+ آخر شب هم پسرخاله جان تشکراتش ُ از پشت در نثـآر بنده کرد ک خیــــلی زحمت کشیدین ، خیلی آبرو داری کردین ، واقعــآ عـآلی بود دسراتون ُ فلان ُ اینا
+ آخر شب میگیم خوب شد نـگفتیم بیان
وگرنه میگفتن اینا خُلن : دی
اینقــد ک ماشالا ما هممون جیغ جیغو ُ اکتیویم
درســــتش میکنیم حالا : دی
+ گفتم ک خانوم خودش خیلی هنرمنده ؛ شب پاگشا خونه
خاله جونم ؛ دخترخاله جان ب شوخی هی میگف از این دسرا واسه داداشم نگه
داریم ، گناه داره امشب هیچی نـفهمید چی خورد
گفتم عـزیزم ، شما دیگ نـمی خواد نگرانش باشی ، از این ببعد اینقــــد از این چیزا میخوره
ولش کن ، فکر خودت باش (بدبخت :دی) ، اون ک دیگ حله : دی
نــمیدونم واقعا من بانمکم مثلا ؟! یا چجوریاس کلا ؟!
حرفای عادی خودمه ک خب بنظرم چندان خنده دار نـیستن !
حــرف میزدم مامانش ُ خواهرش غـــش میکردن از خنده !!!
نـمدونم والا : |
حالا جالبه تمــآم تلاشم این بود ک جــدی باشم !