحبت مربوط بود :

گفتم باورت میشه اینقد خواستگار میاد من حتی خبر نـدارم طرف چیکاره اس یا چندسالشه ؟!

هیـچی نــمی پرسم

گف وا ! چرا خب ؟!

گفتم خب چرا ذهن خودم ُ درگیر کنم ؟! اول زنگ میزنن ، اگ خوب باشه جناب پدری اجازه میدن بیان ، اگرم خوب نــباشه ک رده

هروقت پیش رفت اون موقع میپرسم !

گف آره خب طرف یا توی قطار شهریه یا مهندسه  : )))

گفتم آره دقیقا  : دی  یا توی قطار شهریه ، اسمشم احتمالا محمده ، تک پسرم هس !


+ جناب پدری روی شغل بشــدت حساسن ، مخصوصا ثبات شغلی

ی بنده خدایی زنگ زده بود ، مامی خانوم داشتن مشخصاتش ُ ب جناب پدری میگفتن


جناب پدری هم شروع کردن !! : فلانی ک 30 ساله توی این کاره دیروز میگف بازار بدجوری خوابیده

دو روز دیگ دخترم با چشم گریون میاد پیشم ، ک بابا شوهرم پول نـداره ، چک داره ، کمکش کن

خب مگ من میتونم ب دخترم پول نـدم ؟

دیگ این کار هـــــــی تکرار میشه ، دخترم میشه وسیله پول تلکه کردنم توسط دامادم !

منم ک دل رحم ؛ نـمیتونم اشک دخترم ُ ببینم ، هی میفرستش پیش من ؛ منم باید همه زندگیم ُ بفروشم قرضای اونو بدم و ....

( تا 10 مین داشتن مراحل فلاکت اون بدبخت ُ توضیح میدادن  : دی )

مامی خانوم : خب دیگ ، همین الآن تا بالای دار هم فرستادینش

: )))))


+ قرار بوده امروز آب قطع بشه ؛ جیره بندی ، از 8 صبح تا 6 عصر !

جناب پدری : برو اون ظرف بزرگ ُ بیار آب کن واسه فردا

مامی خانوم : می خوان آب ُ قطع کنن ک آب کم مصرف بشه ، نه اینک دو برار روزای عادی آب ذخیره کنیم !!