۸ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

16

سر ِ یک سری مســآئل و پیـگیــری درمـآن باردآری یکی از همکــآرا دیگ چند وقتـی هــس ک نمیـآد

خیــلی همش ب من محبت داشت ، هـــــرجــآیی می خواستم برم باهام میومد ، اگ بیرون بودیم با هم و شوهرش میومد ، حتما میرسوندن من ُ ، یا مثلا توی ماه رمضــون ک جناب پدری استراحت مطلق بودن ب نوعی و منم علاقه وافــر داشتم فقط ب زولبیــآ بامیـــهــ ی قـنآی خــآص ، واسم میخرید و حتی ی بار قبل افــطآر اومد دم خونمون و بهم داد ، یا شب سـردی ک تا یکی دو سـآعت از این پآشـآژ ب اون پاسـآز میرفتیم ک واسه گوشیـم ی قـآب خوشگـل پیدا کنیـم و نکــردیم ! و خیـلی محبت های دیگــ ک یادم نمیــره و منکــرش نیســتم

این خــآنم فعلا نمیـآد

از وقـتی نیومد هـــــــــی می خواسـتم بهش زنگ بزنم حالشو بپرســم ، هـــی یـآدم میرف  - _ -

یکی دیگ از همکــآرا ک بعلت حاملـگی و استراحــت مطلق دیگ نمیــآد ، جایی من ُ دید و گف چرا ازش خبر نمیگیـری ؟؟ خیــلی ب دلش اومده و گناه داره و این حرفــآ

گفتم باور کن هی می خواستم خبر بگیرم یا اس بدم ، هی نمیشده و ... ولی قبول دارم ، چشـم

فک میکنم بمناسبت عید قــربـآن بود ، ی اس دادم بهـش سرآســـر انـــرژی و محــبت و با احــسـآس و تبریـک عیــد

در جــوآب فقط گف سلام خانوم ، عید شما هم مبـآرک

ینی من اینجـــوری شــدم دقیــقـآ  " : | "

اون همه انـرجـی !!! همیـــن ؟؟؟ خــــآنم ؟؟!!   o_O

نمدونم والا ×

دیگ چیزی نگفتم ، نه اس نه تماس ، هیــچـی

خودمم ناراحتم ، ولی خب دیدم ی جورایی توهین میشه بهم

تا همین چند دقیقه پیـش !

یکی از همکــآرا بعد از کـلـــی معذرت خوآهــی ک ببخشیــد من این حرف ُ میزنم و معــذرت و من فقـط نقل قول میکنم و این صـوبتا

گف دیروز ب فلانی اس احوال پرسی دادم ، گفته ب زیـنب بگو خیـلی بی معـــرفـتی

- _ -

ینی در واقع موندم چی بگم ! فقط ی کوچولو گفتم ک من چی پیام دادم و برخورد متقابل اون چی بوده ...

گف منم خیلی تا حالا بهـش اس دادم و زنگ زدم ، جواب نداده اصن ؛ فقط همین ی بار جواب داده ک اینم گفته این ُ ب شمــآ بگم

گفتم باشه ممنون

گفـتم بیخــیآل طرز جواب دادنـش ، این بــآر باهاش تماس میگیـــرم ک خیـلی بهــترم هس

اگـر احیـآنا گلایـهــ کرد بهش میگم خب وقتـی اونجــوری جــوآب دادی منم گفــتم حتما دوس نـدآره و مــزآحمش نشم ×

ی بـآر تماس گـرفتــم بعد از دوبـآر زنگ خـوردن رَد کـرد !!!!!

در کمــآل تعجــب گفــتم شـــآید اومده جــوآب بده دســتش خورده !

دوبــآره تمــآس گـرفــتم و این بــآر هم بعد از چهــآر بار بـوق خوردن رَد داد !!!!

نمیـدونم این رفــتآرا از ی خـآنم بـزرگ ینی چــی ×

نمیدونم شــآید من کـآرم بد بوده ک خبـر نگـرفتــم ازش

یا خوش بینــانه اش اینه ک بگم حتمــآ دکــتر یا جــآیی هس ک امکـآن جواب دادن نــدآره !

