+ بشــــــدت از دکتر مامی خانوم ک دکتر جناب پدری هم بودن ، دکتر کل خانواده پدری هم بودن و بسیـــــــار متخصص ُ معروف هستن ، متشکـــریم همچنان

چون میزان وخامت قلب مامی خانوم ُ ب خودشون نگف ، و برد عمل کرد رااااحت ، یک کلامم ب مریض نگف چیکارته و حتی حین عمل واسه عمل بعدی اجازه هم نـگرف  : |  : دی


واسه جناب پدری ما می خواستیم کل مراحل درمان ُ ببریم تهران ، علاوه بر آلودگی هوای تهران و سختیایی ک داشت ، دخترعموی جناب پدری ک فوق تخصص قلب هستش ، گف شما مشهد "دکتر شبستری" ُ دارین ُ میخاین بیاین تهران ؟؟؟؟؟؟؟

همه از همه جا میرن پیش ایشون ، شما کجا میخاین برین ؟!؟!


خلاصه ک ایشون پارسال دوبار قلب پدری ُ ، همین هفته پیش قلب یکی از اقوام پدری ُ ، و دیروز هم قلب مامی خانوم ُ عمل کرد !!!

یکی دیگ از دکترها ک عمل pacemaker جناب پدری ُ انجام داد و ایشونم فوق تخصص pacemaker هست ، خیلی پیگیر کارهای مامی خانوم بود

دیروز چندباره تماس گرفته بود با جناب پدری ک حال مامی خانوم ُ بپرسه

جناب پدری میگن پشت تلفن غــش کرده از خنده  : دی

ک : ماشالاااااا ! توی خانوادتون کورس گذاشتین واسه عمل قلب ؟؟؟ ماشالا یکی از یکی بهتر  : دی


میگم : باباجان برین ی سی سی یو اجاره کنین ، واسه کل خانواده ، همه دور هم بریم بستری بشیم : دی


+ ی دستور العمل ترکیبی دادن ب یکی از فوامیل (ک گفتم هفته پیش عمل کردن) ک این دستور دکترای آلمانی هس ، واسه باز شدن رگ های قلب

اون فامیلمون ک بهم داد ، گفتم : خب باشه واسه خودتون ، من ازش عکس میگیرم

گف : نه ببر ؛ فلانی (دکتر) این ُ داده ، از روش چندتـــآ کپی گرفته ، گفته این ُ بدین ب همه خواهر برادراشون  : دی


ما از وخامت حال مامی خانوم بی اطلاع  بودیم ، و ظاهرا دکتر همون موقعی ک مامی خانوم رفته بودن مطبش فهمیده بوده ولی هیچی نـگفته

و بسیـــآر بسیـــآر شاکریم خدا رو ک قبل از اینک کار ب جاهای باریک ُ سکته بکِشه ، ســـریع خدا خودش کارار ُ جور کرد ک سریعا ب بهترین شکل عمل بشن


+ وقتی مامی خانوم اتاق عمل بودن ، من اومدم توی اتاق ؛ روی تخت دراز کشیده بودم

طی اون 3-4 ساعت ، من 45 دقیقه زووووووور میزدم ، تا 5 مین خابم میبرد ، یکی در میزد !!!!

باز هرچی تلاش میکردم خابم نـمیبرد !!! باز میرفتم پشت در اتاق عمل ؛ باز میدیدم خبری نیس ، باز برمیگشتم توی اتاق !

و این روند همچـــنان تکرار میشد

لامصب توی بیمارستان اصن زمان نــمیگذره ! هــــرچی سر خودم ُ گرم میکردم ، ساعت ُ چک میکردم ، میدیدم فقط 5 مین گذشته !!!


وقتی در حال تلااااااش بودم واسه ذره ای خواب ! حراست اومده در میزنه ، حالا من درازکش روی تخت بیمار !

اومده داخل ، میگه : وقت ملاقات تمومه !!! میگم : ملاقاتی نــداریم !!

بعد ک اتاق ُ چک کرده ، هـــــرهــــــــر میخنده !!! : خـــــــــآنوم ! اونجا جای بیماره ، نه جای شما  : دی

میگم : میــدونم  : دی بیمار نـیس ک  : دی

میگه : باشه باشه راحت باشین !!

می خواستم بگم : خب اگ بشه ک تو بری تا من راحت باشم !!!


والا با این روند من ب قلب خودمم مشکوکم !!! اصن حس میکنم نفسام سنگینه بعضا  : /

ساعت 9:30 ک ما رفتیم واسه پذیرش ، واسه بخش قلب ، فقط 45 نفر قبل از ما توی نوبت پذیرش بودن !!!!

وضعیت قلبا واقعاااا داغونه ...


+ یک توصیه دارم واسه همتون ؛ ک اگ سن پدر مادرتون از 45 بیشتره ، حتـــــــــــما حتی اگ شده ب زووووور ُ با قهر ُ ناراحتی حتی !!! ببرینشون دکتر قلب

تا همه تستا رو بدن ، "اکو" و "نوار قلب" و مخصـــــــوصا "تست ورزش" ، چون اکو ب تنهایی نشون دهنده کامل نـیس و تست ورزش حتما لازمه


نــذارین ی وقتی بفهمین ک دیگ دیره ... اون موقع باید عواقب سهل انگاری خودتون ُ ب دردناک ترین شکل ممکن تحمل کنین ...

خودتون با پای خودشون ، ببرینشون بیمارستان ؛ نــذارین ب جایی بکشه ک خـــدای نـکرده بیان ببـرنشون ...