+ برگشتن خیــلی شیرینـه
برگشتن ب آغــوش ِ همیشه بازش
برگشتن ب نگاه ِ منتظـرش
برگشتن ب صداش ک همش میگف نــرو ، بیــآ
برگشتن ب سایه رحمتش
برگشتن خوبهـ
برگشتن ب خودش همیشه خوبه
همیشــه
- زینـب خــآنم
- چهارشنبه ۵ خرداد ۹۵
+ برگشتن خیــلی شیرینـه
برگشتن ب آغــوش ِ همیشه بازش
برگشتن ب نگاه ِ منتظـرش
برگشتن ب صداش ک همش میگف نــرو ، بیــآ
برگشتن ب سایه رحمتش
برگشتن خوبهـ
برگشتن ب خودش همیشه خوبه
همیشــه
+ بنظـر من حــتی از طرز خیـآر حلقه کردن آدما
میشه میـزان مناعت طبعشون ُ فهـمید
...
حالا ک فک میکنم ُ توی ذهنم مرور میکنم !
میبینم آره
کاملا درست متوجه شدم
+ نــاهــار نـــداریــم !!!
اصـــــلا یادم نـــبود ، دیشب هم دیر رسیدم بکـل یادم رفـــ !
صبح ساعت 6 یادم افتاد !! تازه برنج خیس کردم
اصن نــمیدونم من ساعت 2:30 میرسم خونه ، جناب پدری 2:20 !!!
کی دقیقا برنج ُ دم کنم ُ ی چیزی هم کنارش درست کنم ؟!
هوووووووووووف !
+ لطــفا پست غمگیــن نــذارین
این اسپاسم معده ام هــی میگیره هــی ول میکنه
همین الآن باز چندتا پست خوندم ، دردم شروع شد !
+ من مــآنده ام تنهـای تنهــآ
حالا من هی میگم ، ایناها باور نــمیکنن
از دیروز دارم هــی میخونم این ُ
هرچقــدم تنها باشم ، دوس نــدارم هی برم جایی
با اینک خیــلی تنها میشم ، ولی خونه خودمون ُ دوس دارم
با تنهــآیی مطلقم !
بازم نــمیذارن فوامیل مهــربون ک
باید ب تنهـآیی عادت کنم
بد نــیست اصلا
+ انشـــالله بحق بزرگی و عظمت این روز ، بحق جلال و جایگاه این روز در عرش خـ ❤ـدآ ؛ روزگـار هممون همنیقــــــدر روشن ُ در مسیر هدایت قرار بگیـره
عیــدتون مبــآرک
انشــآلله هممون عیــدی ای در شان بزرگی ُ عظمت آقـآی امـروز از دست با برکت خودشون بگیــریم
" اللهــم عــجل لولیک الفــرج "
+ وقتی از ساعت 5:30 صبح بیــدار باشی
دیگ حدودای 8 صبح نصـف کارای روزت ُ انجام دادی ُ حالا احساس مفید بودن میکنی
حالا دیگ میشه با خیال ِ رآحــت بخوآبی !
+ بلاخـــره بهم جآیـزه دادن ❤
نــتونستم ذوقم ُ قایم کنم ُ لبخـند نــزنم .
+ نــآراحت نــشو
بلاخـره توهم جـآتو پیدا میـکنی
انسـآن هـرچقـدر تنهــآ بمونهـ
بهـــتر جاشو پیــدا میکنه ...
دیـالوگ مـآندگـآر
+ رفتیم جشن خونه یکی از اقوام
کسایی ک آخر مجلس نشسته بودن ، مث دانشجوهایی ک ردیف آخر میشینن ، تنبل بودن ُ فقط حرف میزدن ُ همکاری نــمیکردن
قرعه کشی هم داشتن و شماره هرکسی ک اسمش درمیومد ُ میخوندن
خوندن ُ خوندن ُ خوندن ! اسم بنده درنــیومد !!
اتفاقا همــش هم از افراد آخـری درمیومد !
دو سه نـفری هنوز می خواستن قرعه کشی کنن ، منم نزدیک خانوم مولودی خون نشسته بودم
گفتم بابا نــمیشه ک ! همش دارین اسم آخری ها رو میگین ! حالا ما اینجا اینقــد همکاری میکنیم !
گف بابا بخــدآ من بی تقـصیرم
می خواستم بگم میـــــدونم ; )
بعد گف حالا بخـآطر شما دوباره یکی دوتا شماره برمیدارم
25 ! نــیست ؟؟؟
اااا ، چرا هـــس ، مــــــــــــنم : ))))
کلــی تعجب برانگیـــز بود واسه همه ، گــف انشــآلله بحــق همین روز خـــدا ی علی اکبـر بهت بده ( منظورش همسر بود )
یکی دو تا از بچه های دبیرستان بودن ، همون لحظه اینقــد اذیتم کردن ، نــمیذارن آدم آمیــن بگه خب
اینا فک میکنن من هنو مث همون زمان همونقــــدر جلفم ُ اکتیویم ُ بروز میدم !!!
خــبر نــدارن ک از تصمیمای اخیـرم
+ پارسال پیارسال هم اسمم نـیـومد
خب هرکسی جایزه دوس داره دیگ ، مخصوصا اگ قرعه کشی باشه هیجانش خیلی خوبه
قبلش گفتم امام حسین اینجا اگ اسمم درنــیــومد ، خودتون بهم جایزه بدین
اگرم اسمم دراومد ُ بهم جایزه دادن ، بازم خودتون باید بهم جایزه بدین !
بعدش ک اسمم دراومد گفتم خــداروشکر توی دعام فقط جایزه اینجا رو نــخواستم ، وگرنه بدجوری ضرر میکردم
"عــآدتُکُم الاِحسان و سَجیّتُکُمُ الکَرم "
+ فک کنم دیــروز چشمم کردن ، از صبح دارم از دل درد میمیرم
صبحم نــرفتم سرکار ، نصفه راه هم تماس گرفتم با جناب پدری ک بیان دنبالم
توان نــداشتم ی قدم راه برم حتی
نــمیدونم چیشدم ی دفه ؟؟!!
" و من فهمیدم
بالاخره یک جایی باید دردِ دلت را بریزی بیرون تا بفهمند .
تا
شاید نــمی دانند و بدانند .
از یک جایی دردِ دلتان را بریزید بیرون .
عوض می
شوند آدمها .
آن هایی که نــمی دانستند . "
* برگرفته از وب : بیست و نه ژوئن