راسـتش من ک ب قـول خودش جــآی خواهــر کوچکـتر نداشته اش هسـتم ، تا حــــــآلا خیــــــــــــلی شــده ب خیــلی از همین دوستــآی وبلآگی با انـرجی پیـآم دادم و دریـغ از ی جـوآب اس خـآلی حــتی ...

ولی خـب توی دعـآهام همچنـآن هسـتن

یا هــرســآل روال همینه با یکی دو تا از دوستـآم بدون اینکه حتی تولد من یادشون باشه و یا حتی بدونن کِی هس

ی بـآر کـآر دوستم ک روز تولــدم با آژآنـس با مامـانش اومدن دم خونمون و واسم گـــل آورد و رفــت کـــآفــی بود ک من هــنوزم بعد از این همه ســآل هــنوز هر ســآل تولدش ُ تبــریک میگم و اون دیگ یـآدش نمـوند و فقط همون ی بـآر بود

هرچـند من همچـنآن خوشبینانه فک میکنم و حسن ظـن دارم ، شــآید همکـآرم گوشیش دست کسی بوده و اون رد داده ، شاید مطب دکتر بوده ، شـآید دستش بند بوده ، و ده ها شـآید دیگ  : )


بعـدنـش نـوشت :

عـآقــآ همکــآر گــرآنم پیـآم داد اونم محـبت آمیـز ک جوجه خـآنم ما رو نمیبینی خوشحالی ؟؟  : )

خب خــــــــدآ رو شکـر دستش بند بوده و نتونسته جواب بده و کدورتی ظاهرا از من نـداره  ^_<

بیـآین همیشه رفـتآر دیگـرآن ُ توجیه ب مـثـــ+ـــبـت کنیم و حـسن ظـن داشـته بـآشیم ب بنده هـآی خــــــــدآ   : )

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴

15

+ و بـــآز هم ب این نتیجه رسیـــدم ک هــرچـی کـــمــتــر بدونی ، بهـــترهــ  . . .

وقـتی از هیچی خبر نداشته باشی ، خب فقــط خودتی و خودت ؛ ولی وقــتی ی چیـزآیی ب گوشت بخوره و حس کنجکــآوری یا همون فضــولی خودمون قلقلکت بده ک حالا ک ب گوشت خورده بقیشو هم گــوش کن ! از فکــر خودت خــآرج میشی ، فکــر بقیه میــآد تو ســرت

در صورتی ک اصن به تو چه ک فلانی سیــــگـــآری بوده ؟؟؟؟؟؟ و تو روحــتم خــبر نــدآشته !!! و همیشــهــ پیش خودت میگفتی ک چقــد خــوبه ک این آقــآ همیشه خـــودش و ماشیــنش غــرق بوی ادکلــن هــآی جــآست مــآرک ِ . . .

خب وقــتی ی چیــزآیی رو بشــنوی ، مسلــمـآ بعدش ذهــنت خیــلی با خــودش کنکــآش میکنه و دلیــل خیــلی از رفـــتآرا واست جــــــآ میوفته

دوس نــدآرم بــدونم ؛ ینی چیــزآیی رو از بقیــهــ بفهمم ک نه تنهــآ دونســتن و نــدونستنش فرق یا بهــبودی تو زنــدگــی خودم ایجــآد نمیکنه ، بلکه تصــور یا ذهــنیتمو بعضــآ خــرآب هم میکنه ...

واسه همیــنهــ ک اگ حــتی گــوشی هــرکسی کــنآرم باشه ، و اون قلقلک هم بـــآشــهــ و هــست خــــب  : |  دکمه قفلش ُ حتی فشــآر نمیدم ک بعضــآ اسکــرین صفحــش دیده بشه ، ب نظــرم حــتی دیدن صفحه اســکرین گوشــی کسی بدون اجــآزه اش ؛ حـق النــآسهــ

خوشحــالم ک تونســتم ذهــنمو تا حــدودی نظــم بدم و واسه اون آدم خیــلی دعـــآ کنم من ِ ناقــآبل ...

