هرچقد جمع ُ جور نشستم باز نق میزد ، گفتم ببین جا هس ، بشین دیگ
و خندید !! و این بود شروع ماجرا !
ینی طی نیم ساعتی ک کنارم بود رسمـــآ دهن من ُ سرویس کرد (باعرض پوزش البته)
ینی اصن هیچ جوره نـمیشد من روی این ُ کم کنم ، اینقـــــــــــــد زل زد بهم ، اینقد لبخند ُ خنده ُ عشوه خرکی ُ از خودش واسم درآورد
هرچقــد اخم کردم ، خندیدم ، بی محلی کردم ، سرم ُ فرو کردم توی گوشیم ؛ اصن هیچ جوره جواب نـمیاد
بشــــــدت بچه ب اصطلاح سیریشی بود !
اصن دیدم هیچی روی این بچه جواب نـمیده ، دیگ آخراش خنده ام گرفته بود ، سپر ُ انداختم ، دیدم مقابله فایده نداره ، کم آوردم راستش
داشتم فک میکردم این اگ بزرگ بشه چــــــــــــــــی میشه ؟!!!..
ینی اگ نصف پسرای جامعمون ی ذره از همت ُ پشتکار این پسربچه رو واسه مخ زنی داشتن ، ما دخترا رسما بیچاره بودیم : دی
لازم بذکره من از اینک یکی بهم زل بزنه میشه گف "متنفــرم" ..×
+ حین پیاده روی ، سر صبح ، اونم روز جمعه ! ینی فقط من توی خیابون پر میزدم !!
دیدم ی پسره ای کنار صندوق صدقات وایستاده ، و داره ی کارایی میکنه ، از قبلش بهش نگاه میکردم ، نزدیکش ک شدم رف توی کوچه
وقتی من رد شدم ، برگشت سرجاش ُ باز مشغول شد ، دیدم ی سیم فلزی بلند دستشه و با اون سعی میکنه از صندوق پول بکشه بیرون !!
خب دروغ چرا ؟ سر صبح ، روز جمعه ، خیابون خلوت ، دختر تنها ؛ معلومه میترسیدم ، یکم ک گذشتم ، زنگ زدم ب پلیس !!
اولش گفتم اصن نـمیدونم باید ب شما بگم یا نه ! عاخه ی بار زنگ زدم پلیس ، گف خانوم ب ما مربوط نیس ، زنگ بزنین شهرداری !
آدرس ُ گفتم ، هــــــی ازم مشخصات میپرسه ، ده بار آدرس ُ ازم پرسید ؛ گفتم اینجوری ک شما دارین کِشش میدین ، اون صدباره رفته !!
گف نه خانوم ما مشخصات ُ میپرسیم ، ک اگ دیدیمش بگیریمش !!
امروز صبح هم دیدم ! یکی دیگ رو ؛ از اون سمت خیابون وقتی دیدمش ، تا اومدم ب پلیس زنگ بزنم ، دیدم زل زده بهم
راستش ُ بخاین اینقد ترسیدم گفتم اصن من اشتباه کردم ، تو راحت باش : |
یکم ک بیشتر ازش فاصله گرفتم ، زنگ زدم پلیس
حتــما جفتشون ُ گرفتن !.!مجتـبایی شـدنت آل عـبـآ را سـوزآنـد ..."
التمـآس دعـآ ...