۳۴ مطلب با موضوع «کـمی معـجـــزه خــ❤ــدآی مــن» ثبت شده است

157

+ بهم میریزم ، دست خودم نــیست

اصلا دست خودم نــیست ، اونجا ُ همون موقع خوبم ها ×

ولی امان از وقتی ک بیام خونه ، امان از وقتی ک اون جمع تموم بشه ×

اُففففففف ؛ خسته شدم دیگ

از این موقعیت خلاصی هم نــدارم

ب هیــچ احـدی هم نــمیتونم بگم و مهم تر اینک نـمی خوام بگم ×

خیلی روم فشــآره واقعا

فقط واقعا از خـــدا می خوام ک هربار هیچکس متوجه تغییر حال ِ من بعد از اون موقعیت نـشه

شایدم متوجه میشن ُ ب روم نـمیارن ...

این حالتا واسه خودمم تازگی دارن ، واسه خودمم عجیب شدم !...


+ خـــدایا این رسمش نــیست واقعا . . .

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵

141

+ دخترخاله ام میگه شوهرم باهات کار داره !!!!

یا پیغمبر !

میگم شوهر تو ؟؟؟ با من ؟؟؟ سرکارم ؟!

میگه نــه باور کن ، عارفه زنگ بزن ب بابات بگو خاله زینب الان میاد دم در !!!

میگم برو ولم کن ، چرا اذیت میکنی ؟! چیکارم دارن خب ؟؟!

میگه بدو برو چادر سرت کن برو

میرم چادرم ُ سرم میکنم ک برم

میگه نـهـ ، گفتن الآن نـهـ ! تنها میگم بهشون !!!!!!!

میگم سرکارم گذاشتی رسما دیگ !!

میخنده میگه نـهـ ×


آخر شب خطاب ب شوهرش میگه شما مگ با زینب خانوم کار نـداشتین ؟!

شوهرش میگه آره

میگم خب بفرمائید !

میگن نه حالا ی وقت دیگ ، الآن نــمیشه !!

دخترخاله ام میگه خدا ب دادت برسه !! معلوم نیس چیکارت داره !

میگم من اصن نـمیترسم از هیچی ، آماده ام !!!


خـــدارو شکر خیلی جلب توجه نـشد جلوی بقیه !

خدا کنه فقط اون چیزی ک فک میکنم موضوع صحبتش نــباشه ، وگرنه واقعا بهم میریزم ...

و میدونمم یا ی دفه خیلی تند میشم ، یا سکوت میکنم ؛ در هر دو صورت نـمیتونم منظورم ُ برسونم ، میدونم این ُ ...

شایدم کلا دوس دارن اذیتم کنن دیگ ! زن ُ شوهر دست ب دست هم دادن !


+ وای ینی هربار ک ی صحنه ای پیش میاد بیشـــتر ُ بیشــتر "مجتبی" (پسرخاله بزرگه) رو دعا میکنم

واقعا از تــهــ دل دعاش میکنم ، لحظات خیــــــــــلی حساسی ب کمکم شتافته

نـمیدونم واقعا خودشم میفهمه حالم ُ یا کلا خدا خیرُ بدستش جاری میکنه !

داشت دیگ بغضم میترکید ، چیزی نــمونده بودااا

ی دفه گف ما هنوز هستیم ، خودم الآن میرسونمت برمیگردم باز

زهرا بهونه گرفت ، اونم آورد ؛ تو کوچه منتظر بود گفتم بدینش ب من ؛ کفشاش ُ نـپوشده بود

گف نه خسته ای ، گفتم اشکال نداره ؛ گف نــمیخاد ، گفتم نــهـ بیا

ساعت 12:30 شب زهرا ب بغل با هم آهسته آهسته کنار خیابون راه میرفتیم تا باباش بیاد

دلم خیلی پُر بود

خیلی روی گریه حساسه ، ببینه یکی گریه میکنه شدیدا دچار افسرگی مضمن میشه این بچه !