بهــرحـآل فک میکــنم شـــب هــآی قـــدر امســـآل ، عــرفه امســآل ؛ نه تنهــآ واسه خـودم و دوست جــآنم ، بلکـهــ واسه خیـــلیــآ خــــــآص بوده و تاثیــرآت خیـــــلی قابل ملاحظه ای توی زندگیــشون داشــته و تصــمیمــآت خیـــلی خیــــلی مهم و خــوبی گـــرفــته شده ب لــطف ِ خــــــــدآ

امیــدوآرم این محـــرم ِ پیــش ِ رو هم واسه هممــون ســرآســر تصمیمــآت بزرگ و خیــر و بـرکـــت بـــآشه

الـهــــ♥ـــی آمـیــــــن

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۱۸ مهر ۹۴

14

وقـتی انســآن بجــآیی رسید ک : " سُبحانَک انی کنت ُ مِن الظالِمین "

تو اینی ، و من اینم ؛ درهــآ برای انســآن باز میشود

وقتی درها بسته می شود ک گمــآن میکنم "مــ ــن" کَــسیم و "او " را نــمیبینم

دیگــرآن را میبینم و "او " را نـمی بینم

بعد میگویند برو خودت در را باز کن ، بـده دیگــرآن در را باز کنند اگــر هــنــر دارند ×

امــا اگر رسیدی ب آنجــا ک " اَن لا اِله اِلا اَنت "

"او " را دیدی ، و صفات "او " را ، قــدرت "او " را ، تجــلی "او " را ، حاکمیــت "او " را در وجــود "اِن ِ الحُکم ُ اِلا لله"

و بعــد خودت هــم  در ِ نـیســتی را کوفــتی و هســت شــدی

بعــد درب هــآ برآیــت بــآز می شــود  . . .

« دوبــآره آمــده ام تــآ دوبــآره در بــزنم

اگــ ـــر جـــوآب نــیــآید ، دوبــآره در بــزنم . . .  »

* [ دانلـــود ]

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۱۴ مهر ۹۴

13

+ در حــآل فیلــم دیدن بودم ک تلفــن زنــگ خـورد

سریـع جـوآب دادم و دخمــل همســآیه بود ، گف سلام ، میدونی چی شده ؟؟؟؟؟

گفتم نــهـ 

گف خونمون دزد اومـــده !!!

کُــپ کـردم ! سکـــــــــوت ×

واقعــــــــــا ؟؟؟

آره

الآن میــآم !

بدو با مامـی خــآنوم رفتیم خونشــون ، اول از همـهــ ک قلبــم واستــآد ، فــرشـآشـون همه جــــمع !!!

گفتن نتــرسیــن ، خودمــون جمع کـرده بودیم بدیم قالیشــویی

همه کــمدآ بهم ریخــتهــ و کشــوهــآ بیــرون و همه چــی خلاصـهــ درهــم ...

گفــتن زنگ زدیـم پلیــس

نزدیک ب 20 مین طول کشید تا پلــیس اومد

قبل از اینک پلیــس بیــآد ی دفه یادشــون از آیــفون اومــد !

ســـریع چــک کـــردن و ریخــت نَحــسش ُ دیدیم ، اووووووووووق  : {

پلیــس اومد و شروع کـرد ب آروم کــردن و ی سـری سوالا

تا گفتیــم عکســش هس گف : آباریکــلآ ، این شــد کــآر ِ درست   : دی

4 ملیــون طــلآ ، 900 تـومن ســکــهــ پـآرسیــآن ، 300 پول نقــد

صورت جلســهــ کــرد و گف ب هیـچی دست نزنین

درتون قــفل بوده ؟؟؟

نــهـــ ×

پس هیـــچ کــآری نداشته واسش ، با ی کــآرت رآحــــــت بــآز میکنن

بده اون ریــخت نحســشو ببینم  : )))

می خواست با گوشیش از روی آیــفون عکس بگیـره ک هــی فِلــش میزد و خـرآب میشد

گفتیم با گوشی خودمون عکـس میگیریم واستون میفرســتیم ، گف خـــــــــــــــــوبهــــ  : دی

بلوتوثــش ُ روشن کــرد و هی فــرســتآدم نگــرف ، گفتم خب بگیــرین ، گف روشـنهـــ  : دی

گفتم آره ولی بگیرین 

گف من نمدونم بیا خودت این گوشی رو بگیــر هرکــآر دوس داری بکن  : ))))

