۳۱ مطلب با موضوع «زندگـی است دیگـر» ثبت شده است

274 : من به دعـآ کرده ام ، مدعیـآن را هلاک

+ کافیه یکی توی خیابون بمن راه بده ، حالا چه سواره باشم چه پیاده

وقتی میگم راه بده ینی اینک ب احترام ِ شخص ِ من ، ترمز کنه و حالا ایضا با احترام تعارف هم بکنه ک بفرمائید

ینی من تا نیم ساعت بعدش دارم اون شخص ُ دعا میکنم :

"خدایا واسه زن و بچه اش حفظش کن ، خدایا ب راه راست هدایتش کن ، خدایا عاقبت بخیرش کن ، خدایا جیبش ُ پر پول کن ، خدایا بهش سلامتی بده و ..."


+ راه بدین به همدیگ ، علی الخصوص من  : دی  آخرتتون ُ تضمین کنین ! (نیس متجاب الدعوه ام !)


  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۴ آبان ۹۵

273 : آدمی است ُ آه ُ دمی !

+ چندوقتی بود هـــی ب همکارا میگفتم : یادتون میاد پارسال پیارسال ُ ؟؟ وااااای چه همتی داشتم من !!

توی بـرف ، با تـــب !!!! توی بارون ، توی هــــــر شرایطی میرفتم استخر ! ی روز از کلاسم نمیزدم

یادمه با تب میرفتم توی آب ، وقتی مربیمون میومد میگفتم ببین من تب دارماااا ! اونم بعد از تشویق بنده ! آخر کلاس ی نیم ساعتی میگف تو زودتر برو حالت خوب نیس ! و من بازم از کلاس نمیزدم !!!! فوقش ده مین زودتر میرفتم

اصن ی چیزی بودم عجیـــب در همت و اراده !!!

دیگ کم کم خیلی بهم برخورد ک چرا اینقــد تنبل شدی ؟!

خب استخر زیاده ، ولی من فقط دو جا رو خیلی خوب میدونم ُ قبول دارم ، یکی استخر دانشگاهمون ، یکی هم استخر آستان قدس

خب من دانشگاه ُ خیلی قبول دارم چون اساتیدش اساتید رشته تربیت بدنی ان و حساااابی اصولی درس میدن ؛ و استخر هم بسیــآر تمیزه ، هرچند مشترکه بین خانوما و آقایون ولی جز دو تا استخری در مشهده ک با "اوزون" تمیز میشه

ولی چون از قضا دانشگاه ما واقعااا واسه خودش یک شهره ، تا از در شمالی دانشگاه برسی ب استخر ، باید حدود بیست دقیقه ای پیاده روی کنی ! اتوبوس های داخل دانشگاه هم تا دم در استخر نمیبرن ، و من همیشه ترجیح میدادم پیاده برم تا اینک با اتوبوس دانشگاه گردی کنم

استخر آستان قدس هم با "اوزون" تمیز میشه و خانوما و آقایون هم استخر مجزا دارن ؛ اینم کلللللی پیاده روی داره ؛ هنوز تایمش ُ ندارم ولی میدونم زیاده پیاده رویش


شک داشتم بین این دو تا استخر ، ولی خب آستان قدس ب خونمون نزدیک تره ؛ تا اینک با رایزنی های فراوان تصمیم گرفتم برم آستان قدس ؛چون اولا آستان قدس ب دلیل وجهه علمی بالا ، هیچوقت ی مربی تازه کار و بی تجربه و نابلد ُ استخدام نمیکنه و وجهه خودشُ زیرسوال نـمیبره ؛ و هم اینک همه مسابقات ُ فدراسیون ُ خلاصه همه خبرا از آستان قدس شروع میشه

ک اگـــ احیـــــانا خواستم مدرک غریق نجاتی یا مربی گریم ُ بگیرم ، دیگ لازم نباشه راه زیادی برم ، پیش خودشون باشم راحت تره یحتمل !


حالا ببینین !!!

من کلی برنامه ریختم ، هی تلفن ُ تلفن کاری ، قبل از سرکار پاشو برو بخش اداری آستان قدس ، کلی سوال ُ پرس ُ جو ؛ تصمیم گرفتم از فردا برم ترم جدید ُ


من تا حالا "میخچه" ندیده بودم ! نمیدونستم چجوریه ؟! از زمانی ک ب شکل جدی شروع کردم ب پیاده روی ، بعد از ی مدت حس کردم شاید پام میخچه زده !!