باهاش حرف میزدم ، ی دفه میگم زهرا بغض دارم ، گریه کنم ؟؟؟

آروم میشه ، ساکت میشه ، سرش ُ میندازه پایین ، آهسته میگه نــهـ

میگم خب من دلم گریه میخاد ، ببین الآن اشکام میاد

بازم میگه نـهـ


+ هووووووووووووف ، بعضی جاها واقعا سخته

نفس آدم ُ بند میاره

گاهی واقعا ظرف شستن دست آویز خیــــــــلی خوبیه واسه فـــرار ...

  • زینـب خــآنم
  • جمعه ۷ خرداد ۹۵

126

( دیدم ی دفه ساکت شدنم ممکنه یکم تابلو باشه )

گفتم خیــــلی کم خابیدم ، چشام اصن روی همه !

اصن ی دفه انگار انرژیم تموم شد ، ساکت شدم

گف نــهـ آدم وقتی میره توی فکر اینجوری میشهـ ...

گفتم نه بابا عاخه دیروز فقط 3 ساعت خابیدم ، امروزم از قبل نماز مغرب خابم میومد شدیـد !


منتظر نــشدم دوباره چیزی بگه ، سریع برگشتم ب مامی خانوم چیزی بگم

مقابل این آدمای زرنگ خیــــــلی باید حواسم جمع باشه

چون حواسش خیــــلی جمعه

باید خیــلی خیــلی تر مراقب تغییر حالت های نامحسـوس چهره ام باشم

بعضیا خیلی دقیقن

زود میفهمن

هرچقدم من فیلم بازی کنم واسشون ...

واسه اینک دیگ بیشتر از این تابلو نــشم ، مجبور شدم یکی دو لقمه شام بخورم



سخت است ب اجبار ب جمعی بنشینی

وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد . . .

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۵

114

+ همیشه کلی فکر میکردم ک دعام ُ حـروم نــکنم

اون دعایی ک میگن بعد از هر نماز واجب انشــآلله مستجابهـ

یکی دو روز پیش ب جایی رسیدم ک هیچی نــمیخواستم بگم

فقط صـلوات فرستادم

هـیچی نـگفتم ، هیــچی نــخواستم

خســتهـ شدم ...

فقط باید ی چیزی بخوام

باید واقع بین بود

چیزی ِ ک هممون کم داریمش ، یا استفاده نـمیکنیم

یاد نــداریم درست استفاده کنیم ازش

استفاده کردن ازش هــنر میخاد

کار هرکسی نـیس پذیرفتن این حـرف

"عقــل"

دیگ فقـــط می خوام دعـآ کنم ک خـــدآ بهم عقـل بده

عقـل ِبا عمـل

عقــل ِ با استـفاده

عقــل ِ مجـری

عقـل ِ مفید

عقــل ِ کاربردی

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۵

113

+ دوس دارم تو ی بی خبری مطلق باشم

ولی خبرا  میرسه ...

حرفای امشب بقیهـ :

* ( بمحض سلام کردنم ب یکی از اقوام ) کسی زدت ؟

+ نـهـ ، چرا ؟

ناراحتی

+ نـه بابا

* ( مامی خانوم ) چرا تو خودتی ؟ چرا ناراحتی ؟ چیشده ؟

+ هیچی !

من اگ حال بچه خودم ُ نــفهمم ک مامان نــیستم

+ چیزی نــیس ( با ی نیش گشاده ! ) ببینین

خوبم !

نـهـ ی چیزی شده

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۵

112

- چشات چرا قرمزه ؟
+ نــمدونم
- چرا چشات ی جوریهـ !
+ ( بعد از نگاه کردن در آیینهـ ) این ک قـرمز نــیس
- چـرا هس ، خودت نـمیفهمی ، اون طرف ُ نگاه میکنی قرمـزهـ
+ چمیدونم
- ی چیزی شده تو بمن نــمیگی
+ چیـــزی نـشده
- چرا پلکات پف کرده ؟ سرماخوردی ؟ چیزی رفته تو چشمت ؟
+ نــمیدونم عصــر تو حیــآط بودم
- با خــ
ـدای خودت مناجات میکردی ؟؟
+ نـهـ ، داشتم گلا ُ باغچه رو نگاه میکردم ، اگ این همسایه بذارن ، همش زر زر میکنن ! نـمیذازن آدم دو دقه تو حال خودش باشه
-اتفاقا خوبه من راضیم ، هرچی سر ُ صدا بیشتر باشه دزد جرات نـمیکنه بیاد
...
- چرا چشات پُر آب شد ؟؟ چی شـده ؟؟
+ قاشق میخاستین ؟؟
...
- بیا سرت ُ بذار رو پام
+ o_O آفتاب از کدوم طرف دراومده مهربون شدی !!!!
- ینی چی ؟؟ ی جوری میگی انگار من شکنجه ات میکنم !!!
+ نـهـ عاخه همیشه نــهـ میذارین بوستون کنم ، نـهـ بغل ، سرمم بذارم میگین پام درد گرف !!!
- عاخه همش پای کامپیوترتی ، یا سرت تو گوشیهـ ، من همش اینجا تنهـآم ؛ مگ من جز شما کی ُ دارم ، پدر ُ مادر ک نــدآرم ، شما سرمایه های زندگیمین
( جیگرم کباب شد ، هربار مامی خانوم با ی دنیــآ غم میگن من ک مامان نــدآرم ، دلم آتیش میگیره ... )
+ گوشی کجا بود ؟ من ک اصن گوشی دستم نــمیگیرم ، بعدم از صب هنگه !
- آهــــــــآ ، پس همون ِ اصن نــگرفتی دستت !!! ولش کن بذار استراحت کنهـ ، اون طفلکم حق داره ، خسته شده !!!
+ عاخه تازه استراحت کرده ×
- اشکال نــداره این دفه جلو انداخته !!!!
...
- زینب خانوم ساعت 12:30 مامان
+ الآن میام
- ماشالا اینقد خابیدی !!! ای خــ
ــدآ این گوشی خـرآب بشه تو یکم بخابـی
( خــآب کجا بود ... )

پ.ن : مکالمه من با مامـی خـآنوم
  • زینـب خــآنم
  • چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۵

106

" یک بار دیگر ب من اعتمـآد کن

یک بار دیگر ب من فرصـت بده

قــول می دهم پشیمـآن نـشوی ... "


* برگرفته از وب : بهارنارنج بوی تو را می دهد

  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۵

88

+ گـوش کنیـد

[ کلیک ]


پ.ن : روزه سه روز پنجشنبه ، جمعه ، شنبه های ماه رجب سفارش زیادی شده  : )

( می خواستم تصویریش ُ بذارم ، گفتم حجمش ُ کم کنم کیفیتش خیلی میاد پایین ، صوتیش ُ گذاشتم ُ تا جایی ک کیفیتش خیلی بد نـشه حجمش ُ آوردم پایین ک راحت بتونین گوش کنین )

التمـآس دعــآی زیــآد و عــآجـل در این شــب ...

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۲۶ فروردين ۹۵

80

+ می خوام ک دیگ هرکسی ُ دیدم زرتی "لبـخـنـ : ) ــد" نــزنم !

آدما وقتایی ک بهشون نیاز داری خودشون ُ نشون میدن ...

درسته ، قبول دارم ، خودمم همه اش ب همه شعار میدم ک آدم از هیــچکس نــبـآید توقع داشتـهــ بـآشـهــ ، حــتی از پدر و مادرش !!

