+ حالا میفهمم وقتی میگف اون بنده خدا تا دیدتش چجوری چهره اش رفته تو هم !!

وقتی خودم امروز دقیقا همینو تجربه کردم

در صورتی ک من اصلا فیلم بازی نمی کردم و فک نمی کردم تابلو باشم ب حدی ک همه فهمیده باشن !!! 

با تمااااام سختیش واسم سعی میکردم عادی باشم و لبخند !!!! بزنم


هیچوقت فک نمیکردم با دیدنش این حال بشم

هیچی واسم اهمیت نداشت

واسه هیچی نه کوچکترین ذوقی داشتم نه کنجکاوی !!!

حالا میفهمم ک پیگیریام و سوال جواب کردنم واقعا فضولی یا حتی کنجکاوی نبوده

همه اش از علاقه و محبت بوده و واقعا هیچ چیز دیگ نبوده

چون الان ک در نظر من همه چیز فرق کرده , و شاید مث قبل نشه  , هییییچ رغبتی واسه دونستن هیچی نداشتم و ندارم


ب شدت سردرد شدم 

رفتم حرم برگشتم  گفتم حتما رفتن ! دیدم مامانم نگهشون داشته

توی راه هم رسما دو تا ماشین نزدیک بود لهم کنن ! 

سردردم بدتر شد


تازگیا یاد گرفتم و در تمرین نسبتا موفق بودم ک اگ از کسی خوشم نمیاد یا ازش ناراحتم , نبینمش !!

اگرم باهاش حرف میرنم حتی الامکان نگاش نکنم , ته تهش چند ثانیه فقط !

همینجوری بودم 

قهر نبودم , دلخور بودم بشدت , عصبانیم خیلی زیاد


خانوم دکتر میگ تو چرا اینقد امشب قیافه گرفتی ؟

چرا اینقد باد کردی ؟؟

مامی خانوم هم هرچند دقیقه یک بار بلند مپرسیدن ک تو چرا امشب ناراحتی ؟

چیشده ؟

دخترداییمم همش میگف حالاگریه نکن ! هیچی نگین الان اشکاش میریزه !"

میگم واقعا قیافه من کجاش ب کسایی ک گریه کردن میخوره ؟! 

لااقل یکم دماغم قرمز بشه , یکم چشام خیس باشه , الان من کدومشو دارم ؟؟!!


یک قضیه رو نام برد ک من از اون ناراحتم ! ینی خطاب ب بقیه , گف زینب از این قضیه ناراحت شده 

همه گفتن نه بابا و فلان و ...

رد نکردم , نگفنم نه , چون اونم بود , ولی فقط اون نبود ×

ی دقیقه مامی خانوم توی آشپزخونه واسه بار صدم میگن چرا ناراحتی ؟

میگم مگ آدم همیشه باید خوشحال باشه ؟

مگ خلم همیشه خوشحال باشم ؟!


همه میگن اصن تابلویی امشب ! 

میگم گوشم درد میکنه

باز گیر میدن

میگم سردردم

باز !

میگم نه کی گفته ؟ چرا جو میدین ؟ 


در اووووووج خوشحالی همه , کوچکترین خوشحالی ای نداشتم !

واقعا نداشتم

گفتن باید خوشحال باشی !

گفنم من خوشحالیامو کردم , شما تازه فهمیدین !×


گاهی وقتی خیلی عصبانیم از شدت عصبانیت اشکام میریزه

گاهی هم مث امشب از شدت عصبانیت فقط سکوت میکنم

و نگاهایی ک مبهوته و جهتش مشخص نیس !


حتی دوش گرفتن و آب هم حالمو بهتر نکرد !!!

توی حموم اشکام شروع شدن , غرورم نذاشت ادامه پیدا کنن , حتی در خلوت خودم

گفتم الان دقیقا واسه چی داری گریه میکنی ؟!؟

ادامه ندادم ...

درسته من اشککم دم مشکمه ! 

ولی با این قضیه چندوقته بد دارم مبارزه میکنم 

و امشب بخاطر اینک غرورم پیش خودم حفظ بشه جلوش واستادم و موفق شدم !


آخرش ک رسوندمشون گف ببین من اومدم , آخرهفته تو بیا

گفتم دیگ شرایط فرق کرده ...

گف نه چه فرقی ؟!


چیزی نگفتم

ولی واسه من دیگ هیچی مث قبل نیس ...