دیگ چون درد داشتم هی ب این ُ اون نشون دادم ُ گفتن میخچه اس ! و پیشنهاد شد ک قبل اینک بری دکتر ، چسب میخچه بگیر ، بزن ب پات ، اگ سطحی باشه و عمیق نباشه ، ب راحتی با همون چسب تموم میشه !!

عاقا من ی بسته و نصفی چسب خریدم ُ هــــــــی زدم !!! مگ خوب میشد ؟ فقط بخاطر خاصیت این چسب هــــی لایه لایه گوشت پام ُ میکَند تا ب آب برسه !!

دیدم خوب نمیشه و دردش هم خیلی زیاده

تا دیشب بلاخره برنامه ها جور شد ُ رفتم دکتر ، خب پام ُ دید ُ گف عفونت کرده !!!! (والا من ک چیزی ب اسم عفونت ندیدم ولی اون دکتره دیگ !)

گف درش بیارم ؟ گفتم آره دیگ

گف بخواب !!!

در جریانین ک من بشـــــــــدت از آمپول میترسم ؛ چادر ُ روسریم ُ کشیدم روی صورتم و اصن نفسام تند تند بلند شده بود  : دی

چشام ُ محکم بستم ، گف : چشاتو باز کن ببین امپول ُ

گفتم : نمیخام !! گف : باز کن ببین خب !! گفتم : خــب نــمیخام ببینم !!

گف : بابا ببین واست عوض کردم ، ببین چقد کوچیکه !!

بله خب !! سوزنش اندازه سوزن واکسن آنفولانزا بود ، ولی دردش تمــــــام وجودم ُ گرفت و دقیقا تا مغــز استخونم تیر کشید ُ بشــــدت درد گرفت

خب هر جراحی ای دلش میخواست انجام داد ، آخرش پرسیدم : میخچه بود ؟؟

گف : نــه ! احتملا شیشه ای ، سنگی ، چوبی ، یا حتی سیخ جارویی ممکنه رفته بوده توی پات و اینجوری ظاهر شده ؛ واسه همین بوده هرچی چسب میزدی مقاوم بوده و درنمیومده

بعد از مطب دکتر می خواستیم بریم جلسه ،جناب پدری گفتن نمیخاد بیای ، گفتم نه دیگ بیام یکم حواسمم پرت بشه ، خب در اثنای جلسه کم کم بی حسیش ازبین رفت ُ دردش شـــــروع شد !!


خواستم بگم !!!! اگ ی وقتی توی خیابون ! یا حتی توی روضه ای ! مهمونی ای شاید ! جلسه ای !!!

دیدین ی دختر جوون چلاق وار راه میره و با دمپـــآیی !! اومده ، بهش نــخندین ، مسخره نکنین ی وقتی ! شـآید پاش جراحی شده ُ پاسنمان و توی کفش جا نمیشه  : /

نــخندین بهش ، سرتون میاد  : |


قبل از اینک بریم بیرون ب دخترعموجان میگم : فکـــــ کن با دمپـــآیی !! آبـــروم رف !! من ُ پوشش بدین کسی نبینه !! تازه دمپایی هامم گذاشتم توی جاکفشی  : دی

وقتی پام کردم میگه : دمپاییت ک چرمیه ، خوبه بابا ، ی جــــــــوری همش میگی دمپایی ، فک کردم الآن با دمپایی پلاستیکی قرمز اومدی  : )))


خب اینقد سخنوری کردم ک بگم من این همـــــه روی نفــس ! ِ خودم کار کردم ک تنبلی رو بذارم کنار ُ برم شنام ُ ادامه بدم ؛ حالا بخاطر پام حداقل تا ده روز نباید استخر برم ؛ شاید یکی دو جلسه آخر کلاسم نتونم برم ، وسطشم شاید نتونم برم ! دیدم دیگ چیزی نمیمونه !

انشــآلله ماه دیگ برم واسه ثبت نام ُ باز ببینم اون موقع ساعت کلاسا چجوریه هم بشـرط ِ حیات و هم بشـرط عدم دخالت نفس ِ تنبلی !!


