+ کلا قرار بود پست امروز ی موضوع دیگ باشه ! کللی نوشتم ، سیستم ی دفه ریست شد ! و خب  : /


+ من از دعـوآی بین مردا بشــــــــــدت میترسم ، حتی دعوا و جر ُ بحث لفظی

اگ کسی با خودم دعوا کنه سعی میکنم کم نـیارما  : دی ولی اصلا حتی تحمل یک دقیقه تماشای دعوای مردا رو نـدارم

قشنگ تمام بدنم بی حس میشه ، انگار کلا توان از تمام وجودم گرفته میشه

جوری ک مثلا چند روز پیش ک توی اتوبان دیدم دو تا پسر دارن دعوا میکنن ، یکی هم سعـــــــی میکنه جداشون کنه ؛ با اینک با سرعت داشتیم رد میشدیم و منم خیلی چیزی نـدیدم ، ولی تا نیم ساعت بعدش تمام بدنم بی جون بود ، غیر از اعصاب خوردی شدید ، سردرد هم گرفتم ایضا !


یا مثلا حتی ی تصادف کوچولو !

یادمه چندین سال پیش آخرشب دور میدون ، ی کوچولو خوردیم ب ی دوچرخه ؛ هیــــــــــچ کاریش هم نـشد

ب محض اینک برخورد کردیم اشکای من بود ک ب حِدت سرازیر میشد و داشتم از شدت ترس قالب تهی میکردم !

یکی از عمه هام همراهمون بودن ، میگفتن : خب چرا گریه میکنی تو ؟؟؟ چیزی نشده ک !


یا مثلا تصادف وحشتنـــاکی ک چندسال پیش خانواده کردن ، و ب لطــف خدا من ب شکل خیلی اتفاقی همراهشون نـبودم

همیشه مامی خانوم میگن ک : اگ توی اون تصادف تو همراهمون بودی ، ب لطف خدا از شدت تصادف کسی کاریش نشد ، ولی تو قطعا از ترس سکته میکردی میمُردی  : |

این حجم حساسیت میدونم بده ، ولی خب دست خودم نیس



+ صبح ک اومدم سرکار ، نت قطع بود ؛ ی جلسه داشتیم با رئیس ، یکی از همکارا گف از شاتل زنگ زدن ب کلللللی توضیح دادن ک تقصیر ما نبوده ِ ُ فلان ُ اینا

رئیس گف عاخه من بهشون زنگ زدم ، گف : چی گفتین ؟

گف : گفتم یا سریعا وصلش میکنین ، یا ی کاری میکنم ک این قطعی ثبت بشه توی تاریخ شاتل


و خب در عرض 3 دقیقه نت با سرعت بسیاار بالایی وصل شد

همکارا گفتن اگ میشه شما همیشه ی زنگ بزنین  : دی

انگار لازمه همیشه ی زوری بالای سرشون باشه !×


+ امروز دخترداییم میگ : عصر بیا خونمون

میگم : باید دعوتم کنی !

میگه : الآن دارم دعوتت میکنم دیگ

میگم : اینجوری ک نمیشه

میگه : چیکار کنم ؟ زانو بزنم ؟!

: دی