+ خــ❤ـدا خیـــــلی مهربونه
هوای بنده هاشون خیــلی داره
اینا آخرین جمله هایی بود ک همکارم همین الآن بهم گفت ُ رفت سرکارش
خواستم بنویسم ک یادم بمونه ، ولی از طرفی هم دست ُ دلم ب نوشتن نـمیره ، می خوام فک کنم
می خوام عمیـق فک کنم ، چیزی حواسم ُ پرت نــکنه
مطـــــــــمئنه ، خیــــــــــلی
شک نــداره حتی ذره ای ، تـردید نــداره حتی سرِسوزنی !
و اینا همه اش واسه من عجیبه
در سکوت فقط ب حرفاش فک میکنم ، تهشم میگم نــمیدونم واقعا
میگه زیاد فک نــکن
میگم فکر کردن ک بد نــیست ، بذار یکم فک کنم
میگه الآن دقیقا ب چی داری فک میکنی ؟ ب خل بازیای من ؟
میگم نه اصــلا ، ب تنهـآ چیـزی ک فک نــمیکنم اینه
دارم فک میکنم ب این اطمینان ، این یــقین
اینک مطمئنه وقتش ک بشه ، اگ صلاح باشه ؛ بقیه چیزا جور میشه ، واسه همین نگران هیــچی نـیس
اینا همه اش واسه من علامت تعجبای بزرگه توی ذهنم ، ک تو چجوری ب این همه یقین رسیدی ؟؟؟
اینک میبینم واقعـــا آدم اگ بخاد توی این سالای زندگی ُ عمــر بزرگ میشه
اینک اگ آدم حواسش ُ جمع کنه ب یک چیـزای میرسه ک واقعـــآ میشه اسمش ُ گذاشت رشد و قطعا رشد معـنوی
دارم فک میکنم ب اینک "مهریه" بعد از طلاق ( اون چیزی ک بین ما رواج داره ، وگرنه مهریه از بعد از عقد باید پرداخت بشه و حق زنه ) واقعـــــــــــآ لازمه
اون زنایی ک معلوم الحالن ک هیــچ ، اصلا با اونا کاری نــدارم و ذره ای ذهنم ُ درگیرشون نـمیکنم
ولی این مهریه واقعــــــا واجبه واسه زنی ک از یوغ یک مرد ظالم نجات پیدا میکنه و دیگ واقعــآ میخواد تنهــآ زندگی کنه ، البته پاک زندگی کردن هم بسیــآر مهمه ؛ تنهـــآ و پـآک و عـــآری از هرگونه گناه ( این دست گناهای مربوط )
دارم فک میکنم ب اینک بنــدگی ، پــآک زنــدگی کردن ، عجب عاقبت شیرینی داره
خــ❤ــدا چقــد حواسش ب همه چی هـس
و من چقـــد الکـی نـگرانم ، درواقع دارم خودم ُ آزار میدم
ی جمله ای دیروز خوندم خیــلی من ُ ب فکر فرو برد :
" ب شکــــوه تقـــدیر شـک نـــکن "
- زینـب خــآنم
- يكشنبه ۲۰ تیر ۹۵