خب بنده از دیشب دارم از درد ب خودم میپیچم ، و مسکن هیــــــچ فایده ای نداره ، سرکار هم نرفتم ، عملا راهی هم نمیتونم برم و پام ورم کرده و هم اینک گف اگ آویزون باشه خونریزی میکنه 

و منی ک عادت دارم 6 صبح بیدار بشم ! از 6 صبح تا 8:30 صبح هر نیم ساعت ، ده دقیقه ؛ از خواب بیدار شدم از شدت درد ؛ و دیگ ساعت 8:30 فک کردم دیگ خیــــلی خوابدیم ُ اذانه !! گفتم چقــــــد میخابی دختر !!!

بدنم جنبه استراحتم نداره  : /


حالا جالبه ! دیشب هی ب دکتر میگم الآن پام ُ اینجوری کردین ، فردا میتونم پیاده روی کنم ؟؟؟؟ میگه آرهــــــ مشکلی نیس !!!

فک کنم از همون اول ترس من ُ دید هیـچی نگف ک : عــزیزم زهی خیال باطل ! فردا دو قدم عادی هم نمیتونی برداری ، چه برسه ب پیاده روی یک ساعته !!!

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۳ آبان ۹۵

272 : کافر همه را ب کیش خود پندارد !

+ رفته بودم اپیلاسیون ، خانومه گف : رانندگی میکنی ؟ گفتم : واسه دستام میگی ؟ گف : آره 

گفتم : آره ، بعضی وقتا خودم قشنگ حس میکنم دستام داره میسوزه ! البته از صبح تا ظهرم بیرونم ؛ بعضی وقتا یادم میره یا تنبلیم میشه دستکش دستم کنم

گف : بیخیال بابا ، دیگ از ما گذشته

درسته خندیدم ، ولی می خواستم بگم از تو گذشته نه من  : /

والا !

من هنوز یک گل از صد تا گلم نشکفته ×

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۲ آبان ۹۵

270 : خودتی !!

+ داشتم سیب میخوردم ؛ آبش پرید توی گلوم ، باز هم داشتم خفه میشدم


خانوم دکتر میزد پشتم ، گف : خب عاخه چرا اینجوری میخوری احمق !!!!!!!!!
در همون حین گفتم :  خودتی  : دی
گف : هیچوقت نباید کم بیاری ، نه ؟ داشتی خفه میشدی !!!
ینی تو رو توی قبرم بذارن ، اگ کسی چیزی بگه سرت ُ میاری بیرون ، جوابش ُ میدی باز میخوابی  : )))


پ.ن : توی خانواده ما "فحش" هیچ جوره اش جا افتاده نـیست

و کسی هم ب شوخی بخواد ب کار ببره با واکنش سریع مامی خانوم مواجه میشه

اولش تعجب کردم از این کلمه ×

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۹ مهر ۹۵

269 : چقــد خوبم مـن !

+ با فاطمه جون رفتیم امپول 1200 بزنیم ، اول گف تو بزن ، گفتم نه من نـمیزنم

رفتیم درمانگاه

توی مایعش بی حسی زد

و من بعدش کاملا در شوک بودم !!!!

بدون اینک حتی دستش ُ بزنه ب اون بدبختی ک روی تخت دراز کشیده ، در عرض یک ثانیه فقط !! کـــــــــــــــل مایع ُ یک جــآآآآآ خالی کرد

و تمااااااااام !!! پاشو برو !!!

من ک پشتم ُ کردم ُ نگاه نکردم ! اصن خشکم زده بود !!!!


هربار آمپول میزدم واسه کسی ، میگف تو خیییییییلی خوبی میزنی و بقیه اینجوری نیستن ُ این حرفا ! هرچی میگفتن دیگ فک نمیکنم وضع ب این وخاااامت باشه !!!!


پ.ن : هـنوزم میگم ؛ خودم حاضر نـیستم آمپول بزنم ×

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۲۷ مهر ۹۵

262 : منشی نگو ! بگو رئیــس اعظم !

+ ی دونه دیگ پسرخاله دارم ک مونده !!