خب باید ی جایی عمل کنم ب حرفم دیگ

عاقا توقع ُ بیخیال ، هرکسی اختیار داره هرکاری ک میخاد بکنه ، درست ُ غلطشم پای خودش

منم اختیار دارم ک دیگ رفتارم مث سابق نـباشه

از خودم عصبانیــم ، واسم ملکـهـ شده ، اینک هر آشـنـآیی ُ میبینم لبخندم گشاد میشـهـ  ُ نطق طنـزم باز میـشهـ و سریـع گرم میشـم

بدم اومده ، بدم اومده از این رفتار خودم ، حالم داره بهم میخوره

اصن دیگ حتی نـمی خوام خوش رو باشم

خســتهــ شـدم ...

بــذآر جـدی باشم ، اصن بذار همه بگن چقد این زینب برج زهره ماره

ب قول مامان بزرگم " مامان جان حرفت ُ بزن ، بگی ُ بد بشی بهتر از اینه ک بگن خــر بود نـفهمید "

حرفم ُ نـباید بزنم ب بعضـیـآ ک بگن وای چقـد شکننده بود !! ک حالا مگ ما چی گفتیـم ؟!؟! ولی رفتارم ُ میتونم عـوض کنم

حالم بهم میخوره ، از این اخلاق گند خودم ک از هرکسیم عصبانی باشم ، هرچقدرم ناراحت باشم ، شب بخوابم ، صب پاشم ؛ یادم رفـتـهــ

باز طرف ُ ببینمش مث دیوونه ها لبخند بدو بدو میاد رو لبام

تـــآ وقتی ک اون فرد دوباره ی کاری بکنه ُ یادم بیاد کار قبلیش

اون وقته ک ب خودم میگم ک چقـد خنگی تو دختر ، تقصیر خودته ک یادت رفت ُ دوباره شدی مث قبل

نـمی خوام اینجوری باشم ، رفتار سرد و معمولی یا حداقل رسـمی اونقدرا هم بد نـیس

اصن لازمه ، واسه ی عده واقعا لازمـهـ

من قرار نـیست با رفتارم کسی ُ تربیت کنم ، ولی میتونم ب بقیه تا ی جایی بفهمونم ک حدتون اینه

ک من بیشتر از این اجازه نـمیدم بهم نزدیک بشین

وقتی شما کار دارین من باید در اختیار باشم ، بی منتم هستم

ولی وقتی من کاری داشته باشم خیـــــلی رُک جواب کوبونده میشه تو صورتم

حـــآلم بهم میخوره از محبتـآی زبونی ُ هندونه های زیر بغل ُ چـآپلوسی و تملـق ی عــدهـ ، در حــد تهـوع ...

کــآش احــمق نــشم ُ دوباره یادم نــره این همه حس منفی ک بهم تزریق میکنن ، کــآش واقعــآ

خســـتهــ ام ، روحم خســتهــ اس ...

خــــدآ ؟؟

میبینی اشکام ُ ؟ باشـهــ ، من از بنده هـآت توقعـی نــدآرم ، ولی از خودتم نـبـآید توقع داشته باشم ؟؟!!

مگ من غیر از تو کی ُ دارم ؟؟ . . .

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵

74

+ نــهــ فقط نوشتن اینجــآ هــآ ، حوصــلهــ هیچـــی ُ نـــدآرم ...

ی غم خیــلی بزرگــی چــند وقــتی هس ک تــهــ دلم نشـسته و ...

نــمیدونم چــرآ خـــدآ بلــندش نــمیکنه ؟؟

اصن این دل ِ شــ ـکسـ ــتهـــ ، این بغــض داره خفـهــ ام میکنـهــ ، اشکــآم منتــظر بهـونه و جــآی خلــوتن ک بـریزن ، خســتهـــ ام . . .


پ.ن : گفتن از شنبــهــ هســـتیم ، ولی اجبــآری نــیست بیــآین ؛ هرچقــد با خودم کلنجــآر میرم حتی نــمیتونم برم سرکــآر ، لااقل تا قبل از 14 !
  • زینـب خــآنم
  • دوشنبه ۹ فروردين ۹۵
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )