+ خب الحمدلله کارای خیـرم داره ب نتیجه میرسه کم کم !
یادتونه وقتی این پست ُ نوشتم ؟ [ کلیک ]
میگم ک حق راوی گری رو کامل بجا آوردم
جمعه صبح تا اومدم بخابم !!! خاله جانم اومدن ک میخایم بریم گل فروشی ُ گل سفارش بدیم واسه عصر
ی چند مدل بهشون نشون دادم ، با ی گل فروشی ک کاراشو قبلا توی اینستا دیده بودم
دیگ گفتن پس خودتم حاضرشو بیا بریم
رفتیم گل هم سفارش دادیم ، البته با اون چیزی ک من میخاستم فرق داره ، ینی چیدمانش [ کلیک ]
جمعه عصر چند نفر بزرگترها رفتن واسه معارفهـ [ کلیک ]
جمعه شب بعد از جلسه گفتیم بریم خونه داماد ببینیم چخبره
ساعت 10:30-10:45 بود ک رسیدیم ، جناب پدری خطاب ب شاه داماد گفتن ک دیروقته ببخشید این موقع اومدیم ، وقت خاب ِ
شاه داماد هم عرض کردن ک نه بابا من تا شب جمعه خابم نــمیبره ×
( شب جمعه مجلس نامزدی ُ روبرو کردن عروس ُ دوماد )
وارد شدم ، تبریک گفتم
میگه : به به راوی خانم ، ببخشید ! راویهـ خانم !
حس مادربزرگا بهم دست میده ، وقتی بچه هاشون دارن سر ُ سامون میگیرن !
سشنبه صبح هم عقد در حریم رضـوی ساعت 5:30 صبح !!!!
اینجا هم سحر ِ روز مبعث در رواق دارالحجه ( جایی ک سمت دیگه اش ُ باید بریم واسه عقد ) [ کلیک ]
این هم باقلوای داماد ک انتهای مجلس معارفه خانواده عروس میدن [ کلیک ]
این هم واسه خانواده ی راوی خانم ک حق آب ُ گِل دارن [ کلیک ]
اون شیرینی کنار ظرف هم از هنرهای عروس خانوم
پ.ن : ینی هـــــــــزاران بار ب همه تاکید کردم ک عکس بگیرین از گل ُ کیک ُ شیرینی ُ این صوبتا !!!
از اولی ک اینا رفتن خواستگاری هـــــربار ک میرفتن میگفتم عکس بگیرین ! اما کو گوش شنـوا ؟؟!
اینا رو هم بخاطر دل خوشی من گرفتن بگمونم !
پ.ن 2: خوشم نــمیاد هی عکس بذارم ُ اینا
ینی میگم ی وقت یکی بخواد آه بکشهـ ، دلم نــمیاد ؛ وگرنه عکس گذاشتن ُ دوس دارم
ولی این قضیه چون حسابش اساسا فرق میکرد ُ میخاستم یادگاری بمونه ، اقدام ب گذاشتن عکس کردم
پ.ن 3 : نگارش پستم ُ دوس نـدارم
اصن ب دلم نــنشست ×