۲ مطلب با موضوع «ســوگ نــآمـهــ» ثبت شده است

300 : به قول خاله : مث هلوی پوس کنده بود از خوشگلی ...

+ لحظه آخر دیدمش ، وقتی کفن ُ از صورتش زدن کنار واسه خداحافظی ...

وقتی میذاشتنش توی قبر ندیدمش ، ولی قبل از اینک بیارن داخل قبر ُ نگاه کردم ...

خیییییییییییییلی گود و عمیق بود

بابا آخه این ک تازه طبقه بالا بود ؟؟

چرا اینقد میذارینش اون پایین ؟؟؟

از این لحظه ببعد دیدم ... سنگ لحد ُ گذاشتن .... ی عالمه سنگ ، ک انگار تکون نخوره ...

بعد روش ی سطل سیمان ریختن ...

(ب همسر گفتم : بگو روی من سیمان نریزن ، من میترسم ....)

بعدم روش ی عاااااالمه خاک ....

و تموم ...

انگار تموم شد ، کی باورش میشه دیگ نمیبینیمش ؟؟

کی باورش میشه دیگ نیست ؟!

ینی دیگ عیدا نمیریم دیدنش ؟؟؟؟.....

چقـــــــــدر مرد خوبی بود ...

خانم دکتر ب دایی تهرانی میگف : شما برادر از دست دادی ، ماها پدر ...


+ همش با خودم فک میکنم منم میتونم اینقــــدر خوب باشم ک هیچکس ، هیچکس ، هیچکس ازم بدی ندیده باشه یا حداقل مِن بعد نبینه ؟؟؟

میگن بیشتر گناها واسه زبونه ؛ میشه ینی بتونم ُ این زبونم ُ لوله کنم بذارم کنار دهنم ک ی وقت دل نشکنم ؟؟

میشه همش گره از کار مردمُ باز کنم ؟ بی نام و نشون ؟! میشه همش صلح و صفا بدم بین همه ؟ میشه توی دلم هیچی نباشه ؟؟ میشه اینقد خوب بشم ؟؟؟؟


+ حالا بیشتر از هر وقتی احساس میکنم ک باید تا جایی ک میتونم بیشتر برم حرم ، خییییییییلی نیاز دارم بهت امام رضا جانم ...

مگ حالا غیر از کارای خودش ُ شما کی بدردش میخوره ؟؟؟...

واقعا اونایی ک امام رضا ندارن وقتایی ک داغونن ، کی آرومشون میکنه ؟؟؟...


+ خوشبحالت دایی بزرگه ، با عزت و آبرو رفتی ...

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۲۳ بهمن ۹۶

17

جمله ای ک توی این ایـآم خیـلی من ُ سوزوند ...


* کـل مصیــبت عـآشــورآ و از دسـت دادن جگـرگوشـهــ هــآی نـآزنیــن اهــل بیـــت نــبـی ؛ همه در عـرض 8 ســآعت رخ داد . . .

تـا جــآیی ک وقـتی حضــرت زیـــنب ( س ) از قتلــگــآه برگشـــتن ، زنــآن بنـی هـآشم دیدن ک موهــآی ســـر ِ حضــرت ( س ) سفیـــد شـــدهـ . . . *


امــــــآن از دل ِ زیـنـــــب . . .

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲ آبان ۹۴
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )