+ خونه خاله خانم ی عالمه چشـم منتظر بود ک ببینیم اینا کی برمیگردن و جواب چیشد ؟!! : دی
ینی اصن پسند شد یا نــه ؟!
( حالا هربار من واسه همه ی جـــوری ذوق میکنم ک هرکسی نــدونه فک میکنه طرف یا دفه اولشه میره خاستگاری ، یا قراره آخرین بارش باشه یا من خواستگار نــدیده ام !!!! )
تا رسیدن ، من هــــی از خاله خانم میپرسیدم خاله جون چیشــــــــد ؟؟
ی دفه دیدم پسرخاله ام میگه : ظاهرا زینب خانم درجریان نــیست !!
با خودم گفتم آش ِ چی ؟ کشک ِ چی ؟ چرا من باید درجریان باشم ؟!
و بعد از لَخــتی ! فهمیدم ک بلــهـــ ، این جایی ک رفته بودن از قضا همون کسی بودن ک چند وقت پیش خاستگاری خود ِ متعالم اومده بودن !!
البته خودم شمارشونو دادم ، چون ی دفه ک اومدن خواهر کوچیکشم اومده بود و من ُ مامی خانم همون موقع داشتیم فک میکردیم این دخترخانم واسه پسرخاله ام خوبهـ
با توجه ب اینک منم اصلا تو باغ نــبودم ! می خاستم ببینم جریان خاستگاری دیشب چی میشه ، ک اگ خوششون نـیومد و حرفاشون با هم جور در نـیومد ؛ من شماره اینا رو دوباره بهشون بدم ( اون دفه ک داده بودم واسه حدودا ی ماه پیش بود ک برخورد کرد با عمل خاله خانم و عقب افتاد )
حالا در همون گیر ُ دار اینک همه چقــــــــــد ب من گیــر دادن ُ اذیتم میکردن بمــآند ...
دیگ آخــرآش یکی از پسرخاله های گرامم گف بابا ناراحت نــشو ، داریم اذیتت میکنیــم !
شوهر ِ دخترخاله گرامم هم ک دیشب دید اینا صحبتاشون تا حدی با هم گرفته ، گیــــــــــر داده بود شدیـــدآ ک خب بسه دیگ !! چقد می خاین حرف بزنین ، تموم دیگ و ...
میگف : من با همین خانوم خودم چندبار حرف زدم مگ ؟؟ نــباید خیلی وارد جزئیات شد ، گف خانوم شما حرفی داشتی دیگ ؟؟
دخترخاله جانم هم گف بله ، شما نــذاشتی دیگ ، زود من ُ قاپیــدی : ))
شوهرشون هم عرض کردن ک : بلـهــ ، شما هم عرضه دارین بِقــآپین !
دیشب کلا خیلی بلبلی کردم : ))) سکوت ُ جایز نــدیدم ُ ( اگ نـمیگفتم این حرف تو گلوم گیر میکرد : دی ) گفتم :
با عـرض پوزش از جمع حـآضــر ، ولی پسـرآی الآن عــرضه نــدآرن ...
و ایشــون هم با تکون دادن سر نشــونه تاســف ، حرف من ُ تایید کرد . . .
* صحبتای دیشب خیلیش شوخی بود ، دیگ نـمی خواستم خیلی حرف بزنم ُ نظر بدم ، بمن چه ؟ خودشون مهمن ، و اینک وظیفه ما فقط در حد معـرفی بوده نــهـ بیشــتر
همه قبلش تا ی مقداری تفاهم ُ اشتراکات میبینن هی میگن زود باشین ُ عجله کنین ُ و ...
ولی دو روز دیگ بعد از ازدواج اگر خــ❤ـدآی نـکرده ب کوچیکترین مشکلی بر بخورن ، هیچکس دیگ حرفای قبلش یادش نــمیاد ک چـهـ مقدار قبلش هی عجله عجله میکردن
همه حرفشون میشه این : می خواسـتی خودت چشات ُ باز کنی ُ درست انتخاب کنی ...