+ همسـایه قبلیمون رفتن ُ خونشون ُ دادن اجـآره
کلا خواب ِ من روزای جمعه اس ، کل هفتـهــ از 6 صبح بیداری ُ کار ُ خواب کم ُ نـآمنظـم ، فقط جمعه هـا صبح خستگمیو در میکنم
اصن کل هـفتهــ ب امید ِ جمعه میرم ُ میام
( یکی نــیس بگه حالا انگار مجبورش کردن : | )
واسه همین اگ خواب ِ روز جمعه ام بهم بخوره خیـلی اعصابم بهم میـریزه
کلا هم ی آدمیم ک در سکوت مطلق خوابـم میبره فقــط ، چون بچه کوچیک هم نــداریم کلا عـآدت کردم دیگ ، و حتی اگ از خسـتگی هم بمیرم در شلوغـی ُ سروصدا اصلا خـآبم نـمیبره
این همسایه جدید ی بچه دارن ظاهرا ( فک کنم دختر باشه ، حدود 4-5 سال ! )
دقیقا هر 5 ثانیـهـ یا حـــداکثـــــــــر 10 ثـآنیـهــ ی جیـــغ میکِشهــ
ینی روان من بهــم ریخــت دیگ ، جوری ک صبح از خواب عمیـقم بیـدآر شدم
فقط می خواستم پنجــره اتاقم ُ باز کنم ُ بلــند داد بــزنم : " خفــــهــ شـــــــو " ×
درسـتهــ چهاردیواری اختیـــآری ! ولی یکم رعـآیت فرهـنگ همسایـهـ ای هم از ملزومـآت ادب و همچنین آداب شهــرنشیــنی محسوب میشـهـ !
+ عـــجب بــــآرونــــی ❤
مگ باز ب بهــآنه این بـــآرون یکم برن تو خونشـون ُ ما نفــــس بکشــیم !
کاش این بـآرون همیشهـ بود اینا جرات نــمیکردن بیان تو حیــآط : /
پ.ن : اگ قصـد شستن حیـآط ُ دارین ، بذارین واسه روزای بهــآری