ینی باید اینم زنش بدیم بره پی زندگیش

ما هرکی ُ شماره دادیم این نپسندید ، نمیدونم چی مدنظرشه ، البته خیلیم دوس دارم ببینم انتخاب خودش چیه

خب شرایط خودشم ی جوریه ک شاید خیلی خیلی کم کسی پیدا بشه ک بهش "نه" بگه ، در واقع از همه لحاظ چه اقتصادی چه تیپ ُ قیافه و قد و کلاس و موقعیت اجتماعی ُهمه چی میشه گف اوکازیونه


ایشون همین چند روز پیش رفته بود مطب یکی از فامیلامون ک دندون پزشکه

این فامیلمونم با خانوما کار نمیکنه ، خودش کار آقایون ُ انجام میده ، اینقــــــــدر ک همه سرش نق زدن ب تازگی هم ی همکار دکتر خانوم آورده ک اوشون هم کار خانوما رو انجام بده 

این پسرخاله ما هم ظاهرا همون روز توی مطب ی دختر خانومی رو دیده ک اصن ب شکل نااااااااااااجور بدجوووووری ب دلش نشسته !

خب هیچ کاری نکرده ک هیچ ، حالا دخترخاله جان هم در ب در دنبال راضی کرده این خانوم منشیه ک بلــــــکه راضی بشه شماره این خانوم ُ بده بهش

چند روزه هرچی تماس میگیره این منشی هم راه نمیاد !

میگن منشیا از خود دکترا رئیس ترن ، راست میگن واقعا ، واسه بار هزارم ب این حرف رسیدم

بابا اجازه نداری ؟ درست  ؛ ته تهش اینه ک زنگ بزنی ب اون خانوم خودت بهش بگی قضیه رو ، اگ اجازه داد شماره رو بدی ب ما

شیطونه کم کم داره دخترخاله جان ُ وسوسه میکنه ک  بند "پ" اعمال کنه


حالا همش میگیم خدا کنه این دخترخاله ما اینقدر داره ب این در اون در میزنه ، دختره متاهل نباشه  : /

البته گفته ک حلقه دستش نبوده ولی خب متاسفانه همه متاهلا ک حلقه دست نمیکنن !


متاهل های گرام ؟؟

لطفا حتمـــــــا هر جایی میرید ی رینگ ساده لااقل بندازین دست چپتون

من از همین تریبون ب منشی های عزیز اعلام میکنم ک :

اگ دیدین ی کسی واقعا اینقدر در ب در دنبال شماره من و اینقــــــدر زیاد پسندیده ، عاقا چرا کم کاری میکنی ؟؟

بده شماره رو بره دیگ  : دی

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۱۷ مهر ۹۵

260 : سرکه مُفت از عسل شیرین تره !!

+ خطاب ب جناب پدری میگم : اینقد هی میگین آب کمه ، چرا ابرا رو بارور نمیکنین خب ؟

یکم بارون بیاد ، هوا هم تمیز میشه

گفتن : پارسال سه چهار بار بارور کردیم

بارونش رف افغانستان بارید !!!

گفتم خب پس برید تبریز بارور کنین ، بشه ک بارونش بیاد اینجا  !

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵

259 : صدقه رفع هزاااااار بلاست بلاشک

+ از پاساژ اومدم بیرون ، رسیدم ب چهارراه ، تا پول ُ داد بزارم توی کیفم ، دیدم کیف پولم نــــیست

حالا پول ب کنار ، کارت بانکی هم ب کنار ، مدااااارکم !

ینی دوویددم فقط ! نفس نفس رسیدم ب مغازه ، دیدم شکــر خــدا کیف پولم همونجایی ک جاگذاشته بودم مونده و بود ُ اصلا حتی فروشنده نفهمیده بود ، منم صداش ُ درنیاوردم ُ کیفم ُ برداشتم اومدم بیرون

 

از پله برقی ک میومدم پایین ی صندوق صدقات دیدم ، دستم رفت سمت کیفم ک پول دربیارم صدقه بندازم

با خودم گفتم بیخیال !! اصن معلوم نیس واسه کی هس این صندوق ؟! شاید اصن الکیه ! یکی واسه خودش گذاشته !!!

روش ی "امام محمدباقر(ع)" دیدم فقط ، رد شدم ازش

 

رسیدم خونه ک بدو بدو حاضر بشم ماشین ُ بردارم برم خونه خاله جونم ک از اونجا بریم جلسه ؛ همه هم منتظر من بودن ک برسم و بریم !

اومدم دور بزنم جلوی خونمون ک وقت دنده عقب اصــــــــلا ماشین پشتیم ُ ندیدم ، و حتی کوچکــترین صدایی هم نــداد ، هیــــــچی

ینی بمحض اینک من زدم روی ترمز ک راهم ُ ادامه بدم ، ظاهرا ماشین هم در همون لحظه با ماشین عقبی مماس شده   ! و من اصـــــــلا متوجه نشدم

ی دفه دیدم ی پسره ای اومد کنارم گف : خــــآنوم ؟؟؟ زدی ب ماشینم !!

اصن شاخ درآوردم !! چجوری زدم اصلا هیچ صدایی هم نداد ؟!

گفتم : اِ ؟؟؟ : دی  گف : بله !  گفتم : چیزی شد ؟ گف : بلــه !!! گفتم : باشه الآن میام

سریع رفتم جلوتر مقابل خونمون پارک کردم رفتم پیشش دیدم بله ! ماشینش حدود 5-6 سانتی خش افتاده !

البته من چهره نادم ُ پشیمان ب خودم گرفتم و پررو بازی درنیاوردم ک آقا خب شما نباید سر تقاطع پارک کنی جناب راااااننده !!!

شانس بنده هم ماشین سمند-وانت !!! نو !! گف هفته پیش تحویل گرفتم  : /

هیچی دیگ موندم چیکار کنم ؟! برای اولین بار در عمرم ب یک پسر گفتم شمارتون ُ بدین ب من لطفا !

و ایشون هم گف مدرک بدین ب من ! ک از بیمه تون خسارت بگیرم

دیگ دیدم نمیشه سرخود ی کاری بکنم ، اومدیم ُ من یک مدرک بهش دادم ، بعد بقیه دعوام کنن ک نباید همچین کاری میکردی

گفتم باشه من الآن ی تماس بگیرم میام

خب شکر خدا خیلی پسر مودبی بود ُ از این شارلاتان ها ک مظلوم گیر میارن نبود !

دیدم نمیشه ب جناب پدری ک خارج از شهرن زنگ بزنم ، با وضعیت قلبشون ؛ هول میکنن ، فک میکنن چـــــــــــــی شده ک من بهشون نمیگم !!

خب مامی خانوم هم ک نه کاری از دستشون برمیاد نه اطلاعاتی در مورد خسارت ُ تعمیر ُ صاف کاری دارن و ایضا قلبشون هم مشکل داره

دیگ سریع با شوهرخاله ام ک خونشون منتظرم بودن تماس گرفتم و بنده خدا زود هم اومدن ، قبلش داشتم ب دوستم میگفتم شوهرخاله ام خیلی مرد خوب ُ مهربونین ، شاید اصن با زبون حلش کردن موضوع ُ

دیگ توی ماشین منتظر موندم ، اون طفلک هم پسرخوبی بود ُ نزدیک نیومد ، فقط از دور حواسش ب ماشینمون بود ، خبر نـداشت ک اینجا خونمونه ولی وقتی رفتم داخل خونه فک کنم دید

دیگ شوهرخاله ام اومدن ، وقتی خواستن برن پیشش گفتم : بیزحمت قضیه رو با خسارت دادن حلش کنین ، دیگ ب مدرک گرفتن ُ بیمه نکشه حوصله ندارم ، الآن هرچقد میخاد بهش بدین بره دیگ ، طوری نشده ک

دیگ من جلو نرفتم ، آخرشم شوهرخاله ام خسارتش ُ بهش دادن ، اول قبول نمیکرد ، میگف من نمیدونم چقد میشه هزینه اش ؟!

از دوستش پرسید ، اونم گف  : من ک صافکار نیستم ، بگیر حاج آقا معلومه مرد خوبیه


خلاصه قضیه رفع شد الحمدلله و ب مامی خانوم گفتم ب جناب پدری هم اصلا لازم نیست بگین ، الکی نگران میشن


و من یکســـــــره خدا رو شکر میکردم ک الحمدلله ک پسره فهمیــــد من زدم ب ماشینش ، چون نه صدایی داد نه هیچی ، منم اصـــــــلا متوجه نشدم ؛ اگ خودشم نمیفهمید ، من رد میشدم میرفتم ، بعد دو روز دیگ خدا میگف تو زدی ب فلانی !! من میگفتم کی ؟ کِی ؟ کجا ؟ حق الناسش میموند گردنم


و باااااز هم خدا رو شاکر بودم ؛ من ک قسمت وانت ماشین پشت سرم ُ ندیدم ، اگـــر خدای نــکرده خود پسره اونجا ایستاده بود ُ من یحتمل میزدم ب پاش .... !!!

فقط شکر میکردم ک با ی خسارت مالی رفع شد


و باز هم فکر میکردم و یقین داشــتم ک اگر من الکی شک نـمیکردم و همون صدقه رو مینداختم ، قطــــــــــعا همچین اتفاقی نمیوفتاد ، ینی حتی ذره ای شک ندارم

اگ الکی شک نمیکردم و یک دهم اون خسارت ُ صدقه میدادم ، حتی همین خسارت و علافی هم پیش نمیومد


و باز هم فکر میکردم ک در طول روز چقـــــــــــدر بلاهای مختلف ُ خدا ازمون دور میکنه و ما حــــتی روحمون خبردار نــمیشه

و چه اتفاقات ناگواری ممکنه واسمون پیش بیاد و ما غااافل از همه جا ، بازم سر ِ خدا نق میزنیم ...


فرداش دوباره رفتم همون پاساژ و دقیقا توی همون صندوق صدقات پول انداختم

و چقــــدر خوبه ک عادت کنیم ب صدقه دادن 

باشــد ک پــند گیــرم

  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۷ مهر ۹۵

255 : رفتاراشون اووووج خودفروشی ُ بی حیائیه

+ باز بچه مدرسه ای ها ریختن تو خیابونا

واقـــعا تابستون داشتم نفس میکشیدم از نبودشون ، از کم بودن ترافیک ، زود رسیدن سرکار ، آرامش خیابونا

طی همین دیروز ُ امروز ، دلم تنگ شد واسه هر روز پیاده رویام توی خلــوتی زیاد خیابون

چقــد شلوغ شده


واقعـــا دیدن بعضی از این دختر دبیرستانیا حالـــم ُ بهم میزنه

باعث میشه واقعا خجالت بکشم

پشیمون میشم از دختربودنم ...


+ چــرا با چندبار پرسیدن ک : خوبی ؟ حالت خوبه ؟

گفتم : الحمدلله

چرا نــگفتم مشکل دارم ؟؟؟....

اه (این آوا رو اووووج تاسف بدونین)


+ حـروم خوری خیلی پیچیده نیست ، شاخ ُ دمم نـداره !

مثلا وقتی یکی پول میگیره ک ی تعدادی از اعلامیه های یک فروشگاه یا تبلیغات کار کسی ُ در خونه ها پخش کنه

وقتی میبینه یک خونه دوطبقه اس ، 8 تا اعلامیه بندازه دم در یک خونه دوطبقه !!!!

ک زودتر اعلامیه هاش تموم بشه ، و زودتر پول بگیره و بره ×..


*بعدا نوشت : ینی ی گـــافی دادم !!

ک از ساعت 10 صبح ببعد هربار رئیس من ُ دید ، خندید  : /

واقعا نمیدونم حواسم کجاس ؟! چی شنیدم ؟!

قاطیم واقعا  : |

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۱ مهر ۹۵

253 : عشـــق است غـــدیر

+ جا داره با افتخــآر عرض کنم ک من عــــــــآشق امام علیم و همچنین عاشـــق غــدیر


"الحــمدلله الذی جعلـنآ من المتمسکین بولایه امیـرالمومــنین"


تا جایی ک یادم میاد و یادم نمیاد و حتی من نبودم ! ما همیشه صبحای غدیر مجلس داشتیم ، ینی پدربزرگم ، و بعد از ایشون هم ادامه پیدا کرده

اصولا 6.6:30 صبح شروع میشه با دعای ندبه و بعدش هم صبحانه

و تا جایی ک من عقلم میکشه و یادمه ! ما همیشــــــــه خدا دیــر میرفتیم !! و اتفاقا هـــــرسال هم می خواستیم زودتر برسیم !

لااقل قبل از اینک نصف مهمونا بیان ! (وقتی میگم مهمون نه یک مجلس مختصر ، حدودا 5-6 هزار تا مهمون هس ، یک مجلس گسـترده)

و جالبه ک همیشه از وقتی بچه بودم ، چه دبستان چه دانشگاه حتی ! همه فک میکردن من سیدم ! حتی معلما ؛ وقتی میگفتم من سید نیستم همشون تعجب میکردن !!!

نمیدونم چجوریاس ، شایدم سیدیم ُ خودمون خبر نداریم


و ایضا نمیدونم ک چه کسی باب کرده ک فقط سیدا باید عیدی بدن ؟!؟! روز غدیر روزیه ک همه میتونن عیدی بدن و هیـــچ اختصاصی ب سید بودن یا غیرسید بودن نداره

امام صادق (ع) می فرمایند : عیدی یک درهم در روز عید غــــدیر، معادل هزار هزار درهم است .

ب هرکسی می خواستم عیدی بدم ، میگفتن : مگ سیدی ؟؟؟

گفتم : مگ سیدا فقط باید عیدی بدن ؟ نـگفتن ک سیدا ، گفتن هرکســی ، همــه

و خیلی شنیدم از کسایی ک اهل عیدی دادن گسترده بودن توی این روز ، ک همیشه گفتن ما هرچقد عیدی دادیم غدیر ، چندبرابرش ب خودمون برگشته ...

شده حتی یک 500 تومنی عیدی بدین ، شده حتی یک جوراب ، یک روسری ، هرچیــزی ، این نفس ِ عیدی دادن مهمه و واقعا فضیــلت داره و سفارش و تاکید شده


همونطور ک ب روزه گرفتن در این روز خیلی تاکید شده ، و یکی از چند روز مهم سال هست ، ب اطعام دادن و غذا دادن در این روز هم خیلی سفارش شده

امام رضا (ع) می فرمایند : هرکس مؤمنى را در روز عید غـــدیر، اطعام دهد مانند آن است که همه پیامبران و صدّیقین را اطعام کرده است.


خب موفق شدم ب زووووور هم ک شده روزه خانم دکتر ُ باز کنم  : دی  ینی دنبالش میدوئیدما  : دی


و همچنین خیلی سفارش شده ک هــرچیز نو و جدیدی ک دارین ، در این روز افتتاحش کنین

و تا جایی ک یادم میاد از بچگی همیشه لباسای جدیدی ک میخریدم ُ نزدیک بود ب عیدغدیر ، مامی خانوم میگفتن : نگه دار روز عید غدیر حتی شده یک بار توی این روز بپوش

من کلا مدلم اینجوری نیس ک یک فصل خاصی خرید کنم ، هرچیزی لازم داشته باشم میخرم ؛ ب وقتشم کاری ندارم

ک مثلا حتما سال نو چیز جدیدی بخرم یا سرتاپا رو نو کنم ، ولی این داستان واسه غدیر همیشه بوده

ینی اگ چیزی لازم داشتم ک نزدیک غدیر بوده ، همه رو میذاشتم ک غدیر اول بپوشم

و خب امروز کم مونده بود خودم ُ عوض کنم !


میدونم ک واقعا کار خود ِ خداست ، عظمت این روزه ، ک انگار یک شادی خاصی توی دلمه ، دلم شاده ؛ غما هس ولی شادی عظمت این روز میچربه
(همیشه گفتم من امام علی رو خیلی دوس داشتم ، ولی از وقتی نجف ُ دیدم ، وضعیت کاملا فرق کرد و اونجا بود ک عاشق شدم)

و واقعا عظمت این روز ، دیدن عکسای حرم امیرالمونین توی این روزا ، واقعا فوق العاده اس

باید نزدیک غدیر نجـف باشین تا ببین چه وضعیه اونجــآ

از در ُ دیوار حرم گـــل میباره ، عظمت ایوان نجف ، شادی خاص شیعیان ، ذوق ُ شوقشون ، تمیزکاریاشون واسه عید ؛ همه چیز عالیه


هرسال جناب پدری بعد از مراسم صبح ، میرن روستاهای اطراف مشهد واسه مراسم غدیر ، خانم دکترم چندساله ک غدیر نجفه ؛ ک امسال بخاطر قلب مامی خانوم نرف

امسال اولین عید غدیریه ک هممون تا بعد ناهار پیش همیم


عیـــــدتون خیـــــــــــــــــــلی مبــــآرک

التمــآس دعــآی زیاد

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۳۰ شهریور ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )