داشــتم ی پُســت ِ طول و درآز مینوشــتم ، همش غُــر و شـکــآیـت و نــآله و شــآیـدم ناشُـــکــری . . .
همیشــهــ پرهیــز میکردم از اینک مبــآدا غُــرآی دلمو بنویسم و با حــرفـآم تصــور یکی دیگ رو هم ب خــدآ حتی یکـم ، از حالت مثــبت خــآرج کنم
داشـتم مینوشتم ک نــیــــلـــو پیام داد ، ک کلی وقت گـذآشت و کــلـــی حـرف زد باهــآم ، حــرفــآیی ک واقعا جــآی تامــل داره ...
بعضــی حرفــآش خیلی ب دلم نشست ، میگن آنچه از دل برآید ، لاجـرم بر دل نشیند ...
همین بود دقیقا
دیــر یــآدم افتاد ک کپـی کنم حرفــآشو ، بــآزم همینا غنیــمتـهــ ...
+ به بزرگیش شک نکن اگه دنیا بکامت نیس ...
+ برا اون هیچکاری نداره ... واقعا هم نداره عین اب خوردنه
ولی بشین کلاتو قاضی کن چرا نمیده
یجای کار میلنگه حتما ...
+ با دلت ... از ته دلت ... همونجا که بغضیه ... همونجا که درد میکنه ....
از همونجا برو باهاش حرف بزن ....
برو بهش بگو کم اوردم ، دیگه حریف دلم نمیشم ؛ برا بهونه هاشو بغضاش...
بگو اومدم خدایی کنی
اومدم دست دلمو بگیری ، بگی اروم میکنمش ...
حتی حتی اگه اون اتفاقی که منتظرم نیوفته ...
بگو فقط ارومم کن ...
الان ارامش میخوام چیزی که ندارمش
اگه بدی شکر ... ندیم شکر
+ حس کن خدا بغلت داره میکنه
حس کن خدا دستاشو داره دراز میکنه سمتت
حسای خوب بده به دلت ...
- زینـب خــآنم
- يكشنبه ۲۹ شهریور ۹۴
- ۰۹:۵۶