+ ببین الآن !
اگ ی مرد درباره ی زن صحبت کنه ، حتمــآ از اون خوشش میــآد
اما اگ ی مـرد از ی زن اصــلا صحـبت نــکنهـ ، از اون مطلقـآ خوشـش میـآد !
دیـالوگ مـآندگـآر
- زینـب خــآنم
- يكشنبه ۵ ارديبهشت ۹۵
+ ببین الآن !
اگ ی مرد درباره ی زن صحبت کنه ، حتمــآ از اون خوشش میــآد
اما اگ ی مـرد از ی زن اصــلا صحـبت نــکنهـ ، از اون مطلقـآ خوشـش میـآد !
دیـالوگ مـآندگـآر
+ اینایی ک میرن دستشویی ُ بعدشون ک میری ، دمپایی خیســهـ
اینــآ قطع ب یقیـن آناتومی بدنـشون کجـهــ : /
چقــدم رو اعصابن ×
+ همون قضیـهـ توفیق اجبـآری ُ شروع شدن کم ُ بیش رفت ُ آمـدهـآ !
ی بنده خــ❤ــدآیی ی بار توی همین مایه هـآ ُ تلویحی گف : تو ک نـهـ سر پیاز بودی ُ نـهـ ته پیـآز
ک ینی قضایای قبلی ک ب تو ربطی نــدآشت ک الآن هم بعد از 10 سال !! واست سختـهـ روبروشدن ُ دوسشون نــدآری !
ینی منظورشون این بود ماها ک اصل قضیه ایم بعد از عذرخواهی رسمیشون کنار اومدیم ُ بروی خودمون نــمیاریم ، تو چرا قیافه میای ؟!
گفتم من اصن ب شماها کاری نــدآرم ، من خودم بشخصهـ باهاشون مشکل دارم
و یادمهـ ک همون 10 سال پیش !!! چقـــــدر همش خــ❤ــدآ رو شکر میکردم ک روابط بهم خورده ُ دیگ نــمیبینمشون !
و امروز هم چون رسمــآ خودش تماس گرفتـهـ بود ُ چون مامی خـآنوم نــبودن شخصــآ منم دعـوت کرد ُ خـب باادب هم هس ! رفتم
ینی رفتیم !
ی سری جملات تکرارین ! مثلا اینی ک میبینین هرکسی توی پیج یا صفحه شخصی وبش همش تابلو میزنه ُ مینویسهـ " از خود جدیدم راضیم " !!
داشتم ب همین قضیه فک میکردم ُ میدیدم ک از وقتی اون تصمیم ُ گرفتم ک عــوض کنم رفتارام ُ دیگ هی لبـخنـد کـِــــــــــش دار ب عــآلم ُ آدم تحویل نــدم ! هرچند هی یادم میـرهـ ُ باز میرم توی جلـد سابق خودم ...
حالا از خود ِ جدیدم واقعا راضیــم !
امــروز از خودم راضـی بودم
حین ورود مونده بودم چجـوری سلام علیک کنم ؟ روبوسی کنم ؟ یا دست دادن خالی کفـآیتهـ ؟!
در کمال نـآباوری خودش دستم ُ کشیـد سمت خودش ُ روبـوسی !!!
رسم میزبـآنـی رو کاملآ بجا آورد ُ ب همین دلیل ب نظرم اومد ک رفتآراش با زمانی ک مهمون خونـهـ اش نــبودیم خـیلی فـرق داشـت
( هرچند این نظـرآ و حـرفام ُ پیش خودم نگهـ میدارم ، مث همین امروز ک فلانی ! نــمیدونم حرفم ُ ک صداش کردم ُ ی چیزی ازش خواستم ُ نــشنید یا خودشُ ب نــشنیدن زد .. )
و همین رعـآیت ادب باعث میشـهـ ک اگ ی بار دیگ هم دعــوت کنـهــ ، منم بــرم !
داشتم میگفتم ک از خود ِ جدیدم راضیـم
جــوری ک شب ولادت امام جـوآد (ع) ک جلسـهـ داشتیم ُ یکی از دوسـتآی جناب پدری هم اومده بودن ک واسه اهل جلسـهـ نـآآشــنـآ بودن ، اینقــد رفـــتآرم رسـمی ُ متین !! شده بـود ک همه فک کــرده بودن چـون اینـآ هســتن و احیــآنا خواستگــآرن من ی جــوری شـدم ُ رفتارم فـرق کـردهـ !! همون رسـمی بودن ُ لبخـند گشــآد نــداشتن ×
دارم سعـــــــی میکنم جـــدی بودن ُ ، اینجــوری بیشــتر جواب میـدهـ مخصــوصا اگ خبـرهـآیی در راه باشـهـ ، بهــتره ک بقیـهـ فک نــکنن ک تغییر رفتارم بخـآطر حضـور ی عـده اس !
+ دارم حـق راوی گــری رو کامل بجـآ میارم !
هی خــبر میگیرم ، هی هولشون میــدم ، هــی حـرف یاد ِ بزرگتـرآ میدم : |
گفتـم : من راوی بودم هـــــــــآ !!!
گف : چشـــم نوکـرتونم هســتم ، هرچی می خواین در خدمتم
گفتم : بیزحمت مث گوشی خودتون ! آیــفون 6 پلاس !! : |
فک کنم یا نــشنید یا خودش ُ زد ب نــشنیدن !
ولی اگ من جاش بودم جواب میدادم : دی : /
باشد ک خــ❤ـدآ این قــربانی رو ازم بپــذیـره : | ; )
+ بصــورت خیلی سِـکرت و غافلگیرانهـ کادو خریدیم ُ کیک ُ ی تولد هول هولکـی واسه مامی خــآنوم
قبلش جناب پدری میگن ی کاغذ بمن بده
میگم واسه چـی ؟
میگن می خوام واسه مامانـت چیـزی بنویـسم
پریدم ی کاغذ ُ خودکـآر صــورتی قشــنگ آوردم ک فضــا رمانتیک تر بشـهـ : | : دی
بعد دیدم جناب پدری فقط اسم مامی خـآنوم + جـــون !
گفتم خب بابا ی عــزیزمی ، دوستت دارمـی ، تولدت مبــآرکی !! چیـزی بنویسین خــب !
گفتن روی کیک ُ گفتم بنویسن "تولدت مبــآرک"
گفتم خـب روی این کاغــذم بنویسین !
گفــتن ول کن بابا جــآن ما مَـــردای قدیمیم ، از این کارا نــمیکنیم !!
: ))))))
شب وقــتی کادوهـآ ُ کیک ُ اون کـآغـذ ُ دادیم ، ب مــآمی خــآنوم میـگم اون کــآغذ ُ اون نوشـتهــ پر از عشــــقـهــ ، پر از دوستت دارم ُ ایناهــآ
فقط جناب پدری روشون نــمیشد بنویسن : دی
بعد از عروسـی هم هـــی چندین ُ چند بــآر جنـآب پــدری ُ میفــرســتادم پیش مــآمی خــانوم ک حالا بوس کنین خــآنومتون ُ
دوبــآرهــ ک میرفتن باز دستشون ُ میگرفتم ُ برشون میگردوندم ُ میگفتم خب حالا سـهـ بـار ، یکی این طرف ، یکی اون طـرف ، یکی دوبـآرهـ اون طــرف !
بـآز دوبارهـ برشون میگــردوندم ، حـآلا از پیشــونی : دی : )))
+ دیشـب مجـلس عقــد همون دختــر همسـآیمون ک ی بـآر داستان یکی از خواستگاراش ُ تعریف کـردم بودیـم
2 فروردین عقـد کـردن در حـرم
2 اردیبهشت هم مجـلس عـقدشون بود
از قبل هی بهش میگفتم ببین غــذآ بخــوریـآ ، ناهـآرت ُ کامل بخــور ، همیشهـ عــروســآ گشــنهــ ان : |
دیشب بهش میگم گرسـنهـ نــیستی ؟
میگـهـ چــرآ خیـــلی !!
میگم مگ ناهار نــخوردی ؟؟؟
میگـهــ 12 خوردم ولی الآن گرسـنهــ ام
میگم می خواستی وقـتی دامـآد داشـت کیک میذاشت دهـنت نــآز نــمیکردی ی ذره بخــوری : دی
داشتن میوهـ هـآرو جمع میکردن ک میز شام ُ بچینن ، رفتم ی ظـرف شیریـنی شکلاتی ک میدونم دوس دارهـ واسش پُر کردم ُ آوردم
جــآیگاه عروس بند بود ُ بقیـهــ داشتن با سفــره ُ صندلی عروس دومـآد عکس میگرفتن
میگم بشیــن تا بهــت بدم
چشــمتون روز بد نــبینهــ !!!
تـــآ اومد روی صنــدلی بشیــنهــ ، ی پسربچـهــ کوچیـک ، ک نــمیدونست عــروس می خواد روی اون صــندلی بشیــنهــ صندلی رو از زیرش تا نصــفـهـ کشید کنــآر ُ عــروسم نــشست : |
ینی فقــط محکم دستش ُ گرفتم ، نصفــش پخــش زمین شــد : ))))))
اینقـــد خندیدم : دی
حالا خودشم هم خجالت کشید هم اینقد ک خندید نــمیتونست از جاش بلند بشـهــ : ))))
میگم دستــآت ک بنــد نــیس ، خـودت بخــور خــب : |
میگـهــ دوس دارم تو دهــنم بــذآری : )))
و بـآز هم چشمـتون روز بـد نــبینـهـ : |
تا اومــدم اولیـن برش ُ بـذآرم دهــنش ، ی شیــرینی ک روش کاملا پر بود از خـآمهـ شکــلآتی ، افـــتاد روی پیــرآهنش ُ انگــآر بهـش مدیونی داده بودن ک کل خــآمهــ هــآت ُ بزن ب دامـنش : |
هیــچی دیگ ، پایین پیراهنش شد قهــوه ای : )))))
میگهـ آخ یــآدم رف نمـآزم ُ بخـــونم
گفتم بـــدو تا قضــآ نــشدهــ ، اصــلا عــروسیت شگـون نــدآرهــ ک بخــآد همین اول نــمآزت قضــآ بشـهــ
میگـهــ نــهــ اصلا نــمی خوام ، الآن میـرم میخونم
داشت نمـآز مغــربش ُ میخــوند ، ی دفـهــ رکعـت سوم بلند شد از جـآش !!!
میگم احیــآنـآ نــبـآید بشینـی سلـآم بــدی ؟؟ : ))))
فک کـنم نــبـآید میگفتم ُ نمــآزش اساسا بـآطل شد : دی : |
+ عیــدتون مبــآرک : *
+ فــردآ روز "اُم داوود"
هم روزهـ این روز خیــلی ثــواب دارهـ ، و هم اعمـآلی دارهـ
هرکسی موفق شد بقیـهــ رو هم از دعـآ بی نصیــب نــذآره
خیـــلی دلـم التمـآس دعــآ دارهـ ازتون . . .
+ ی خــآنومی دو تا دخـتر داشـتهــ ، یکیش خیـــــلی خوب ُ سر ب راه ُ حـتی از پدر ُ مادرش هم خیـــــــــلی بهــتر
ولی اون یکی دیگ کاملا متضــآد ُ داغـــون ، جـوری ک پدر ُ مادرش از دستش عاصی شده بودن
خـانوم دکتر ازش پرسیده بود : چجوریاس ؟ خب چرا اون یکی اینقدر خوب ، این یکی اینجوری ؟
گفتـهـ بود اولین باری ک با همسرم رفتیـم مـکــهــ ، دعــآیی ک کردیم این بود :
خـــــ❤ـــدآیا یک بچـهــ صـــــآلح ب ما بـدهــ !
و خـب دعامون اجابت شد !
خـآنوم دکترم گفـتهــ خب چرا اینجوری دعا کردین ؟ میگفتـین بچـهــ های صالح !!
اونم معــترف شدهـ ب اشتباهش ُ گفــتهــ تقصیــر خودمون بوده ک حواسمـون نــبوده چجـوری دعــآ کنیــم
در دعـــا کردنمـون خــیلی دقــت کنیــم ، ی وقت
دیدیم همون زمانی ک داریم خیلی خیلی الکی با خـــدآ صحبت میکنیم ُ حواسمون
نــیس ، همون دعــآ اجابت شد
و ب قول معـروف در همون لحـظهـ مـرغ آمیــن از بالای سرمون گذشت ُ دعامون ُ شنیـد ُ اجــآبت شد
ینی ماها هرچـی میکِشـیم از خودمون مـیکِشیم ! هر
لحـظهـ ی چیـزی میگیـم ؛ یکم پیش خودمون منطـقی فک کنیـم میبینیم ک
دعاهامون یا با دعاهای بعدیمون در تضـآدهـ یا با اعـمالمون
خودمونم
دقیـقا نــمیدونیم چی می خوایم ، خب خـ❤ــدآ چی ُ اجابت کنهـ واسمون ؟!؟!!
حــتی یاد نــدآریم درســت دعــآ کنیــم
+ گــوش کـنیـد
من : جناب پدری شما اون جعبـهـ قاب هـآی "یاعـلی" توی پارکینگ ُ بلند کردین ؟؟؟
( لازم بذکره ک جناب پدری بدلیل بیماری قـلب اجازه بلند کردن هیـــچ شی سنگین بیشـتر از یک کیـلو را نــدآرند ، ابــدآ )
جناب پدری : نــهــ
من : پس کی بلندش کرده ؟
مامی خـآنوم : حتما خانوم دکتر بلندش کرده ، آخ آخ
من : نــهــ بابا ، خیـــلی سنگینهـ ، تنهایی نــمیتونهـ
مامی خـآنوم : پس کی کرده ؟
من : اجــنهـ
جناب پدری : کــــــــــی ؟؟
من : اجنـهـــ : دی
جناب پدری : خـب دستـشون درد نــکنـهـ ، خــ❤ــدآ خیــرشون بـده !!!
: )))
پ.ن : خـآنوم دکتر نـیست ُ من راحـت اظهار نظر میکنم در این زمیـنهـ : دی
+ نـهـ شـرع نـهـ عـرف و از اون مهـم تر عآطـفهـ من اجازه بده شما پاتونو از ی گلیمی اون طرف تر بذارین
وگرنه همینجا پیاده میشم
و ی نکته دیگـهـ
من ب هیچکس غیر از خودم تعلق نــدارم
ب عبارت بهتر مال ِ کسی نــیستم
- وقتی قبول کردی برسونمت فک کردم توام ب اندازه من دلتنگ بودی این روزا
+ قبول کردم چون بین ما هنوز ی بند مشترک هست
پسرمون
امیـد
شاید مجبور باشیم گاهی همدیگرو ببینیم
بخاطر ِ آیـنده اون بچـهـ
- خبـرش ُ دارم هفته پیش رفتی دیدیش
+ بعـلهـ
ی مادر چی می خواد جز اینک هفته ای یکی دوبار ی چند ساعتی زیر نگاه ِ سنگین بقیـهـ پاره تنش ُ ببینـهــ ؟!
ممنون واقعـآ
- موقـتیهــ این روزا شهـرزاد
میگــذرهـ
این وسط تنها چیزی ک مهمه اینه ک من ...
من
من هنوز با همه وجودم دوستت دارم
عاشقتم
+ خواهش میکنم اینقد تجاوز نـــکن ب حریم این کلمه مظلوم ِ بی پناه
تو عاشـقی ؟
تــو عاشقـی واقعا ؟؟
عـآشق چیزی رو با چیـزی تاخــت نـمیزنهـ
عاشق زندگی ساده رو با من نــمیذاره تو ی کفهـ ، زنـدگی پر جلال جبروت با شیرین ُ توی ی کفه دیگـهـ
عـآشـق مث بره نــمیره زیر ِ یوغ ِ بـزرگ آقـآ
عــآشـق اینقـد تـرسو نــمیشهــ ک هـنوز هــآی ب هــوی نــرسیدهـ اینجــوری آدم ُ تنهــآ ول کـنهــ بـرهــ
- بسـهــ دیگ لامصــب
من هرکاری کردم بخاطر ِ آیـنده پسرمون بوده
بخـآطر ِ آیـندهـ امیـد بودهـ
+ اِاِاِ ؟
امیـد برای آینده اش ب مـآدرش بیشـتر احتیـآج داشت یا مال ُ منال بزرگ آقـآ ؟
- سپردم بتـول چشم از این بچـهـ برنــدآرهـ
مطمئن بـآش چهارچشمی مراقبشـیم
طـوری نــمیشـهـ
+ تو اصــن میفهـمی من چی میگـم ؟
از این ببعـد هرچی دلت می خـوآد بگــو
ب حرفـآت گوش مـیکنم
ولــی ب خــودت نــگـو عــآشــق ک توهیــنهــ ب شـعــورم
الآنم اینجـآ وایستا ، نــمی خوام مادرم ببینتِت داغ ِ دلـش تازه شـهـ
- شهـرزاد ؟
من توی خـوآب و خیـآل همون روزام هـنوز
هـنوز خواب ُ خیـآل حرف زدنامون
گپ زدنامون
گفتن خندیدنامون
شام ناهار خوردنامون
شبـآ هزار ُ یک شب خوندنمون
بابا من نــمیتونم شهـرزاد
هـر روز ِ دوری تو داره طاقـت ِ من ُ بیشـتر طاق میکـنـهـ
بابا سخـتهـ واسم دوری ِ تـو
این ُ بفهــهم
چطـور این ُ بهت ثـابت کنم ؟
+ دیـر شدهـ
برای ثـآبت کردنش خیـلی خیــلی دیر شـدهـ
تو خیـلی فرصـت داشتی از زیر ِ سـآیـهـ بزرگ آقـآ بیـآی بیرون
نــیومدی
حتی مَلِک ِ جـوآن بخـت ِ هـزآر ُ یک شبـم نــبودی
وگرنـهـ من کم قصه و داستان ب گـوش تو نــخوندم
عــآشـق ِ بُــزدل عشــق ُ هم ضــیع میکنـهــ آقــآی قبــآد دیوآن سالار !
دیـالوگ مـآندگـآر
پ.ن : ینی من عــآشق این دیـآلوگ هــآ شــدم
این سـریال من ُ افـسرده کـردهـ والا
از همون اولم با ازدواجش با قـبـآد ناراحت شـدم ُ الآنم خـیلی خوشـحـآلم ک طلاق گـرفـتـهــ
شده حتی دیگ ازدواج نـکـنهــ حـتی با فــرهـآد ؛ اما دیگ هـیچوقت با ی آدم ِ بی عـرضـهـ یکی نـشهـ ...
+ همسـایه قبلیمون رفتن ُ خونشون ُ دادن اجـآره
کلا خواب ِ من روزای جمعه اس ، کل هفتـهــ از 6 صبح بیداری ُ کار ُ خواب کم ُ نـآمنظـم ، فقط جمعه هـا صبح خستگمیو در میکنم
اصن کل هـفتهــ ب امید ِ جمعه میرم ُ میام
( یکی نــیس بگه حالا انگار مجبورش کردن : | )
واسه همین اگ خواب ِ روز جمعه ام بهم بخوره خیـلی اعصابم بهم میـریزه
کلا هم ی آدمیم ک در سکوت مطلق خوابـم میبره فقــط ، چون بچه کوچیک هم نــداریم کلا عـآدت کردم دیگ ، و حتی اگ از خسـتگی هم بمیرم در شلوغـی ُ سروصدا اصلا خـآبم نـمیبره
این همسایه جدید ی بچه دارن ظاهرا ( فک کنم دختر باشه ، حدود 4-5 سال ! )
دقیقا هر 5 ثانیـهـ یا حـــداکثـــــــــر 10 ثـآنیـهــ ی جیـــغ میکِشهــ
ینی روان من بهــم ریخــت دیگ ، جوری ک صبح از خواب عمیـقم بیـدآر شدم
فقط می خواستم پنجــره اتاقم ُ باز کنم ُ بلــند داد بــزنم : " خفــــهــ شـــــــو " ×
درسـتهــ چهاردیواری اختیـــآری ! ولی یکم رعـآیت فرهـنگ همسایـهـ ای هم از ملزومـآت ادب و همچنین آداب شهــرنشیــنی محسوب میشـهـ !
+ عـــجب بــــآرونــــی ❤
مگ باز ب بهــآنه این بـــآرون یکم برن تو خونشـون ُ ما نفــــس بکشــیم !
کاش این بـآرون همیشهـ بود اینا جرات نــمیکردن بیان تو حیــآط : /
پ.ن : اگ قصـد شستن حیـآط ُ دارین ، بذارین واسه روزای بهــآری
+ تا الآن منتظر موندم بــره تا منم برم بخوابم !
مامی خانوم در حال نماز خوندن ، منم توی اتاقم پای pc
از پشت ِ در
میگ خداحافظ
میگم خوش اومدیـن ، ب سـلآمت
میگ التماس دعـآ ، شب آرزوهای بزرگه !
میگم همچنین
میگه با شما نــبودم ، با مامانتون بودم
: |
من ُ ضایع میکنی ؟؟ با کسی ک نماز میخونن ک حرف نــمیزنن : /
باشــهـ !!! هروقت ازدواج کردی ب حساب زنت میرسم : دی