+ لحظه آخر دیدمش ، وقتی کفن ُ از صورتش زدن کنار واسه خداحافظی ...

وقتی میذاشتنش توی قبر ندیدمش ، ولی قبل از اینک بیارن داخل قبر ُ نگاه کردم ...

خیییییییییییییلی گود و عمیق بود

بابا آخه این ک تازه طبقه بالا بود ؟؟

چرا اینقد میذارینش اون پایین ؟؟؟

از این لحظه ببعد دیدم ... سنگ لحد ُ گذاشتن .... ی عالمه سنگ ، ک انگار تکون نخوره ...

بعد روش ی سطل سیمان ریختن ...

(ب همسر گفتم : بگو روی من سیمان نریزن ، من میترسم ....)

بعدم روش ی عاااااالمه خاک ....

و تموم ...

انگار تموم شد ، کی باورش میشه دیگ نمیبینیمش ؟؟

کی باورش میشه دیگ نیست ؟!

ینی دیگ عیدا نمیریم دیدنش ؟؟؟؟.....

چقـــــــــدر مرد خوبی بود ...

خانم دکتر ب دایی تهرانی میگف : شما برادر از دست دادی ، ماها پدر ...


+ همش با خودم فک میکنم منم میتونم اینقــــدر خوب باشم ک هیچکس ، هیچکس ، هیچکس ازم بدی ندیده باشه یا حداقل مِن بعد نبینه ؟؟؟

میگن بیشتر گناها واسه زبونه ؛ میشه ینی بتونم ُ این زبونم ُ لوله کنم بذارم کنار دهنم ک ی وقت دل نشکنم ؟؟

میشه همش گره از کار مردمُ باز کنم ؟ بی نام و نشون ؟! میشه همش صلح و صفا بدم بین همه ؟ میشه توی دلم هیچی نباشه ؟؟ میشه اینقد خوب بشم ؟؟؟؟


+ حالا بیشتر از هر وقتی احساس میکنم ک باید تا جایی ک میتونم بیشتر برم حرم ، خییییییییلی نیاز دارم بهت امام رضا جانم ...

مگ حالا غیر از کارای خودش ُ شما کی بدردش میخوره ؟؟؟...

واقعا اونایی ک امام رضا ندارن وقتایی ک داغونن ، کی آرومشون میکنه ؟؟؟...


+ خوشبحالت دایی بزرگه ، با عزت و آبرو رفتی ...