+ خیـلی دوس دآرم باوِقـآر و با متانت رفــتآر کنمـــآ
ولی بعضــی جـآهـآ نـمیتونم !
توی دبیرسـتآن هم همینجوری بودم ؛ حتی با جــدی ترین معلمـآمون ک کسی جرات نــدآشت سرکلاس نفـس زیاید بکشه !!! نه اینک اون معلم خوفناک باشه × نـهــ
اینقــدر متــآنت و فرهیــختگی داشت ک کسی ب خودش جرات صحبت زیادی نـمیداد
ولی هیــچکس نــتونست جلوی من ُ بگیره
حتی رفتار اون معلمم !!
ینی تقــریبا یکســره در حال تیــکهــ پرآنی بودم سـرکلاس های مختلف ! ب معلمشم کاری نــدآشتم
هرکی می خواست باشه ! من اینجــوریم
فقط مـــدیر بود ک حســآب میبردم و اونم خب دور و برش آفــتآبی نــمیشدم !
و وقــتی مدیر سابق دبیرستانـمون شد مادرشوهر دوست صمیمیم ، وقتی ازش پرسیده بود دوست صمیمیت کیه ؟
دوستمم دو نفری رو نام برده بود ک مایه آشـوب بودن !! ایشــون هم تعجب کرده بود !!!!
گفتم آبــرو واسه خودت نـذآشـتی : )))
لــوده نــبودم ، اهل مســخره بازی هم نــبودم ؛ ولی دست خودمم نـیست ، نـمیتونم ی جا آروم بشیــنم
شیطون بودم ، ولی خـرآب کــآر نــهــ
هیچوقت فک نـمیکردم اون معلمم ک خیلی متشخص بود هم از این رفتارای من خوشش بیــآد
درواقع بعدا فهمیدم ک همه خوشـشون میومـد ، ولی خب مثلا معلما بروز نـمیدادن ک دیگ پــررو نـشم ; )
پیـش دانشگاهی شد ؛ گفتم دیگ خــآنوم شدم ، دو روز دیگ می خوام وارد دانشگاه بشم ، باید یکم لااقل قد ی سال ، تمرین کنم ک یکم سنگین رنگین تر باشم !
البته خب لازم ب ذکره ک خیلی ها هم جنبه این رفتار خوب و مهربونم ُ نـداشتن و ی حالت سواستفاده پیش اومده بود از خلق خوبم
ی مدت کوتاهــی گذشـت ؛ معلمم بعد از کلاس کشیدم کنار با ی حالت خاصی :
- چیــشده ؟؟؟؟ چرا دیگ مث قبل نــیستی ؟؟ اتفاقی افتاده ؟ مشکلی واست پیش اومده ؟!
حالا هـــــی اصــــــــــرآر ک نــهــ راســتشو بگو ، من کمکـت میکنم ، بیا بمن بگـــو و ...
ینی من دقیقا اینجــوری بودم o_O
فکـــــرشم نــمیکردم اینقـــد بخواد از سکوت و مزه نـریختنم ناراحت بشه !!! اینقدم ب چشمش بیاد !!!!
اصلا فک میکردم خیلیم خوشحال شده ک یکم سکوت اختیار کردم بین درس !!
توی دانشگاه هم بخاطر نامحـرم و حضور پســرا یکم مراعات میــکردم ، ولی خب مخصوصا اوایلش خیـــــلی سختم بود ک ی اســـتآد هی حــرف بزنه و منم هــــی گوش کنم اونم بدون کلامـی و با کنترل هـآی علی حـده !! : )))
خلاصه ک دوس دارم خیلی خیلی باوقار باشم ولی نــمیتونم : /
البته این رفتارا همه اش با آشــنـآهاس ، ی غــریبه من ُ ببینه فک میکنه بشــــدت آدم جــدی ای هســتم
مث دوست مامانم ک ی بار خیلی واضح جلوی خودم ب مامانم گف این دیگ چه دختریه تو داری ؟؟؟ مث برج زهرماره : ))))
نـیس خانم دکتر ب اقتضای شغل و تحصیلاتش خیلی محل مراجعه عمومه و خب قطعا خوش برخورد ، من بنظرش خیلی جدی میومدم !!
یکشنبه یکم احساس معذب بودن میکردم ، ولی سشنبه نـه ، دیگ دست خودم نـیس خب ؛ نــمیتونم چیـزی نـگم ، در همین حد ک یکشنبه کمی با چهره ها آشــنـآ شدم ، دیگ سشنبه نطقم باز شد !!!
باز خــ❤ــدآ رو شکر پسرا اونقـدی کنترلی نـدآرن ب پشت سـرشون توی کلاس : دی
خودم گاهی فک میکنم ک اگ بخام خیلی با متانت رفـتآر کنم ، ی جورایی مث کلاغی میشم ک می خواد راه رفتن کبک ُ یاد بگیره
نــمیدونم ، گـآهـی هنوزم باهاش درگیرم !
+ یــآدش بخـــیر
واسه ی سـری رفــتآرام و هر روز ی تیــپ زدن و ی مـدل موی جــدید درست کـردنم ، همیـــشهــ همه دوستــآم و سال بالایی هـآ مشوقم بودن و مسئولین در حال تــذکـر
ولی ب گَــرد پــآمم نــمیرسیدن
جوری شد ک دیگ ی بــآر نــآظممون توی راه پــلهــ خِــفتَــم کــرد و با ی پـِـنس ب دســت موهــآی درســت شدم ُ داد کنار و پِـنس زد : ))))
حالا ک فک میکنم میبینم واقعـــآ بحــث خودنـمـآیی یا هرچیـز منفی دیگ ای نــبود ، من واقعــآ همین بــودم ، نـــمیتونستن ک طبعـم ُ عــوض کنن ، ینی من بهــشون اجـآزه نــمیدادم
حیــف ک دیگ توی دانشـگـآه و محیـطـآی بعــدی دیگ فـرصت جولان دادن نـــبود
چه روزآیی بود واقعـــآ ، یـــآدش واقعـــا بخـــیــــر : ) ( ی نفـــس عمیــــــــق از ته دل ❤ )
+ من نـمیدونم بقیــهـــ چه فکـری راجع ب من میـکردن ؟؟؟!!!
ک خیـــلی هــآ ب مـآمی خانوم بازخورد دادن ک ما زیــنـب ُ توی خیــآبون دیدیــدم ، اصــــــــلا فکـرشو نـمیکردیم اینقــد سنگین و رنگیـن و باوقـآر باشه !!!!!!!!
من نــمیدونم با خودشون چی فک میکنن مردم ؟!؟! ینی قراره اون جوری ک توی جمع خودمون شوخم و میگم و میخندم وی جا بند نـمیشم ، توی خیابونم الکی خوش هــر و کــر بلند بلند بخــندم و جفنگ بگم ؟؟؟ : /