+ عزیزجون ِ خــدا بیامرزم ، بعد از فوت داییم ک تصادف کرد ُ جون مرگ شد ؛ دچار سردردای شدیدی شدن ، ک هرچقـــدر ُ هرجا درمان کردن فایده نــداشت

ما نوه ها و کوچولو ها همه خبر داشتیم ک از ی حدی بیشتر نــباید سر ُ صدا کنیم ک اذیتشون نــکنیم

همیشه میگف من آخـــرش از سردرد میمیرم ، این سردرد آخرش من ُ میکُشه

و همین هم شد ، ی بیماری خیلی نــآدر گرفتن ک حدود یک هفته قبلش سردردهای وحشـــــــتناک میگرفتن و اصلا با هیچ مسکن ُ آمپولی آروم نــمیشدن


+ بیشــترین دردی ک توی زندگیم تا الآن کشید "دل درد" بوده

و بیشــترین ضربه ای ک تا حالا بهم وارد شده از ناحیه "سر" بوده

و من هم ایضا همش میگم من آخـــرش از دل درد میمیرم ( حالا شما ک نــمیبینین ولی اگ ی روز فهمیدین مُردم بدونین ُ آگاه باشین ک دلیلش چی بوده ! )


+ آنچـــنان ضــربه ای ب مغــزم وارد شد ، ک در آن ِ واحد یک اشک ک هیـچ ، از هر چشمم ده تا اشک همزمان میریخت پایین ، ب طرزی ک هنوز یک دقیقه نــشده تمـــــآم صورتم خیـــــس شد ×

ک اصن خودم از این همه حجم اشک در یکی دو لحظه متعجب شدم !!!!