+ خوشـــم میاد

ی سری ژســتآ و حـرکات خـــآص خانواده خودمون ِ ! و کســی غیر از خودمون متوجه نــمیشهـ

مث ی بــرند خــآص ، شانیــت میده

یکی از دور ببینهـ ُ نزدیک باشهـ ، میفهمه ی چیــزی هس ، ی چیـز خـآص ولی تا از خودمون نــباشهـ نــمیتونه مشخصا بفهمهـ چیـهـ ؟!

ی سـری چیــزها ک نــآگفتهـ اس ، میدونیم ُ ب زبون نــمیاریم

+ با لبخــند ُ شایدم یکم مِـن مِــن میگهـ ک فک کنم ی چند روزی باید استراحت کنیـن تا من اوضاع ُ سر ُ سامون بدم !

میگم باشهـ مشکلی نــیس ( می خواستم بگم خیلیم استقبال میکنم ! )

و بعــد ی دفه یادش میاد از ی کار دیگ و خــب پس !

ادامـهـ میدیم !

+ از جدیتــم خوشم میاد ، و باز هم ی سری تصمیم واسه تغیــیرات رفــتآری ریــز ِ جــدید ...

+ از لباس دوختن خوشم نــمیومد و ایضا نــمیاد ! ب این دلیل ک وقتی می خوان اندازه هات ُ بگیرن هی بهت دست میزنن ُ من هم بدم میاد و هم قلقلکم میـشهـ ! هم اون خیــآط جیگرش خون میشهـ تا بخاد مثلا قد ی آســتین من ُ بگیره  !

خــورهـ لباس دوخــتن افتاده ب جــونم ! اصن حــرص میزنم ، واسه مدلایی ک همیشه دوس داشتم بدوزم ُ نگهشون داشته بودم ُ حالش ُ نــدآشـتم برم پیش خیــآط ُ پـــرو !!!

شاید مثلا مث آلـرژی فصـلیهـ ! یا شایدم بخـآطر شرایط جدیدی است ک هر لحظه امکان وقوعش بیشـتر میشود !

+ اینقـــــــد یکی دو مـآه حرصــش ُ خوردم ُ بهـش فک کردم ُ اعصابم داغـون شده بخــآطرش ، ک الآن ک نزدیک میشیم ب مواجه باهاش ، احساس میکنم دیگ شاید اونقــدرا واسم سخــت نــباشهـ

روی پروسهـ اعتماد ب نفــس کار کردم ، با اقــتدآر !

امیـــدوارم بهــش نزدیک هم ک شدم ، شاید مثلا شب قبلش یا اصن لحظات قبلش ، جــوری بشم ک کــــوه نـــتونه تکونم بدهـ ، کــآش بتونم

مواجه با بعضی آدمـا خیــــلی سخــتهـ ، اصن احساس میکنی حتی دیدنشون از دور یا حتی واسه چند لحظـهـ و امــآن از معــآشرت باهاشون ، قراره سوهـآنی بشه ب آرامـش روحت

کار بــدی قــرار نــیس بکنن ، رفتار بـدی قرار نــیس از کسی سر بزنهـ ؛ ولی کسی غیر از خودت یا کسی ک عیــنا همین شرایط ُ تجربه کرده نــمیتونه بفهمه سختیش و میزانش ُ ...

میتـرسم ،از اعتماد ب نفــس ُ وقــآری ک نــکنهـ کم بشـهـ