+ این دوست مامانم خیلی رُکه ، اصنم هیچی ب دلش نـیست ، غیبتم نـمیکنه ، چیزی بخاد بگه جلوی روت میگه
خیلی هم شوخه ، ینی کلا دیگ همه میشناسنش ، مثلا وقتی وارد ی جمعی بشه ی جوریه ک از همون اول همه میفهمن چجوریه ، کسی ب دلش نـمیاد و خب عارضم ک اهل توهین ُ این حرفا هم نیست
فک کنم قبلا گفته بودم ک ی بار ایشون ، ی مجلسی داشتن ُ رفتیم خونشون ، چندسال پیش البته
خب خانم دکتر ب اقتضای شغل ُ موقعیتش هرجایی میریم همه سریع دورش جمع میشن ُ همیشه هم شیش ! ساعت دم در علافیم تا مردم ولش کنن ُ بیاد ک بریم
ی بار همون قدیم ندیما ، جلوی روم : دی خطاب ب مامی خانوم گف این دخترت مث برج زهره ماره : دی
خب من در کل نه خیلی آدم جدی ای هستم نه خیلی شوخم ، کاملا بستگی ب موقعیت ُ افرادی ک اونجا هستن ُ میزان ارتباطم با اونا داره
خب وقتی کسی ُ نـمی شناسم ، و توی یک جمع ناشناس باشم ، ممکنه خودم نــفهمم ُ یکم قیافه بیام ! البته این کارم واسه قبلنا بود ، ولی خب اصولا ی لبخند ب لب دارم ، با کسی هم ک نـمیشناسم گرم نــمیگیرم ، در حد معمول
ب قول خانوم دکتر آدم سخــتی ام !!!
ولی اگ جمع آشنا باشن ُ اینا !! دیگ دیگ !
ی جوریم ک اصن هیشکی باورش نـمیشه ک این زینب با یک روی دیگ هم داره !
ینی اگ یکی بگه فلانی چقد مغروره !! میگه برو بابا ! زینب ؟؟؟ اصــــــــلا ×
مغرور نـیستم ، فقط با کسایی ک شناختی روشون نـدارم ، صحبت خاصی نـدارم ، مخصوصا در دیدارای اول !!!
این بنده خــ❤ــدا هم پریشب اومد روضمون
وقتی همه رفتن ، فقط خودیا ُ فامیلا بودیم ، البته بعلاوه عروس جدید
من ک توی آشپزخونه مشغول بودم ، بعدش مامی خانوم واسم تعریف کردن
جلوی عروس جدید !!! البته این حرفا فحوای کلامه : دی ( اگ املاش ُ درست نوشته باشم× )
ک گویا طی صحبت با دخترش میگفته آره این زینب ک اصن با کسی نــمی جوشه ، غُده ( همون مغرور ) یخش وا نـمیشه ِ ُ اینا
خب من حدودا یکی دوماهی با دخترش رفت ُ آمد داشتم ُ مربیم بود
اونم سریع گفته نــــــــــــــه مامان ، اصلا اینجوری نــیست ، خیلی دختر گرمیه ، خیلی اجتماعی ُ فلان ُ اینا
مامانشم باورش نــمیشده !!
حالا اینا اصن مهم نــیستا ، ینی من اون طرف ُ میشناسم ُ میدونم اخلاقش چحوریه
و کلا آدم محافظه کاری هستم
ولی : |
این حرفا رو جلوی عروس جدید زده : دی
بدبخت چی بسازه از من توی ذهنش : دی
تصور بقیه نسبت ب آدم خیلی میتونه واسه خود ِ هرکسی جالب باشه
ی چند وقته دارم فیدبک دریافت میکنم ، و البته خودمم جویا میشم
چند وقت پیش با خاله خانوم صحبت میکردیم ، نـمیدونم دقیقا بحث چی بود ُ ب کجا کشیده شد ک من خواستم نظر پسرخاله هام ُ نسبت ب خودم بدونم
ینی خاله خانم ی چیزایی گف ک من تعجب کردم !! گفتم اونا این حرفا رو زدن ؟!؟!
ک آره زینب خیلی گرمه ، خیلی اجتماعیه ، خیلی کدبانوئه ، خوش اخلاقه و ...
خب اصلا فکرش ُ نــمیکردم همچین تصوری نسبت بهم داشته باشن
گفتم یادم باشه واسه تحقیقات شمارشون ُ بدم : دی
یا مثلا بازم همین یک هفته پیش زن داییم داشت با مامانم صحبت میکرد ُ میگف اتفاقا چند روز پیش با زهـرا ( خواهرشون ) داشتیم صحبت میکردیم میگفتم زینب خیلی دختر خوبیه ، همه چیزش ب جاست ، همه چیز ب حد خودش ُ خیلی گرم ُ خوش اخلاق ُ مهربون ُ ....
یا مثلا ! مامی خانوم میگفتن فلان روز ک عمت ُ دیدم ، گفته فلانی ! زنگ زده بمن ، گفته مثلا اگ فلان موقعیت پیش بیاد ، زینب خانوم چجوریه !؟ ینی ناراحت میشن ؟
بعد عمه جان هم سریعا فرمودن نـــــــــــه ، اصن زینب اونجوری نــیس : |
یا اینک بازم خاله خانوم گفتن فلان جا حرف از تو بوده ، بقیه گفتن نــــــــهـ بابا زینب ک اینجوری نــیس اصن : / !!!
این دوتا موقعیت آخری نــه میتونم بگم خوب بوده نه بد ؛ ینی از نظر من نه میشه گف تعریف بوده حرفشون نه تقبیح !
واسه همین حالا اصن گیجم ک بقیه راجع بهم چجووووووری فک میکنن !!
با همه اینا ، طرز فکر بقیه راجع ب خود ِ آدم میتونه جذاب باشه
واسه خود ِ من ک جالب بود
ب گمونم روی بعضی جنبه هام بیشـتر باید تاکید کنم تا اینجوری نظرات متناقض نسبت بهم نـباشه ، ینی درواقع بقیه بفهمن من با خودم چند چندم !
خوبه ک جلوه بیرونی آدم در اجتماع پرفکت باشه
ولی بیاین ببینین توی خونه عجب هیولایی ام : دی : ))))