دید ُ گفـــ : آآآآآآآآ  ایــن خیــلی خوب شــد  : دی

فـردا صب بگین آقــآتون بیان کلانتــری ، گفــتن ک شوهرم رفتن حــج

گف ســالمن ؟؟؟؟

آرهـــ

خــــــــدآ رو شکـر

ی مکــثی کــرد ، گفــ اجــآزه بدین

زنــگ زد ب همکــآرش

الو اصــغـر جــآن ، این آدرسی ک میگم ُ یادداشت کن ، فــردا صب بیزحمت بیا اینجـآ ، اینــآ چهارتا خانومن ، آقــآشون مکه اس ، دیگ این بنده خــــــــدآ نیاد کلانتــری

پس میــآی ؟؟

باشه ، باشه ، خدافـظ

نگــرآن نبــآشین ، شمـآ فــردا نمی خواد برین ، هماهــنگ کــردم ، خودش اول صــب میاد واسه انگشــت نگــآری

اینــاهــآ ی مــآه پیــش بهــشون عفــو خورد و آزآد شــدن  - _ -

از این ببعدم ب 110 زنگ نزنین ، این شمــآره رو یادداشت کنین ، شماره کلـآنتری ِ

وقــتی زنگ میزنین ب 110 تا ب ما بیسیـم کنن و ما بیام 20 دقه حدودا طول میکشه ، ولی اگ مســتقیم ب ما زنگ بزنین 5 دقیـقه ای میایــم

این مشــخصــهــ واسه همین محله اس ، ریخت نحــس معــتآدش  : )))

اصـــــــلا نــترسین و نگــرآن نباشیــن ، ما واسه چـی همش تو کوچه هــآ گشــت میزنیم ؟؟؟

واسه امنیــت شمــآ ، هـــــــــــــــــر زمـــآن ترسیــدین یا احســآس خــطــــــــر کــردین ، سریــع ی زنگ بزنین کلانتــری ، من تا صـــب هســتم

شما هم جــآی خــواهــرای خودم

اگ آقـــآتون نیـــس ، من هســــــــتم ، خیــآلتون راحــت

و رفــت  : )

خیــلی مــرد مهــربون و خــوش اخلاقــی بود

حدود ی ســآعتی بودیم خونشــون ، اومدیم ک بــریم ، از توی کوچه صــدآی ی خانومی اومد ، ک گف مــدآرکــآم

ســریع ب خانوم همســآیمون گفتم برین خونه بغـلی فک کنم اونجــآ هم دزد اومــده

رفــتیم و دیدیم بعـــــــــلهـــ ، اونجــا رو هم زده

عکســش ُ نشونشون دادیم ، و اومـدن زنگ بزنن 110 ک گفتیم نه زنگ بزنین کلانتــری

حدود همــون 5 دقیقه طول کشیــد و بازم اون آقــآی مهــربون اومد  : )

رف اونجــآ و صــورت جلسه کــرد

اونجــآ هیــچی پول و طــلآ نداشــتن خونه ، فقــط بدبــخت مُفَنگــی گیــرنده دیجیــتآلشون ُ بــرده بود  : /

جناب پــدری هم اومدن ، عکس ُ نشونشون دادم ، گفــتن من اینـــــــــــو میشـــنــآســم !!!

شــآگــرد همین کــآرواشــی بغـل بوده ( ک البته لازم بذکــره ک این کـآرواش چندوقـتی هس ک جمع کــرده ! ) اینا ی نفــر نیســتن ، ی تیـــمَن

ماشیــن میشُست بدبدخــت ِ معــتآد

آقــآ پلیسه کــآرش تموم شـد ُ اومــد ک بــره

جنــآب پــدری ی صحــبتی باهـآش کردن و تا گفــتن ک من میشــناسمش و توی کــآرواش بوده

گــف آره میشــنـآسمـــــش ، تــآ فـــــــــــردآ ظهــر میگیــرمش ، خیــآلتون رآحــت 

و رفـــت

و مــنی ک تا ساعــت 2 شــب از تــرس خوابـم نــبــرد و عروســکی ک بعد از مــدت هــآ از زیـر ِ تختــم کشیــده شد بیرون و تا صــــــــب محـــــکم تو بغـــلم بود

و در اتــآقــی ک قــفــل شـــد !

ما تا حــآلا واسه خونه خودمون 3 بــآر تجــربه دزد داشــتیم

اولیــن بــآر وقتی 5-6 ســآلم بود و حســــــــــابی بعدش از تــرس واسم مشکــل پیش اومده بود ، واسه همین کــلآ خیــلی میتــرسم

خونشــون ک بودم داشـــتم غــــــــــــش میکــردم ، حالا اونــآ همه ریــلکــــــس  : دی

گفتم زهــرآ جــآن ی آب قــند ب من بده تا نیــوفتــآدم  : ))))

آدم تا چــند وقــت میتــرسه ، مخصــوصــآ اینک واسه همین منطقه هم هســتن ، و اینک ب گوشــش برســونن ک عکــست ُ داره فلانی و فــلآنی  : {

و این هــم ریــخــت نحــسش 

[ کلیک ]   [ کلیک ]

شــب همــش میترســیدم ی دفه پشــت حفــآظــآی پنجــره اتــآقم ببینمـــش   : ((

قیــآفــش شبیــهــ این آدم وحشــتناکــآی کــآرتونـــآس  : )))

تـوبــهــ گـــرگ فقــــــــــــط مــــــــــــــرگ

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۱۲ مهر ۹۴

12

+ تــآره یــآدم اومد

صــب یا شـب بود نمدونم ! خواب دیدم دارم با ی دختـره ای ک اونم نمدونم کی بود  : دی دعـــــــــــوا میکنم

دعــــــــــوآ هـــآ !!! با توجه به پیشینه ام ک کلاس دفاع شخصی رفــتم ، تا می خواس حــرف نامــربوط بــزنه دستشو میپیچوندم

ینی همچین حــرفه ای و اســآسی میپیچوندمــــآ !!! خودم از اون همه مهــآرت و زور خودم در عجب مونده بودم !!  یوهــآهاهـــــآ  : )))

آی ک مــردم با ی حــرف زیــآدی ناشی از عـقــده هــآی روانیشون اعصــآب آدم ُبهم میریزن و روز آدمم خــرآب میکنن  @_#

دخــتره معلوم نیس ســر ِ چـی با بی اِف قُراضه اش دعــوآش شده ؛ بعد تحمــل ی ثانیه صــبر نداره ک عاقــآ بذآر عــآبـر پیــآده رد بشه ، حالا از کجـــآ ؟؟

عاخــهــ پســره ی گــآوچــرون ، وقــتی داری رانندگی میکنی باید از بـغل پیــآده رو برونی ؟؟؟

والا مــردُم بعضــآ بشـــدت احـمــقن  @_@

آخ ک دوس داشــتم بگیــرم دخــتره بی چــآک ِ دهـــن ُ مث تو خوابــم حســآبشــو برســم

میگن عقــل آدم پشـت ِ ســرشهــ ؟؟ من دقیـقــآ از همین دســت آدمــآم  - _ -

وقــتی ی موقعیــتی پیش میــآد جوابــی ندارم بدم ، بعد ک کـلــــــــــی از اون موقعیت و شــرآیط و آدمـآ حتی میگــذره تازه یادم میــآد ک اگ چی میگفتم بهــتر بود  - _ -
البته خودم خیــلی روی خودم کــآر کــردم ک جواب نــدم ، چـــون عاقبــتش میشه کَل کَل و مِــراء و خـب کلـی هم حدیـث در مذمت مــرآء خوندم و همون ی ذره ای ک قبلا اهلش بودمم گذآشــتم کــنـآر
ولــی مثــلا دوس داشتم همین گـآو چــرون ُ یــآدم میومد و ب خودش میگفتـم ، آی چه حـــــــــــآلی میــدآد ، دلــم خنک میشـــد  : دی
بعد فک کن دختــره پیــآده میشد و دعـــــــــــوآ ، گیــس و گـــیس کِشــی ، کلی صحــنهــ جالب انگیــزنآک میشــد  : ))))

چقـــــــــد دلــم الآن دعــوآ می خواد ، البته با زور و مهــآرت توی خوابم  : |

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۷ مهر ۹۴

11

+ اصن فک میکنم فلسه اش همینه !

گاهـی خــــــــدآ ی شــرایـطی رو واست پیش میــآره ک بهت حــآلی کنه

ک آهــآی بنده من ک ظاهرا خوشی زده زیر ِ دلت و از همه چی و همه کَـس و حــتی من غافــل شــدی

ببین عزیــزم اگ من نخــوام هیـــــــــــــچ احــدی هیـــچ کاری ازش برنمیاد ک واست انجام بده

پس فقط خودمم و خودت . . .

آی خــــــــدآی ِ مـن

من ک جــز خودت هیــچ کیو ندارم ، ب هیـچ کدوم از خلقــتم امید ندارم

دسـتمو بگیـــر ، جلــوی بدخواهــآ جــوری بلــندم کن ک هیــچکس ب مُخَــیله اش هم خطـور نمیکرده . . .

خــــــــدآی ِ من

با بغــضـی ک یکســره داری میبینیش ، با تک تک سلولـآی وجــودم میگم

خودت میدونی چـــــنــد وقته ک هیــچـــی ُ ازت با این حال نخواستم

ک چـــــنــد وقته ک اصن هیـــچی ُ با این شــدت و حــدت ازت نخواســتم

ک چـــــنــد وقته اصن هیچی ُ اینجـــوری جــدی ازت نخواستم

ی بــآر حاجــتمو بده . . .

حــآشــآ ب کــرمت . . .

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۴ مهر ۹۴

10

گــآهــی واقــعـــــــــــــــآ آدم با دو قـطــره اشــک آروم میشــهــ . . .

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۴ مهر ۹۴

9

+ مثلا ی اتفاقی ک میوفته با خودم کلـــــــــــی فکــر میکنم ک میرم این ُ میگم و اون ُ میگم

این اتفاقا اصولا شب تا صبح میوفته یا احیانا ظهر تا همون فـردا صبحش

صبـح ک میشه و موقع ِ گفتن حـرفــآ ، کلا فازم عوض میشه  : |

یا اساسا حرفام عوض میشه ، یا کلا دیگ اصن هیـــچ حـرفی ندارم

ای کـآش میشد با عقــل ِ الآنم برگردم عقب

یا زودی بزنم برم جلو تا ببینم چیشده

ک اینقـــــــــــد انتظــآر نکشم

عاخه لامصب ی حرفایی رو نمیشه ب هیشــکی گف

الآن خودم با خودم تو شیش و هشتم !!!

من ک میدونم از بزرگــی خــدآ چیــزی کم نمیشه اگ حاجـتمونو بــدهـــ 

توی دعــآی عرفــهــ ی قسمتش انگــآر ی تـذکر بود واسه من

ی همچین مفهومی ک : خدا من همیشه ب تو امید دارم و از ناامیدان نیستم ...

ینی باید همچین چیزی باشم ، ینی این اصـــل ِ

اصــن خودم با خودم ک میشینم فک میکنم نمیدونم واقعا کجای ذهنمو بگیــرم !!!

هر طرفشو میگیرم باز اون طرف دیگه اش وِل میشه  : |

یا ی قضیه دیگ میاد چشمک میزنه ک آهـــآی !! منم هســــدم ! من ُ تو برنامه ریزیات حساب نکردی !!

و اینجــآس ک باز همه فکــرآم دود میشه میره هـــوآ  : /

والا ی جــآهــآیی حاضـــرم همه زندگیـــم بشــهـــ "جــــبــر"

خودم ک عقــل ندارم ، میزنم باز ی جاهایی رو خراب میکنم  - _ -

ترجیح میدم خــود ِ خــــــــدآ همه چیــز ُ با حکمت و رحمت و رحیمیتش واسم پیش ببره

همیشــهـــ کــآرای سخت میوفته گــردن ِ من ! مث همین روزآ : فکـــر کـــردن ...

: |

نمیدونم واقعا چیکــآر کـنم ...

+ بچه ها کسی نــذری ســرآغ داره ک حتمـــآ حاجت بگیره آدم ؟؟؟

مثلا خودتون قبلا امتحان کرده باشین !

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۳ مهر ۹۴
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )