۳۴ مطلب با موضوع «می پســندم» ثبت شده است

195

از لحظه ای که احساس بزرگ بودن میکنی تا واژگونیت

طولی نــمیکشه ... !


* برگفته از وب : طرحی از زنـدگـی
  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۲۷ تیر ۹۵

188

خـــدآجـون

دلم ُ گیر جایی نــکن که هیچ سنخیتی با من نـداره ...

اگه چیزی بود که قرار نــبود مال من باشه ، مهرشو به دلم نــنداز ...

دلم ُ به جایی گره بزن که رضات توشه

که میدونم باهامه ...

که میدونم مال خودمه ...


* برگرفته از وب : زی زی گـولو

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۲۰ تیر ۹۵

184

از بارزترین نشـآنه های دلـبســتگی

وراجــی است !


* برگرفته از وب : نیـکولا

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۱۴ تیر ۹۵

167

همـه چیـز نــمی شــود و نــمی شـود و نــمی شـود

درســت همــآن زمانی که تــو فـقــط یــک شُـــدن از تـمـــآم دنیــآ طلبــکآری ...


* برگرفته از وب فیروزه سیاه

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۳۰ خرداد ۹۵

164

همیشه تو تکــرآر میشوی

کارهایت هم همـین طور

تو تکــرآر می شوی در زنـدگــی دیگـرآن

کارهایت تکــرآر می شود در زنـدگــی خـــودت

اگر جایی هستی که ســخت خسته شده ای ، تکــرآر کارهای تکــرآری ِ خـــودت است ...


* برگرفته از وب : فیروزه سیاه
  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۹۵

158

اصلا لرزیدن دل برای کسی که مطمئن نـــیستی آینده ات با او رقم میخورد یا نــه ، غـیــر عآدی است ×

ھر چیزی که از طبیعتت دور باشد غـیــر عـآدی است

ببینمش قلبم به تپش بیفتد عادی است ؟!×

ترس ِ از دست دادنش ، وقتی که دارمش عادی است ؟×

بنشینم یک جا و سھم من را از من بگیرند غــیـر عادی است ...


* برگرفته از وب : فیــروزه سیـآه
  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۲ خرداد ۹۵

145

دل است دیگر !

باید بلرزد ...

تازہ آن جاست که تیتراژ جدید زنـدگــی نواخته می شود

دل بـستــگـی شروع میشود

تـب و تاب ِ دوری و وصــآل آغاز می شود . . .


* برگرفته از وب : فیروزه سیــآه
  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۹۵

142

زندگـی را همین چیـزهاست ک تلـخ یا شیـرین می کند

اینک بگـذآری پــآدشـآهی کند

تا مـلکــه اش بآشـی . . .


* برگرفته از وب : گونـه هـآی چـال دار

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۸ خرداد ۹۵

140

دنیا پر از رنج است

با این حال درختان گیلاس شکوفه می‌دهند

«ایسا»


* برگرفته از وب : کازیـوه

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۷ خرداد ۹۵

139

" شاید امروز از این که دیگر نــیست

از این که رفته است ؛ توی تاریکی هق هق کنی

و دو سال بعد روی نیمکت‌های پارک ملت به آمدنش از دور با لبخند نگاه کنی

نزدیک که شد با خنده بگویی : باز که دیر کردی

...

فهمیدی می خواهم چه بگویم ؟

نــمی خواهم بگویم همه دردها فراموش می شود

نــمی خواهم بگویم حتما زمان کسی که امروز دوست داری را از یادت می برد

نــمی خواهم بگویم کسی که امروز کنار توست دو سال بعد می رود

خواستم بگویم تغییر شاید نام دیگر زندگی باشد

خواستم بگویم : بس کن !

دست بردار از این که فکر کنی همه چیز را باید تو درست کنی

دست بردار از این که فکر کنی همیشه تو مدیر زندگی ات هستی

انقدر برای فردا ، برای یک سال بعد ، برای آینده با فــلانــی ، برنامه نــریز و نــــخواه که همه چیز همان طوری پیش برود که می خواهی

خواستم بگویم خیلی چیزها دست تو نـــیست و این اصلا چیز بدی نـــیست

اینطوری می توانی با خیال راحت تری چای ات را کنار پنجره بنوشی و مطمئن باشی زندگی هم انقدرها دست و پا چلفتی نـــیست

تو را می برد آنجایی که بـــآیــد ! "


* برگرفته از وب : دل



پ . ن : اصن عــآشق حس این متن شـدم

بنظـرم بطرز قشـنگی "توکل" ُ تذکـر داد

لازم نــیس اینقـد زور بزنیم ، با خیـــآل راحـــت بسـپریم ب خودش

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۶ خرداد ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )