22

+ شـآید فک میـکنـهــ من خــبر دارم

ولی می خـوآم ک اصـــــــلا نــپرسم ک : چخـبر ؟ چیشــد ؟ چـی گفــتن ؟ چیــکـآر کـردی ؟ و ...

خـبر نــدآرم و نـمی خوآم هم دیگ خـبردار بشــم

میـدونی واسه بعضـی چیـزآ و بعــضی اتـفاقــآ زمــآن خیـلی رُکن اساســی ای هـس

وقـتی زمـآنش گـذشت ، واقعا شـآید بهـتر باشه ک اصـلا نــفهمی ک چخـبر بودهــ

حـتی اگ جـآیی حـرفش بشه سریـع محل ُ تـرک میکــنم ، نـمی خـوآم چیــزی بشــنوم

نــمیدونم این وضعـیت تا کِـی قــرآره طول بکِشـهــ

ولی فعـلا تنهـآ چیـزی ک میــدونم اینهـ ک هیـــچی نــمی خوآم ، ینی از آدمــآ ...

ی جمـلهــ هـس فک کنم شنــیده بـآشیـن بعضــیآتون ؛ دقیــقــآ حال ِ من ِ :

" الآن دورِت شلــوغهــ ، هر وقـت تنهــآ شــدی ، حــرف دارم باهــآت "

همکــآرم الآن اومـده میـگــهــ : چــرا امـروز اینقــد افــسرده ای ؟؟

خب عاخـهــ طفلک از پنجشــنبه من ُ نــدیده بود !

میــون ِ این همه اتـفـآق و این اوج ِ نــآراحــتی ، دیگ جــآش نــبود ک خــــدآ هم دلــ ــم ُ بشــکونهــ . . .

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۱۷ آبان ۹۴

21

+ این چـند روز همه چـیزآی ِ نـمیدونم چی بگم ! همـهــ داره با هم اتفاق میوفته

ینی در واقع من میشـنوم ×

حـتی با خــودمم دعــوآ دارم ! پنجشـنبه اونقــــدر عصــبآنی بودم ک نـمی خواستم زود برسـم خونه ، خـب اون مــآدر ِ طفلک گنــآهی نــداره ک بخـوام همه چی ُ سر ِ اونا خـآلی کنم

نیـم ســآعتی کوچه پـس کوچه هـآی اطـرآف خونمون ُ گشـت زدم تا بلاخــره رضــآیت دادم ک بـرم خونهـ ، راه هـآی مختلـف ُ هم یــآد گرفتم   : /

اونقــدی عصــبـآنی بودم ک وقـتی زهــرآ ( دخـتر همسـآیمون ) زنگ زد ک : میـآی فـردا بریـم موجهـآی خـروشــآن ؟؟

من ک هرکـسی پیشـنهـآدی از این قبیــل بهـم میده بدون ِ معــطلی قبـول میکنم ، این بــآر هیـچ اشتیــآقی نـدآشـتم ک بـرم !

هـربـآر ک گف گفـتم معلـوم نـیس ، یا حـتی مـآمی خـآنوم ک صبح نمــآز ازم پرسیــدن میــری حالا یا نـهــ ؟؟

معــلوم نــیس !

صبـح جمـعهــ هم سـآعت 7:30 بیـــدآر شـدم ، باز هم ک تمـآس گرف ک میــآی ؟؟ گفــتم نـمیـدونم !

در آخـر رآضـی شدم ک بـرم

خیــلی مشکـلآت داشت ؛ سرسره هـآش واقعـآ استـآندارد نـبود ، نظـم و سرجمـع بودن وسـآیلاش × تمیــزی × مـدیریت × نحـوه برخـورد کـآرکنآنش × شـتآب بیـش از حد سـرسـره هـآ و وســآیلاش ، وضعـیت داغـون نمـآزخونه و چــآدرآش !

این همـهــ جمعیـت و فضـآی ب این بـزرگـی ! کمـتر از 10 تا چــآدر نمـآز بود ! ک اونم حدود 5 تـآش سـآلم بود !! بمـآند ک اذان مغـرب ُ حـتی پخـش هم نـکــردن توی محـوطهــ !!

یک بـآرش اونم محـظ امتحــان بد نـبود ! ولی کلــآ انگشـت کوچیـک ِ موجـهـآی آبـی هم نـمیشـد  - _ -

از سـآعت 4 ببعـد واقعـآ دیگ نـمی خواستم بمـونم ، ولی بخـآطر بچهـ هـآ موندم ، بدیـش این بود ک توی جــآده اس ! ساعت 7 شب سـ3ـهــ تـآ دخــتر !

خــــدآ رو شکر صحیح و سـآلم رسیدیم خونه ، البته اونم غیر از انگشـت وسطـی دست راسـتم ک کلا گوشـت و پوسـتش با هم رفــت   - _ -

دیـروز 8:30 رسیـدم سـر ِ کـآر ، گفـتم حالا ی چکـی هم بکنـم ایمیلم ُ ، بلکه اســتآدم جـوآب داده بـآشه

ساعت 9 بود ، تا چـک کردم دیدم نـوشته : شنبه صبـح سـآعت 9:30 تشـریف بیـآوردید !

عیـن بـرق و بــآد دوویدم ، اینقـد تمـآس گـرفتم و دوسـتمم از خوآب بیــدآر کـردم

9:45 رسیـدم و بـدو از این اتـآق ب اون اتـآق و کلـی بحـث و صحبـت و خــــدآ رو شکـر من خیـلی وقته پیگـیر این قضـیهــ بودم موقع توبیخــآشون دسـتم جلو بود ُ اصلا کوتـآه نـمیومدم !

یک سـآعت از اتمـآم کـآرمون نــگذشته بود ک نمـرم ُ زد ؛ 18.5 !!! اصـلا فکــرشم نــمیکـردم !! اونم مـن ک فک میکـردم بنـدآزتم حـتی !!!

الحــمدللهـــ

از نمـآز صبح ک بیـدآر شدم و بعـدش یکســره سـردرد شــدید داشـتم ، این روزآ اینقـــدر ذهــنم درگیــره و چیـزآی مختلــف هـــــــی میشــنوم همــش سردردم

فقـط شــنـآ ذهنم ُ آزاد میکنــهــ ، طـوری ک اصـلا نــمیتونم زمـآن ِشــنـآ روی اعصــآب خوردیـآم تمــرکز کـنم !!

با ســردرد و هـزآرجـور فکـر و خیـآل وارد آب میشــم ، بعــد از اتمـام  کلـآس همه این فکـرآ تا حـدودآ نیم سـآعت تعطیــلهــ × و بعــدش خب ! زنــدگی ادامـهــ دارهــ حـتی با ســخـتی

حــآلم خوب نــیست ، واقعــا نــیست ، گلـوم پُـر بود از بــغـــض

خــــدآ رو شکــر ک روضهــ هــآی امـآم حسیــن ( ع ) ُ داریــم ، دیشــب بعد از روضــهــ واقعــآ بهــتر شـدم ...

نـمیدونم دیگ چجــوری بـآید دل یکـی بشــکنهــ ک خــــدآ . . .

+ خـوشحـآلم ک بـآ رفــتآر درســتم ( اونم بعـد ِ عمــری !  : | ) همکـآرم دیگ رفـتآرش عــآدی شد و از اون بچـهـ بـآزیـآ دیگ خـبری نـــیس ×

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۱۷ آبان ۹۴

20

+ ای کـآش خیلی چیــزآ راحت تر بود

این روزا اصــلا حس هیچ کـآری رو نــدآرم ، حتی کــآرم ، واقعا حـس میکنم ک اصــلا کـآرآیی لآزم رو نــدآرم

تنهــآ چیـزی ک واقعــآ ازش مطمــئنم و لــذت میــبرم "شــنــآ"س !

شنبه این تـرم هم تموم میـشهــ ، و من همین الآن واسه تـرم بعـدی ثبت نــام کــردم

اصــلآح تکنیــک 3 !

از دوشنبـهــ هم تـرم جـدید شــروع میشهــ

ای کـآش میشد هرچیـزی رو امتحـآن کـرد و دید اگ واقعا روح آدم ُ ارضا میکنه و آدم واقعا باهـآش ب آرامش میرسه و از انتخـآبش تا همیـشهــ مطمئـن خوآهــد بود ، ب طور قطـع دیگ اون مورد ُ انتخــآب کنه

کـآش میشــد چنـدین ســآل برم جلــو ...

اصن بیخیــآل ِ عــآلم ، ای کــآش امام زمــآنمون بودن ، اینجــوری خیـلی چیــزآ آســون تــر بود . . .

از خـودم واقعا مطمئـن نـیستم ، ولی فــوقش تنبیــهــ میشــدم

خــــدآجــونم ؟؟

عاخه ما واقعا توی این آخـرالزمـآن دستـمون ب جــآیی بنــد نـیس ؛ خــوش بحــآل اونـآیی ک زمــآن پیــآمبـر و ائمـهــ بودن ؛ خیـلی چیــزآ مشخــص تر بود ؛ یا مقـآبلشون بودن ، یا در کنــآرشون
خــــدآجــونم ؟؟؟؟

  • زینـب خــآنم
  • پنجشنبه ۱۴ آبان ۹۴

19

+ ینی این مطلب ُ ششصد بار نوشـتم و حـتی ی بـآر ذخـیره هم کــردم ولی باز نـمیدونم چـرآ پــرید  : /

همکــآر بنده ک رسما قهر بود ، و فهمیدنش هم خیلی سخت نـبود

دیدم شدم چوب ِ دو سر طـلآ ؛ از این طرف همکـآر قهر کرده ، از اون طرف شاید اون فامیلمون فک کنه من از خودم حرف درآوردم و حالا احیانا اشتباهی شنیدم و سریع نقل قول کردم  : /

ب خانوم دکـتر ماجرا رو گفتم و گف سـرآسر همه کارات اشتباه بوده  : | همون موقعی ک گفتن زنگ بزن ، باید زنگ میزدی ؛ حتما لازم بوده ک اون فرد سریعا تنبیه بشه واسه کارش

ولی خب راستش من واقعا دلم واسه همکارم سوخت ، نـمی خواستم اینقـدر تابلو آبروش جلو فامیلمون بره

ولی خب حیف ک بعضیا تـرحــم نـیومده  - _ -

خانوم دکـتر گف "قهر" ینی تنبیـهــ ؛ الآن بجای اینکه اون فرد تنبیه بشه ، با قهر کردنش با تو ، داره تو رو تنبیه میکنه

من کلا هیچوقت خودم ُ درگیر مسائل ب عبارتی خاله زنگ پیش اومده در محل کار نـمیکنم ، حتی اون زمانی ک پشت خود ِ من کلی حرف بود ، خودم اصلا خـبر نـدآشــتم ××

ولی از کنار این موضوع ک در جمع هم مطـرح شده بود نـتونستم بگـذرم ، چون شـخص خیــلی مهم بود

دیدم ک بهتره برم صادقانه همه چیز ُ ب فامیلمون بگم

رفتم و گفتم ؛ ایشــون هم گف شما خیلی طبیعی رفــتآر کن ، انگــآر نــهــ انگار ، خیلی عادی باش ؛ حتی اگ کسی هم ازت پرسید تازگیا چرا فلانی باهات سر و سنگین شده بگو نـهــ ، نــمیدونم !

این سر و سنگینی ادامه داشت تا اینکه امـروز خـودم دوبـــ2ـــآر بهـش سلام کـردم تا بلاخره جـوآب داد ، ولی خـب مث هـوآی پائیــزی معلوم نــیس باز فـردآ چجـوری رفــتآر کنه  - _ -

اصـلا واسم اهمیـتی نـدآشت ک قهر کـرده ، چون من کـآر اشتباهی نـکرده بودم ، ولی خب خواستم عـآدی باشـم ؛ حداقـل چند وقت دیگ ک بگذره و تب این ماجـرآ بخوابه پیش خودم شـرمنده نـیستم ک احیـآنا چرا بچـگــآنه رفـــتآر کـردم و مـنم قـهــر کردم !

+ بعـد از کلـی این در و اون در زدن ، بـــــــآز هم با منشـی مدیر گـروهمون صحـبت کردم و گفتم ک اسـتآدم جـوآب تماس نـمیده × گف بهش میــل بـزن ؛ ک آدرس میلشو از سایـت دانشـگـآه برداشـتم و بهش میـل زدم و خــــدآ رو شکـر فـرداش جوابمو داد ک گف باید حضــوری بیــآین واسه پیگـیری نمــرتون !!!

من نــمیدونم تو میخـوآی نمره بزنی ، چه ربطی داره ک من حضـوری بیــآم پیشــت ؟؟؟ خب تو اسـتآدی ، برگه ها دست خودته ، خودت ب سایت و صفحه نمره ها دسترسی داری ، دیگ ب من چیکــآر داری ؟؟؟ چــرآ دانشجوئ ِ طفلک ُ میکشـونی دانشکــده ؟!  ایـــــــــــــــــش  - _ -

حالا فـردا احتمــآلا یا شنبه با دوسـتم باید هماهنـگ کنم و بـرم دانشکـده پیش استـآدمون ک بلکه بعد از بــوقی نمرمون ُ بزنه  - _ -

+ بچه هــآ ی ســوآل واجــب دارم :

کسـی از شمــآ هــس ک پـدرش یا همســرش یا حتی یکی از فامیـلای نزدیکـتون ، نظــآمی یا ســپآهی یا ســردآر باشه ؟!؟!

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۱۰ آبان ۹۴

18

+ عجــبـــآ

این دزد ِ جای خــآلی  - _ - داره صاف صاف واسه خودش راه میره ، دزدیش ُ میکنه ، هیـــــــچ کسی هم نمیگیــرتش ، حـتی پـلیــس ×

روز عـآشــورا مامی خـآنوم جلوی در خونمون دیدنـش ک داشــته زاق سیــآه ی جای دیگ رو میــزده و با رفیــق دزدش بوده

جناب پدری اصن اون دزد ُ ندیدن ، فقط تا رفیـقش ُ دیدن بـه مامـی خانوم گفتن ک این دزدهــ ، مشــخصـهـــ

مامی خـآنوم هم سریــع گفتن غیــبت نـکنین بابا ، از کجا معلــوم ، روز عــآشـــورا ...

ولی خودشون گفـتن بعــدش اون طـرف کوچه همــون دزد ُ دیدم ، ولی دیگ ب بـآبـآت هیـچی نـگفــتم ک آره دزدن ایــنـآ

بخـآطر وضعیـت پــدری و عمـل قــلبشون نـمیشه هم چیزی گف ، ممکنه هــول کنن یا حتی بــرن دنبــآلش و این روزا هم ک هرکسی ی چــآقــو همـرآهـش داره

یا حـتی هیــچی هم نـدآشـته باشه زبونم لال کافیــهــ طـرف ی مشــت بــزنه ب قفسـهــ سینشـون و ...

زبــونم لـــآل ×××

بمیــرن همــشــون ایشــآلا ک ایــنآهـآ اصــلاح نــآپذیــرن  @_@

روز عـآشــورآ ؟؟؟ حـیـــآ هم خوب چیـزیهــ

+ مــزآحم تلفــنی شب تاســوعــآ ، ســآعت 12:30 شــب  : |

عجـب افــرآدی گیــر من میوفــتن هـــــآ   : /

حــآلا گیــر داده ک نــهـــ ، نیــلـوفـر خــآنم خــودتی   : |

بعـدم هـی زنگ زنگ زنگ ، اس اس ....

از آخـر بهــش اس دادم ک حیــآ کن ، شب تاسوعــآس ، بعدشم کلا اشتــبـآه گرفتی و ب سـلآمت

حالا پـررو پررو میگه راس میگی حـوآسم نـبود ، ایشالا بعد " تاسوعا آشورا مزاحمت میشم"   : |

ینی سـوآد در حد ی غورباقه هم نــیس   : /

سحــر عــآشـورا ساعت 03:55 صبــح پیــآم و تمـــآس  : /  ک " بخـدآ دیگ طــآقت نــدآرم"   o_O

بابا مــلـت رسمـــــــآ قــآطیــن !

منتظــر بودم ی موقع زنگ بزنه و مَـردی غیر از بابام پیـشم باشه و بهش بدم دعــوآش کنه

روز بعـد از عــآشـورا باز تمـــــــــــــــــــــآس و تمـآس بعدشم شــآکی شده ک "چـــرا جــواب نـمـیـدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"

اعصــآبم خورد شد دیگ ، با ی تـوپ پُر جــوآب دادم و حســآبی تهدیدش کــردم ک "تـآ الـآن خیـلی ملــآیم باهـآت رفــتآر کردم ، اگ فقـــــــط ی بـــآر دیگ زنگ بــزنـی ب شـــوهــرم میگــم"   : )))) بعـــدشم هـــری

حالا موقــع حــرف زدنم داشت بال بال میـزد ک نه تو متاهـل نـیــستی   : دی

منم خیــلی جـدی حـتی ی لحـظه بهش فرصـت صحبت کـردن نــدآدم  ^_^

یکم گـذشت تا پیــام داد پُــر از معــذرت خــوآهــِی ک "ببخشیــد من نـدونسـتم ک شوهر داری ، شــرمنده"

خـوشم میــآد این جـدی بودنـم خیــلی جــآهـآ جــوآب میده   : دی

+ امـروز ظهـر ی صحـبتی پیـش اومد راجـع ب اینکه یکی از افـرآد فامیـل ما روز تـآسـوعـآ یا عــآشـورا حالش بد شــده و ...

خیــلی نگـرآن شدم ، در حدی ک دیگ نمیتونسـتم کـآر کنم

رفـتم تا خـودم ببینمشون ، هـرچند نـبودن و موفـق نشـدم   : (

پـرسیــدم خـــوبن ؟؟؟؟ گفتن آره

گفتم حـآلشون بد نـشــده ؟؟؟ گفتن نــهــ واسه چــی ؟؟؟

تمــآم بـدنم یـــخ کــرده بود از اسـترس و نگــرآنی ، گفـتم ببینین ، دسـتآم یخ زده از نگـرآنی

دیگ پـرس و جو و عصـبـآنیت ک کی گفته ؟؟؟ چـرآ گفته ؟؟ مطمئـنی ؟؟؟ واسه چی خب ؟؟ اصـن چـرآ فلانی باید همچین حرفی بزنه ؟؟؟ و ...

بهم گفتن ک باید ب روش بیـآرم ک نـبـآید همچین کاری میکرده ، دیگ منم خیـلی چونه زدم ک الآن نــمیخاد حالا بهـش تلفـن بزنم و بگم ، بذارین میرم میبینمش ُ بهش میگم

دیگ بحـث ُ عـوض کردم چون خیـلی ناراحت و عصـبـآنی بودن ک چـرآ یک نفـر احتمالا برداشـت شخصـی خودش ُ میره ب بقِـیــهــ هم میگه ؟؟

اگ هر برداشـتی داره واسه اینک مطمئـن بشه باید بره بپـرسه بعد احیانا ب کسی بگه نه صـرفا فکـر خودش ُ ×

بعد ک دیدمـش ازش پرسیدم چی گفتی شمــآ ؟؟

گف واسه چی ؟؟ گفتم من نگـرآن شـدم رفتم پرسیدم ، گفتن نه اصـلا همچین چیـزی نــبوده و ...

حالا این همکــآر ِ من شـآکی ک چرا رفـتی گفتی ؟؟ چرا گفتی من گفــتم ؟؟ و ...

خب نگـــرآن بودم ، کسی ک از حـرف خودش مطمئنه پس دیگ نـبـآید نگـرآن باشه ک کسی حرفش ُ جایی منتـقل کنه

اگـرم مطمئن نـیس پس نشـرش نـده و ب بقیه نـگهــ ، حداقـل پیـش خودش نگه دارهــ

واقعـــآ ســـردرد شــدم ، زیـــآد

فقط خــــدآ آخر ین قضیه رو ختم بخیــر کنه و الهــی ک داســتآن نـشــهــ ک اصلا حوصله خاله زنک بازی نـدآرم  - _ -

+ این روزا تنهـآ خبـری ک دارم ، راجع ب شــنـآس  ^_<  ک همچنــان در حال ادامه دادنش هسـتم  : )

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۵ آبان ۹۴

17

جمله ای ک توی این ایـآم خیـلی من ُ سوزوند ...


* کـل مصیــبت عـآشــورآ و از دسـت دادن جگـرگوشـهــ هــآی نـآزنیــن اهــل بیـــت نــبـی ؛ همه در عـرض 8 ســآعت رخ داد . . .

تـا جــآیی ک وقـتی حضــرت زیـــنب ( س ) از قتلــگــآه برگشـــتن ، زنــآن بنـی هـآشم دیدن ک موهــآی ســـر ِ حضــرت ( س ) سفیـــد شـــدهـ . . . *


امــــــآن از دل ِ زیـنـــــب . . .

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۲ آبان ۹۴

16

سر ِ یک سری مســآئل و پیـگیــری درمـآن باردآری یکی از همکــآرا دیگ چند وقتـی هــس ک نمیـآد

خیــلی همش ب من محبت داشت ، هـــــرجــآیی می خواستم برم باهام میومد ، اگ بیرون بودیم با هم و شوهرش میومد ، حتما میرسوندن من ُ ، یا مثلا توی ماه رمضــون ک جناب پدری استراحت مطلق بودن ب نوعی و منم علاقه وافــر داشتم فقط ب زولبیــآ بامیـــهــ ی قـنآی خــآص ، واسم میخرید و حتی ی بار قبل افــطآر اومد دم خونمون و بهم داد ، یا شب سـردی ک تا یکی دو سـآعت از این پآشـآژ ب اون پاسـآز میرفتیم ک واسه گوشیـم ی قـآب خوشگـل پیدا کنیـم و نکــردیم ! و خیـلی محبت های دیگــ ک یادم نمیــره و منکــرش نیســتم

این خــآنم فعلا نمیـآد

از وقـتی نیومد هـــــــــی می خواسـتم بهش زنگ بزنم حالشو بپرســم ، هـــی یـآدم میرف  - _ -

یکی دیگ از همکــآرا ک بعلت حاملـگی و استراحــت مطلق دیگ نمیــآد ، جایی من ُ دید و گف چرا ازش خبر نمیگیـری ؟؟ خیــلی ب دلش اومده و گناه داره و این حرفــآ

گفتم باور کن هی می خواستم خبر بگیرم یا اس بدم ، هی نمیشده و ... ولی قبول دارم ، چشـم

فک میکنم بمناسبت عید قــربـآن بود ، ی اس دادم بهـش سرآســـر انـــرژی و محــبت و با احــسـآس و تبریـک عیــد

در جــوآب فقط گف سلام خانوم ، عید شما هم مبـآرک

ینی من اینجـــوری شــدم دقیــقـآ  " : | "

اون همه انـرجـی !!! همیـــن ؟؟؟ خــــآنم ؟؟!!   o_O

نمدونم والا ×

دیگ چیزی نگفتم ، نه اس نه تماس ، هیــچـی

خودمم ناراحتم ، ولی خب دیدم ی جورایی توهین میشه بهم

تا همین چند دقیقه پیـش !

یکی از همکــآرا بعد از کـلـــی معذرت خوآهــی ک ببخشیــد من این حرف ُ میزنم و معــذرت و من فقـط نقل قول میکنم و این صـوبتا

گف دیروز ب فلانی اس احوال پرسی دادم ، گفته ب زیـنب بگو خیـلی بی معـــرفـتی

- _ -

ینی در واقع موندم چی بگم ! فقط ی کوچولو گفتم ک من چی پیام دادم و برخورد متقابل اون چی بوده ...

گف منم خیلی تا حالا بهـش اس دادم و زنگ زدم ، جواب نداده اصن ؛ فقط همین ی بار جواب داده ک اینم گفته این ُ ب شمــآ بگم

گفتم باشه ممنون

گفـتم بیخــیآل طرز جواب دادنـش ، این بــآر باهاش تماس میگیـــرم ک خیـلی بهــترم هس

اگـر احیـآنا گلایـهــ کرد بهش میگم خب وقتـی اونجــوری جــوآب دادی منم گفــتم حتما دوس نـدآره و مــزآحمش نشم ×

ی بـآر تماس گـرفتــم بعد از دوبـآر زنگ خـوردن رَد کـرد !!!!!

در کمــآل تعجــب گفــتم شـــآید اومده جــوآب بده دســتش خورده !

دوبــآره تمــآس گـرفــتم و این بــآر هم بعد از چهــآر بار بـوق خوردن رَد داد !!!!

نمیـدونم این رفــتآرا از ی خـآنم بـزرگ ینی چــی ×

نمیدونم شــآید من کـآرم بد بوده ک خبـر نگـرفتــم ازش

یا خوش بینــانه اش اینه ک بگم حتمــآ دکــتر یا جــآیی هس ک امکـآن جواب دادن نــدآره !

راسـتش من ک ب قـول خودش جــآی خواهــر کوچکـتر نداشته اش هسـتم ، تا حــــــآلا خیــــــــــــلی شــده ب خیــلی از همین دوستــآی وبلآگی با انـرجی پیـآم دادم و دریـغ از ی جـوآب اس خـآلی حــتی ...

ولی خـب توی دعـآهام همچنـآن هسـتن

یا هــرســآل روال همینه با یکی دو تا از دوستـآم بدون اینکه حتی تولد من یادشون باشه و یا حتی بدونن کِی هس

ی بـآر کـآر دوستم ک روز تولــدم با آژآنـس با مامـانش اومدن دم خونمون و واسم گـــل آورد و رفــت کـــآفــی بود ک من هــنوزم بعد از این همه ســآل هــنوز هر ســآل تولدش ُ تبــریک میگم و اون دیگ یـآدش نمـوند و فقط همون ی بـآر بود

هرچـند من همچـنآن خوشبینانه فک میکنم و حسن ظـن دارم ، شــآید همکـآرم گوشیش دست کسی بوده و اون رد داده ، شاید مطب دکتر بوده ، شـآید دستش بند بوده ، و ده ها شـآید دیگ  : )


بعـدنـش نـوشت :

عـآقــآ همکــآر گــرآنم پیـآم داد اونم محـبت آمیـز ک جوجه خـآنم ما رو نمیبینی خوشحالی ؟؟  : )

خب خــــــــدآ رو شکـر دستش بند بوده و نتونسته جواب بده و کدورتی ظاهرا از من نـداره  ^_<

بیـآین همیشه رفـتآر دیگـرآن ُ توجیه ب مـثـــ+ـــبـت کنیم و حـسن ظـن داشـته بـآشیم ب بنده هـآی خــــــــدآ   : )

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴

15

+ و بـــآز هم ب این نتیجه رسیـــدم ک هــرچـی کـــمــتــر بدونی ، بهـــترهــ  . . .

وقـتی از هیچی خبر نداشته باشی ، خب فقــط خودتی و خودت ؛ ولی وقــتی ی چیـزآیی ب گوشت بخوره و حس کنجکــآوری یا همون فضــولی خودمون قلقلکت بده ک حالا ک ب گوشت خورده بقیشو هم گــوش کن ! از فکــر خودت خــآرج میشی ، فکــر بقیه میــآد تو ســرت

در صورتی ک اصن به تو چه ک فلانی سیــــگـــآری بوده ؟؟؟؟؟؟ و تو روحــتم خــبر نــدآشته !!! و همیشــهــ پیش خودت میگفتی ک چقــد خــوبه ک این آقــآ همیشه خـــودش و ماشیــنش غــرق بوی ادکلــن هــآی جــآست مــآرک ِ . . .

خب وقــتی ی چیــزآیی رو بشــنوی ، مسلــمـآ بعدش ذهــنت خیــلی با خــودش کنکــآش میکنه و دلیــل خیــلی از رفـــتآرا واست جــــــآ میوفته

دوس نــدآرم بــدونم ؛ ینی چیــزآیی رو از بقیــهــ بفهمم ک نه تنهــآ دونســتن و نــدونستنش فرق یا بهــبودی تو زنــدگــی خودم ایجــآد نمیکنه ، بلکه تصــور یا ذهــنیتمو بعضــآ خــرآب هم میکنه ...

واسه همیــنهــ ک اگ حــتی گــوشی هــرکسی کــنآرم باشه ، و اون قلقلک هم بـــآشــهــ و هــست خــــب  : |  دکمه قفلش ُ حتی فشــآر نمیدم ک بعضــآ اسکــرین صفحــش دیده بشه ، ب نظــرم حــتی دیدن صفحه اســکرین گوشــی کسی بدون اجــآزه اش ؛ حـق النــآسهــ

خوشحــالم ک تونســتم ذهــنمو تا حــدودی نظــم بدم و واسه اون آدم خیــلی دعـــآ کنم من ِ ناقــآبل ...

بهــرحـآل فک میکــنم شـــب هــآی قـــدر امســـآل ، عــرفه امســآل ؛ نه تنهــآ واسه خـودم و دوست جــآنم ، بلکـهــ واسه خیـــلیــآ خــــــآص بوده و تاثیــرآت خیـــــلی قابل ملاحظه ای توی زندگیــشون داشــته و تصــمیمــآت خیـــلی خیــــلی مهم و خــوبی گـــرفــته شده ب لــطف ِ خــــــــدآ

امیــدوآرم این محـــرم ِ پیــش ِ رو هم واسه هممــون ســرآســر تصمیمــآت بزرگ و خیــر و بـرکـــت بـــآشه

الـهــــ♥ـــی آمـیــــــن

  • زینـب خــآنم
  • شنبه ۱۸ مهر ۹۴

14

وقـتی انســآن بجــآیی رسید ک : " سُبحانَک انی کنت ُ مِن الظالِمین "

تو اینی ، و من اینم ؛ درهــآ برای انســآن باز میشود

وقتی درها بسته می شود ک گمــآن میکنم "مــ ــن" کَــسیم و "او " را نــمیبینم

دیگــرآن را میبینم و "او " را نـمی بینم

بعد میگویند برو خودت در را باز کن ، بـده دیگــرآن در را باز کنند اگــر هــنــر دارند ×

امــا اگر رسیدی ب آنجــا ک " اَن لا اِله اِلا اَنت "

"او " را دیدی ، و صفات "او " را ، قــدرت "او " را ، تجــلی "او " را ، حاکمیــت "او " را در وجــود "اِن ِ الحُکم ُ اِلا لله"

و بعــد خودت هــم  در ِ نـیســتی را کوفــتی و هســت شــدی

بعــد درب هــآ برآیــت بــآز می شــود  . . .

« دوبــآره آمــده ام تــآ دوبــآره در بــزنم

اگــ ـــر جـــوآب نــیــآید ، دوبــآره در بــزنم . . .  »

* [ دانلـــود ]

  • زینـب خــآنم
  • سه شنبه ۱۴ مهر ۹۴

13

+ در حــآل فیلــم دیدن بودم ک تلفــن زنــگ خـورد

سریـع جـوآب دادم و دخمــل همســآیه بود ، گف سلام ، میدونی چی شده ؟؟؟؟؟

گفتم نــهـ 

گف خونمون دزد اومـــده !!!

کُــپ کـردم ! سکـــــــــوت ×

واقعــــــــــا ؟؟؟

آره

الآن میــآم !

بدو با مامـی خــآنوم رفتیم خونشــون ، اول از همـهــ ک قلبــم واستــآد ، فــرشـآشـون همه جــــمع !!!

گفتن نتــرسیــن ، خودمــون جمع کـرده بودیم بدیم قالیشــویی

همه کــمدآ بهم ریخــتهــ و کشــوهــآ بیــرون و همه چــی خلاصـهــ درهــم ...

گفــتن زنگ زدیـم پلیــس

نزدیک ب 20 مین طول کشید تا پلــیس اومد

قبل از اینک پلیــس بیــآد ی دفه یادشــون از آیــفون اومــد !

ســـریع چــک کـــردن و ریخــت نَحــسش ُ دیدیم ، اووووووووووق  : {

پلیــس اومد و شروع کـرد ب آروم کــردن و ی سـری سوالا

تا گفتیــم عکســش هس گف : آباریکــلآ ، این شــد کــآر ِ درست   : دی

4 ملیــون طــلآ ، 900 تـومن ســکــهــ پـآرسیــآن ، 300 پول نقــد

صورت جلســهــ کــرد و گف ب هیـچی دست نزنین

درتون قــفل بوده ؟؟؟

نــهـــ ×

پس هیـــچ کــآری نداشته واسش ، با ی کــآرت رآحــــــت بــآز میکنن

بده اون ریــخت نحســشو ببینم  : )))

می خواست با گوشیش از روی آیــفون عکس بگیـره ک هــی فِلــش میزد و خـرآب میشد

گفتیم با گوشی خودمون عکـس میگیریم واستون میفرســتیم ، گف خـــــــــــــــــوبهــــ  : دی

بلوتوثــش ُ روشن کــرد و هی فــرســتآدم نگــرف ، گفتم خب بگیــرین ، گف روشـنهـــ  : دی

گفتم آره ولی بگیرین 

گف من نمدونم بیا خودت این گوشی رو بگیــر هرکــآر دوس داری بکن  : ))))

دید ُ گفـــ : آآآآآآآآ  ایــن خیــلی خوب شــد  : دی

فـردا صب بگین آقــآتون بیان کلانتــری ، گفــتن ک شوهرم رفتن حــج

گف ســالمن ؟؟؟؟

آرهـــ

خــــــــدآ رو شکـر

ی مکــثی کــرد ، گفــ اجــآزه بدین

زنــگ زد ب همکــآرش

الو اصــغـر جــآن ، این آدرسی ک میگم ُ یادداشت کن ، فــردا صب بیزحمت بیا اینجـآ ، اینــآ چهارتا خانومن ، آقــآشون مکه اس ، دیگ این بنده خــــــــدآ نیاد کلانتــری

پس میــآی ؟؟

باشه ، باشه ، خدافـظ

نگــرآن نبــآشین ، شمـآ فــردا نمی خواد برین ، هماهــنگ کــردم ، خودش اول صــب میاد واسه انگشــت نگــآری

اینــاهــآ ی مــآه پیــش بهــشون عفــو خورد و آزآد شــدن  - _ -

از این ببعدم ب 110 زنگ نزنین ، این شمــآره رو یادداشت کنین ، شماره کلـآنتری ِ

وقــتی زنگ میزنین ب 110 تا ب ما بیسیـم کنن و ما بیام 20 دقه حدودا طول میکشه ، ولی اگ مســتقیم ب ما زنگ بزنین 5 دقیـقه ای میایــم

این مشــخصــهــ واسه همین محله اس ، ریخت نحــس معــتآدش  : )))

اصـــــــلا نــترسین و نگــرآن نباشیــن ، ما واسه چـی همش تو کوچه هــآ گشــت میزنیم ؟؟؟

واسه امنیــت شمــآ ، هـــــــــــــــــر زمـــآن ترسیــدین یا احســآس خــطــــــــر کــردین ، سریــع ی زنگ بزنین کلانتــری ، من تا صـــب هســتم

شما هم جــآی خــواهــرای خودم

اگ آقـــآتون نیـــس ، من هســــــــتم ، خیــآلتون راحــت

و رفــت  : )

خیــلی مــرد مهــربون و خــوش اخلاقــی بود

حدود ی ســآعتی بودیم خونشــون ، اومدیم ک بــریم ، از توی کوچه صــدآی ی خانومی اومد ، ک گف مــدآرکــآم

ســریع ب خانوم همســآیمون گفتم برین خونه بغـلی فک کنم اونجــآ هم دزد اومــده

رفــتیم و دیدیم بعـــــــــلهـــ ، اونجــا رو هم زده

عکســش ُ نشونشون دادیم ، و اومـدن زنگ بزنن 110 ک گفتیم نه زنگ بزنین کلانتــری

حدود همــون 5 دقیقه طول کشیــد و بازم اون آقــآی مهــربون اومد  : )

رف اونجــآ و صــورت جلسه کــرد

اونجــآ هیــچی پول و طــلآ نداشــتن خونه ، فقــط بدبــخت مُفَنگــی گیــرنده دیجیــتآلشون ُ بــرده بود  : /

جناب پــدری هم اومدن ، عکس ُ نشونشون دادم ، گفــتن من اینـــــــــــو میشـــنــآســم !!!

شــآگــرد همین کــآرواشــی بغـل بوده ( ک البته لازم بذکــره ک این کـآرواش چندوقـتی هس ک جمع کــرده ! ) اینا ی نفــر نیســتن ، ی تیـــمَن

ماشیــن میشُست بدبدخــت ِ معــتآد

آقــآ پلیسه کــآرش تموم شـد ُ اومــد ک بــره

جنــآب پــدری ی صحــبتی باهـآش کردن و تا گفــتن ک من میشــناسمش و توی کــآرواش بوده

گــف آره میشــنـآسمـــــش ، تــآ فـــــــــــردآ ظهــر میگیــرمش ، خیــآلتون رآحــت 

و رفـــت

و مــنی ک تا ساعــت 2 شــب از تــرس خوابـم نــبــرد و عروســکی ک بعد از مــدت هــآ از زیـر ِ تختــم کشیــده شد بیرون و تا صــــــــب محـــــکم تو بغـــلم بود

و در اتــآقــی ک قــفــل شـــد !

ما تا حــآلا واسه خونه خودمون 3 بــآر تجــربه دزد داشــتیم

اولیــن بــآر وقتی 5-6 ســآلم بود و حســــــــــابی بعدش از تــرس واسم مشکــل پیش اومده بود ، واسه همین کــلآ خیــلی میتــرسم

خونشــون ک بودم داشـــتم غــــــــــــش میکــردم ، حالا اونــآ همه ریــلکــــــس  : دی

گفتم زهــرآ جــآن ی آب قــند ب من بده تا نیــوفتــآدم  : ))))

آدم تا چــند وقــت میتــرسه ، مخصــوصــآ اینک واسه همین منطقه هم هســتن ، و اینک ب گوشــش برســونن ک عکــست ُ داره فلانی و فــلآنی  : {

و این هــم ریــخــت نحــسش 

[ کلیک ]   [ کلیک ]

شــب همــش میترســیدم ی دفه پشــت حفــآظــآی پنجــره اتــآقم ببینمـــش   : ((

قیــآفــش شبیــهــ این آدم وحشــتناکــآی کــآرتونـــآس  : )))

تـوبــهــ گـــرگ فقــــــــــــط مــــــــــــــرگ

  • زینـب خــآنم
  • يكشنبه ۱۲ مهر ۹۴
عــرضم ب حضورتون ک !

اینجــآ خـبر خـاصی نــیس : )